نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
اين فصل وجود مقدس حضرت صادق عليه السلام مسئله وسوسه را يكى از بدترين امراض قلبى دانسته و راه علاج قطعى آن را بيان مى فرمايد.
وسوسه، حالتى است كه براى بريدن انسان از حق و اخلاق حميده و اعمال پسنديده، به وسيله شياطين انسى و جنّى متوجه انسان مى گردد و در حقيقت يك نوع تبليغ است كه از طرف دشمنان خدا به انسان القا مى شود، تا نور هدايت و ولايت انبيا و ائمه عليهم السلام از حيات آدمى گرفته شود و انسان، عبد ذليل شيطان گشته براى خدمت به او در هر زمينه اى حاضر و آماده باشد.
وسوسه به دو صورت عملى و قولى هم چون شعله اى سوزان در راه خرمن انسانيت قرار مى گيرد و وسوسه گر هدفى جز تيشه زدن به ريشه آدمى ندارد.
به طور دائم در جوامع انسانى، به خصوص جوامع مذهبى، هر زمانى كه اسلام مى رفت تمام قلوب را مسخّر كند وسوسه گر زياد بوده، تا جايى كه مى توان گفت:
درصد وسوسه گران هميشه بيش از وسوسه شدگان بوده است!
وسوسه كه از طرف دشمنان حق و دوستان نادان و بى خبران از حقيقت و ماديگران پست و جاهلان و مغرضان و به خصوص از جانب بى صبران و بى طاقتان به هنگام هجوم مشكلات در راه خدا به انسان رو مى كند، خطر عظيمى است كه براى دفع اين خطر بايد هشيار بود و به دامن خضرِ راه متوسل شد.
از خطر وسوسه بپرهيزيد و به اولياى خدا و عنايت و لطف حضرت حق پناه ببريد كه براى دفع اين خطر، پناهى جز عنايت او نيست.
بر حق زباطل آن كه چو ما مى برد پناه |
از هر خطرى به سوى خدا مى برد پناه |
|
زاهد چو عارف اردل آگاه باشدش |
بر كبريا زكبر و ريا مى برد پناه |
|
بيمار هجر چاره ندارد به غير وصل |
آرى زدرد سوى دوا مى برد پناه |
|
با خال او دلم به لبش برد پى بلى |
گم كرده ره به راهنما مى برد پناه |
|
امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت مى فرمايد:
براى شيطان «چه شيطان انسى چه جنّى» راه وسوسه كردن «از طريق تبليغ يا عمل» برقرار نمى شود مگر اين كه انسان در بستر غفلت افتد و از ياد حضرت حق اعراض نمايد و دستورها و فرمان هاى جناب دوست را سبك بشمارد و بر نواهى و محرمات الهى روى آورده و از آگاهى و اطلاع حق بر درون و بر اشيا غافل شود.
آرى، وقتى رابطه انسان با حضرت محبوب قطع شود و به فرامين و واجبات الهى عمل نشود و گناهان از همه طرف به انسان هجوم كند و آدمى از اطلاع حق بر خود غافل بماند، لقمه چرب و نرمى براى هجوم وساوس از شياطين مى شود، وساوسى كه اعراض از ذكر را قوى تر كرده و ترك واجبات را ملكه نفسى قرار داده و شوق به گناه و غفلت از علم حق را در وجود انسان شديدتر مى كند.
شارع تمام واقعيت هاى الهى و انسانى وجود مقدس حضرت حق، انسان را از وساوس شياطين برحذر داشته و دستور مى دهد در اين زمينه به حضرت اللّه پناه ببرند.
جوهر نفس و قلب انسان به مقتضاى «كُلُّ مَوْلوُدٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» «1» پاك و صاف است و در اين لوحه صاف و لطيف از دو طرف فعاليت و نفوذ و تصرفاتى به عمل مى آيد، از طرف جنود الهى رحمانى الهامات توأم با خير و صلاح و سعادت و از طرف جنود ابليسى شيطانى وسوسه هاى گمراه كننده و وحى هاى انحراف آور عرضه مى شود.
جنود الهى از عالم ملكوت و جبروت برمى خيزند، چنان كه جنود شيطانى از عالم ملك و طبيعت روى كار آيند، پس انسان را دو وجهه هست: يك روى به جانب عقل و ملكوت و يك روى به جانب ملك و طبيعت و به هر طرف كه متمايل گشته و روى نمود، در تحت حكومت و تصرف و نفوذ جنود آن سرزمين واقع خواهد شد و يگانه برنامه تمام و كامل، سير به سوى جهان ملكوت و روحانيت به وسيله همان آداب و احكام و اوامر و نواهى دينى است، چنانكه تنها علامت ارتجاع و برگشت به سوى طبيعت و شيطنت ترك دستورهاى الهى و مخالفت با تكاليف دينى است.
ترك واجبات و آلوده شدن به محرمات زمينه خطرناكى براى تأثير تبليغ و وسوسه هاى شياطين است و ذكر خدا و اداى واجبات و ترك محرمات حصار عجيبى براى دفع شرور و فتن و اثرات تبليغ سوء و وسوسه هاى خنّاسان است.
در تو هرگز نرسيد آن كه زخود درنگذشت |
خاك پاى تو كه بوسيد كه از سر نگذشت |
|
هيچ كس چاشنى شربت وصل تو نيافت |
كه نخست از سر لذات جهان در نگذشت |
|
آن كه بيرون شد از چشم تو يك لحظه عماد |
هرگزش ياد تو در خاطر انور نگذشت «2» |
|
تفسيرى بر دو سوره فلق و ناس
در اين دو سوره به مسئله شرور و وساوس و مبادى و منشأ هر دو و راه علاجش اشاره رفته و دستور به قرائت هر دو سوره به خاطر اين است كه تكرار قرائت حقايق دو سوره را در قلب ظهور داده سپس تمام اعضا و جوارح را تصرف نموده، آدمى را با تمام وجود در پناه حضرت حق قرار دهد، تا از هر شرّ و وسوسه اى در امان بماند.
براى توضيح حقايق اين دو سوره نزديك به نوزده تفسير در اختيار اين فقير بود، بين اين تفاسير در توضيح اين دو سوره فرق زيادى وجود نداشت تنها تفسيرى كه بهتر و بيشتر از ساير تفاسير از عهده بيان اين دو سوره برآمده بود تفسير پرتوى از قرآن بود كه در اين زمينه خلاصه اى از آن تفسير نقل مى شود.
تفسير «الفلق»
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ] «3».
بگو: به پروردگار سپيده پناه مى برم.
فلق اگر اشاره به نوع باشد شامل هرگونه فلقى مى شود آن شعاعى كه از شكافته شدن تاريكى و آن گياه و جانورى كه از زمين و بذر و تخم و رحم سر برمى آورد.
آن چشمه ها و باران هايى كه از درون كوه ها و ابرهاى فشرده جارى مى شود.
اعمالى كه از نيات و خوى ها و معارفى كه از اذهان و افكار و صورت هايى كه از تركيب عناصر و ماده و وجودى كه از عدم پديدار مى شود.
اضافه اسم رب به «الفلق» اشعار به چنين ربوبيت وسيع و فراگيرنده اى دارد كه پيوسته در درون جهان و زير پوست ها و پرده هاى گوناگون، هر موجودى را مى پروراند و چون آماده ظهور شدند آن پرده ها و پوست ها را سر شكاف مى نمايد و آن ها را پديد مى آورد.
تفسير «ماخَلَق»
[مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ ] «4».
از زيان مخلوقاتى كه [با انحرافشان از قوانين الهى به انسان ] ضرر مى رسانند.
حرف «ما» دلالت بر تعميم و شمول دارد و اضافه شر به آن و فعل «خلق» و نسبت آن به خالق مشعر به آن است كه شر از خلق و تركيب و امتزاج و تفصيل كاينات و مواد و قوا برمى آيد، نه از عالم امر و اراده فاعلى خالق.
اين شرور فقط همان مضاف به «ما خلق» است و در واقع نمايشى از چگونگى نظر و انديشه و دريافت انسان از حوادث متضاد مى باشد و وجود عينى و مستقلى ندارند.
پس اگر انسان خود را برتر آرد و در حريم قدرت رب رساند و به او ايمان آورد و پناهنده شود و با نظر ربوبى به حوادث و پديده هاى جهان بنگرد، از مواجهه با آنچه شر مى نمايد امنيت مى يابد و در درون هر حادثه شر نمايى خيرى يا مقدمه خيرى مى نگرد و با بينش وسيع و نيروى اراده اى كه در حريم رب مى يابد، مى تواند هر حادثه اى را رو به خير و مقاصد برتر بگرداند و بالاى امواج حوادث به سوى ساحل خير پيش رود.
و به عكس براى فرد تنها و بى پناهى كه خود را از حريم پناهندگى رب بر كنار داشته و در ميان و درون حوادث واقع شده، هر موج حادثه و هر پديده اى كه از گريبان آفرينش، يا از درون اجتماع يا از باطن انديشه ها سر زند، شر مى نمايد و در مسير شرش پيش مى برد.
تا اختيار كردم سر منزل رضا را |
مملوك خويش ديدم فرمانده قضا را |
|
تا ترك جان نگفتم آسوده دل نخفتم |
تا سير خود نكردم نشناختم خدا را «5» |
|
تفسير «غاسِق اذا وَقَبَ»
[وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ ] «6».
و از زيان شب هنگامى كه با تاريكى اش درآيد [كه در آن تاريكى انواع حيوانات موذى و انسان هاى فاسق و فاجر براى ضربه زدن به انسان در كمين اند].
نكره آمدن «غاسق» و قيد ظرف «اذا وقب» شامل هرگونه تاريكى فشرنده و فراگيرنده اى مى شود كه همه محيط و ظرف تابش را پركند و هر روزنه نورى را مسدود نمايد.
مثال بارز و محسوس اين گونه غاسق، تاريكى شب ديجور است كه در آن راهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشت انگيز از لانه ها و كمين گاه هاى زيرزمين و خلال نفوس سربرمى آورند و تاخت و تاز مى نمايند.
تاريكى فراگيرنده كفر و جهل و هوا و خشم و شهوت، مثال هاى ديگرى از «غاسق اذا وقب» است كه شر آن ها از نفس آدمى و در اوست و خطيرتر از هر شرى مى باشد.
همين كه اين تاريكى هاى نفسانى محيط درونى آدم را فرا گرفت و نور ايمان و پرتو عقل و شعاع وجدان را خاموش داشت. غرايز و خوى هاى حيوانى و عقده ها از بندها و كمين گاه هاى درونى رها مى شوند و چون جانورهاى متنوع و متلون به تاخت و تاز درمى آيند و به مركز فرمان و اراده يورش مى آورند، تا همين كه آن را به دست گرفتند همه قوا و جوارح را به خواست خود و در مسير انجام شهوت ها و اوهام و زبانه هاى خشم خود به هر سو مى گردانند و در اين مسير هر حد و قيد قانونى و اخلاقى و مانعى را از ميان برمى دارند و هر استعداد و شخصيتى را درهم مى شكنند و هر قدرت و نيرويى را در اختيار خود مى گيرند.
چاره كفر تو ايمان است و بس |
دافع هر درد درمان است و بس |
|
اى كه پا بر خوان هر خان مى نهى |
تشنه خون تو آن خان است و بس |
|
اين همه بهر شكم كوشش مكن |
حل اين مشكل بسى نان است و بس |
|
آن كه در بند شكم درمانده است |
درگذر از وى كه حيوان است و بس |
|
تا هوس را سرور خود كرده اى |
گله ات را گرگ چوپان است و بس |
|
تفسير «النفاثات فى العقد»
[وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ] «7».
و از زيان زنان دمنده [كه افسون و جادو] در گره ها [مى دمند و با اين كار شيطانى در زندگى فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار مى آورند].
چون خطاب و سياق و مضامين آيات اين سوره و هم چنين سوره بعد، نشان دهنده شرور و آفاتى است كه از حوادث خلقت و قوا و انگيزه هاى نفسانى برمى آيد و متوجه رسالت اسلام و ايمان و عقايد و اجتماع مسلمانان مى شود، بايد تعبير «النفاثات فى العقد»، نوعى تشبيه لطيف و استعاره باشد، براى نشان دادن تبليغات آهسته زنانه و ساحرانه و ماهرانه اى كه در مشاعر و تصميمات ايمانى و عقده هاى اعتقادى نفوذ مى نمايد و آن ها را يكى پس از ديگرى سست و باز مى گرداند، از اين رو كار دميدن و گره زدن جادوگرانه را «عزيمه، عزائم، رقيه، رقى» گويند.
گويا در اين آيه به «فى العقد» تعبير شده تا اشعار به همان گره هاى عقيده و ايمانى داشته باشد كه جادوگران و دشمنان عقايد محكم، مى كوشند و با نفس هاى مسموم خود همى آهسته و پنهانى مى دمند تا آن ها را سست نمايند و صاحبان عقيده را تحت نفوذ و بهره گيرى خود درآورند و به عبارت بهتر آنان را دربند استعمار و استثمار قرار دهند.
توطئه استعمارگران
در توضيح «النفاثات فى العقد» سخن را به دست يكى از دانشمندان به نام اسلامى محمد محمود صواف كه از نقشه هاى نفاثاتى استعمارگران پرده برداشته مى سپارم، سپس به توضيح آيات برمى گرديم:
از هزاران سال يا بيشتر به اين طرف، يهود، مسيحيان، مجوس و مشركان براى درهم شكستن عظمت اسلام به حيله و نيرنگ دست زده اند.
در اين راه نقشه ها كشيده و توطئه ها چيده اند، براى از بين بردن شكوه و مجد اسلام و در هم كوبيدن مسلمانان و هم چنين براى مبارزه با دعوت آنان، اجتماعات جهانى تشكيل داده اند.
ولى اسلام همان اسلام بوده، نه سپاهى از آن شكست مى خورد و نه پرچمى از آن سرنگون مى گردد.
طى اين مدت طولانى در هيچ معركه اى از بين نمى رفت، بلكه مانند كوه محكمى هر مخالفى را با شكست پاسخ مى داد.
مسلمانان در دين خود داراى بصيرت بوده و رابطه محكمى با خدا داشتند، براى بزرگداشت كلمه «اللّه» جهاد مى كردند و در راه خدا از هيچ گونه طعنه و ملامتى باك نداشتند.
برادرى در راه اسلام آن ها را گرد هم آورده و پرچم خود را بالاى سرشان به اهتزاز درآورده بود، همه آن ها در برابر دشمن يكدست و متّحد بودند، تعصبات كوركورانه آن ها را پراكنده نمى ساخت و ملّيت هاى بيجا ميانشان جدايى نمى انداخت.
آن ها به خوبى فهميده بودند كه ملّيت در قاموس اسلام يك معنا دارد، آن هم تعصّب احمقانه و كوركورانه اى كه با طليعه اسلام عصرش منقرض شده بود.
در پناه اسلام آن چنان به هم فشرده بودند كه همگى يك تن و يك جسد به شمار مى آمدند، مانند بناى محكمى كه همه قسمت ها در استحكام كلّى و دخيل باشند.
مسلمان ترك در كنار عرب مى جنگيد، فارس دوشادوش كُرد شمشير مى زد و جهاد مى كرد، سپاه اسلام كه از نژادها و توده هاى مختلف تشكيل يافته بود هم چنان موجوديت خود را حفظ مى كرد.
سپاهى كه مانند قلعه محكم و محفوظى به خاطر حمايت از اسلام به وجود آمده و در دفاع از عقيده و دين خود از همه چيز بى نياز بود.
سپاهى كه به خاطر دفاع از رسالت ابدى، جان خود را رايگان در اختيار خدايى مى گذاشت كه عهده دار رسالت و فرستنده پيامبر شناخته شده بود.
فردى از افراد امت به فكر عيب جويى نبود، يك سرباز عرب امتيازى نسبت به برادر تُرك يا فارس حس نمى كرد؛ زيرا گرامى ترين آنان نزد خدا پرهيزكارترين آن ها بود.
آن كس به مقام رهبرى سزاوار بود و در قلب افراد سپاه جاى مى گرفت كه از همه دلاورتر بوده و در ميدان جنگ استقامت زياد داشته باشد.
گاهى اين سپاه پيروز، سپاه قرآن و اسلام تحت رهبرى يك عرب پيش مى رفت و زمانى تحت رهبرى يك كُرد يا يك تُرك.
مادامى كه رهبرشان مسلمان بود و در راه بزرگداشت نام خدا جهاد مى كرد و ميان مسلمانان فرقى قايل نبود احدى در فكر عيب جويى از وى برنمى آمد.
سپاه آنان به خاطر همين وحدت و به هم پيوستگى مراحل موفقيت و پيروزى را يكى پس از ديگرى پشت سر مى نهاد.
موفقيت ملت اسلامى آن چنان بالا گرفت كه به حق بهترين امت ميان توده ها به حساب آمدند، آرى، معتدل ترين جمعيتى كه از ميان برخاستند و روى مدار عدالت حكومت كردند.
بهترين شاهد به حكومت عادلانه و هم چنين انصاف و رحم آن ها اين بوده كه قبل از فتح ديار، توده ها به قلب آنان راه مى يافتند.
دوست و دشمن، دور و نزديك، شاهد اين همه فضايل كه از امتيازهاى مسلمانان به شمار مى رود بوده و به مقام ارجمندشان گواهى مى دهند، تا آنجا كه دشمنان با ايمان قاطع دريافتند كه اين امّت مغلوب نخواهد شد و ستم نخواهد كشيد؛ زيرا خداوند با آن هاست و پيوسته آنان را يارى مى كند.
دشمنان اسلام نحوه برخوردى را كه با مسلمانان در طول قرن ها پيش گرفته بودند مورد بررسى قرار داده و دريافتند كه جنگ با شمشير جز شكست و زيان نتيجه اى به آنان نداد، جنگى كه مردان و جوانان آن ها را به ديار نيستى فرستاده و آمال و آرزوهايشان را نقش به آب مى كرد.
وقتى صلاح الدين به آخرين تلاش مذبوحانه غربيان صليبى پايان داده و آن را نقش به آب نمود و بالاخره آنان را به بدترين وضعى از سرزمين هاى اسلامى دور ساخت و به اصلاح فساد و خراب كارى هايى كه به دست آنان انجام يافته بود پرداخته، دوران جوانى و عظمت از بين رفته را به اسلام بازگردانيد، مسلمانان هيبت و سلطه اوّلى را بازيافتند و مثل اوّل طراوت و نيرو و متانت نصيب اسلام و مسلمانان گرديد.
صليبى هاى حيله گر و ساير دشمنان جهانى اسلام، نزديك بود از شدت حسرت و بيچارگى قلب سياهشان از كار بيفتد، قلبى كه دائماً به آتش حسد و كينه و خشم مى سوخت، دوران مرگبارى را مى گذرانيدند، چشمان آن ها در برابر نورافشانى هاى اسلام كور و گوششان از شنيدن بانگ حقيقت خيزش كر گشته بود.
آرى، دشمنان نحوه جنگى را كه با ما در پيش گرفته بودند خوب بررسى كردند و دريافتند كه جنگ با شمشير آن چنان شكستى را به آنان پيش مى آورد كه هرگز جبران پذير نخواهد بود.
با مسلمانان وارد ميدان مى شدند، ولى از خرمن ستيزه جز شكست و سرزنش، زيان و خسارت بهره اى نصيب آنان نمى گشت.
اوضاع جنگى و نظامى مسلمانان را ديده و مزه مرارت ميدان ها را چشيدند و با خسارت هاى افتضاح آميز و وضع دردناكى عقب نشينى كردند.
جوانان و مردان قهرمان ما را ديده و قدرت بهت آور سپاه پيروز ما را مشاهده كردند، جبهه هاى جنگى را خالى نموده و ميدان ستيزه را ترك گفتند.
آن گاه براى پيدا كردن راه چاره اى در فكر فرو رفتند، تا با پيدا كردن راه هاى تازه اى زودتر و بهتر به مقصد برسند و بر مسلمانان و در حقيقت براى شكست اسلام پيروز شوند.
اول مطلبى كه نظر پيشوايان يهود و نصارى و مجوس و مشركان و همه دشمنان اسلام را جلب كرد، راز عظمت مسلمانان بود.
آيا نيرويى كه به اين ملت امكان داد كه از مرزهاى جزيره منحطى به خارج راه يافته، توده ها و نژادهاى مختلف را در زير يك پرچم گرد آورد از كجا سرچشمه گرفته است؟
كدام عامل باعث شده كه اقوام و قبايل مختلف تا اين حد پابند تعاون بوده و همگى به حالت فشرده، در يك صف قرار گيرند؟
آن كدام نيروست كه مردم پراكنده و جمعيت هاى متفرق را جمع كرده و از آن ها بناى يك سپاه مظّفر و پيروزى پايه گذارى كرده است؟
ملّتى از آن ها به وجود آورده است مغلوب نشدنى، ملّتى كه نه تنها از مرگ نمى هراسد بلكه آن را آرزو نموده و در راهش مى كوشد.
آن كدام رازى است كه اين ملت را از تنگناى جزيره محدود، زندگى محدود، افكار محدود، افتخارات محدود و هم چنين از كشمكش هايى كه بر سر رياست هاى بى ارزش و مالكيت هاى كوچك مى افتاد رهايى بخشيد؟
كدام قدرت آن ها را از آن همه انحطاط و كوته بينى نجات داده و طورى آن ها را تربيت كرد كه درباره قوميّت هاى شخصى و مليّت هاى فردى كوچك ترين فكرى نكنند و هيچ كس در انديشه قبيله خود نبوده و توجّهى به سرزمين شخصى و وطن خود نداشته باشد؟
نه ربيعه اى بشناسد و نه مُضرى، عدنانى با قحطانى فرقى نداشته همگى در اوضاع كلّى دنيا و مسائل مربوط به اوضاع فرهنگى و همگانى فكر كنند و درباره عقايد مذهبى و دين جديدشان بينديشند؟
اينان چگونه تمام توده ها را به يك قبيله تبديل نموده و همه نژادهاى مختلف را يكى كردند؟
آرى، فقط يك قبيله و يك نژاد، آن هم امت و نژاد اسلامى، كدام عامل اين جمعيت را وادار كرد دست به ترقيّاتى بزند كه مردم سراسر جهان اعم از گذشتگان و آيندگان از آن ها عاجز باشند؟
دشمنان اجنبى اسلام در هر يك از زيربناى وحدت و اجتماع ما، اسرار نهضت ما، عوامل آزادى و بالاخره در انگيزه دلاورى و شجاعت ما به دقت به مطالعه فكر كردند و قدرت يافتند، گشتند تا آنجا كه قدرت داشتند؛ زيرا روى اسرار ما انگشت نهاده و به آنچه مى خواستند دست يافتند!
همگى نظر دادند كه اسرار نهضت مسلمانان در پشت پرده دين و سرچشمه وحدت و نيرو و آزادى مسلمانان، ديانت آن ها است.
سپس بعد از توافق در اين نظريه به تدبير و حيله پرداختند و چنين گفتند:
بياييد با از بين بردن مكتب دينى مسلمانان، بناى عظمت و سلطه آنان را ويران سازيم، بياييد اسلام را در نظر آنان تضعيف نموده از اسلام متنفّر كنيم.
ميان آنان و اسلام فاصله انداخته و آن ها را به موضوعات ديگرى سرگرم كنيم.
با ايجاد تفرقه در گفت و طرز فكرشان آنان را به وضعى برگردانيم كه قبل از اسلام داشتند.
همان مليت محدود، همان تعصبات احمقانه و همان اختلافات را به آنان بازگردانيم.
اين نقشه اى است كه راه غلبه و حاكميت را براى ما همواره كرده و فقط با اجراى اين نقشه مى توانيم به مسلمانان و سرزمين آنان تسلّط يابيم.
آرى، اجراى اين برنامه ضامن تسلّط بر آن ها و پيروزى ما بر پايگاه ها و مراكز و دژهاى آنان خواهند بود.
مسلمانان از همين راه وارد شده اند كه ما نمى توانيم بر آنان پيروز شويم، يا در نبردى به هر اندازه اى كه نيروى ما قوى و تجهيزات ما كامل باشد نمى توانيم بر آنان غلبه كنيم و تا روزى كه آنان پروانه وار دور شمع اسلام گرد آمده باشند وضع ما اين چنين خواهد بود و همين است راز عظمت آنان.
پس بر ماست كه مذهب آنان را از بين ببريم و همين امر موجب نابودى پايه هاى عظمت و استقلال مسلمانان در سراسر روى زمين خواهد بود.
همه آن ها در اين موضوع توافق داشتند، لذا توطئه چينى بر عليه اسلام شروع گرديد، براى پيش برد هدف هاى مشترك و شومى كه داشتند نقشه ها كشيدند كه عبارت بود از:
1- تأسيس و تكثير انواع مدارس اجنبى در سرزمين مسلمانان و ارسال معلمان كه نشان صليب را با خود همراه داشتند، تا در محيط اين مدارس تربيت فرزندان مسلمان را عهده دار شوند.
مدارسى تأسيس گرديد كه لابه لاى كتب مسموم و هم چنين در سينه معلّمانش بيشتر استعمار و مسيحى گرى موج مى زد، آرى، در سينه آن هايى كه به اسلام كينه توزى مى كردند و جان خود را در راه مبارزه با اسلام وقف كرده بودند نقشه هايى نهفته بود!
2- اعزام هيئت هاى تبليغى كه در كمين گاه هاى روى زمين پراكنده شده و جوانان مسلمان را در دين و عقيده خود به پرتگاه ترديد و شك نزديك ساخته او را تحت الشعاع اوهام و گمراهى قرار دهد، از جمله وسايلى كه در اين نقشه به كار مى رفت تأسيس بيمارستان ها و درمانگاه ها بود.
3- يكى از نقشه هاى آنان اين بود كه تا مى توانستند تعدادى از جوانان و فرزندان مسلمان را به سرزمين غرب اعزام كردند تا از فرهنگ مسموم آن ها سيراب شده با وضعى به ديار خود برگردند كه با دين و اخلاق و اصول و روش هاى خود وداع گفته اند، با وضعى برگردند كه با خود امانتى همراه دارند و آن امانت تبشير مسيحى گرى و نبرد با رسالت اسلام مى باشد.
4- انتشار كتبى كه جوانان مسلمان را به راه فساد و گمراهى سوق دهد، آن ها را از فرهنگ اصيل خود منحرف كرده به اوهام احمقانه و بى شرمانه پاى بند ساخته، بالاخره به سوى پررويى و ديوانگى بكشاند.
5- از همين نقشه ها تسلّط يافتن بر برنامه هاى فرهنگ تعليم در سرزمين هاى اسلامى بود، وضع تعليمات علمى را طورى وانمود كردند كه جوانان از دين خود دورى جسته به پيامبر ايمان نداشته باشند و به سوى الحاد و فساد سوق داده شوند.
6- انتشار دادن مجلات ننگين و داير كردن سينماهاى مسموم و تلويزيون هايى كه جز تحريك غرايز جوان ها برنامه اى نداشته باشند، به حدّى كه جوانان بجاى انديشه در وضع ملّيت اسلامى خود و آينده دين و عقيده و آزادى وطنشان، فقط براى سير كردن غرايز طبيعى خود بينديشند.
7- با كوشش هاى پيگير و بى امان، جوانان را به راه فساد و هرزگى كشيده و در اين راه مشروبات الكلى و دختران هوسران و عكس هاى ننگين و داستان هاى رسواكننده را به كار بردند، زنان خواننده و فتنه انگيز را دسته دسته به نام هنر به ديار مسلمانان اعزام نمودند تا به نام ترقى و آزادى دست به خرابكارى بزنند!!
8- دريچه هاى تمدن و فرهنگ غرب را باز كرده و جوانان ما را براى تماشا از آن ها به ديار غرب دعوت كردند، تا يك جوان مسلمان شيفته شادى و سرور و هم چنين مظاهر دور از واقعيت و تمدن و فرهنگ آن گشته، ملت و كشور خود را به بهانه سرپيچى از تمدن تحقير نمايند، از اوضاع گذشته غربى ها غافل نموده شيفته وضع فعلى آنان نمايند، با اين كه جسمش در محيط اسلامى و كشور خود پرورش يافته و در ديار شرق پا به دنيا نهاده است، معهذا روح و قلب خود را به ديار غرب بفرستند.
9- تسلط به اوضاع اقتصادى و حكمرانى در بازارهاى مسلمانان و مكيدن بزرگ ترين رقم ثروت از بلاد مسلمانان و گسترش دادن فقر و بيكارى در ميان آنان، به طورى كه همواره گرفتار زندگيشان بوده و در راه پيشگيرى از فقر و احتياجات دست خود را براى وام هاى سنگين در برابر غرب باز كنند و به طور كلى از روش هاى ديانت خود فاصله گيرند.
10- زنده كردن و عظمت دادن به تمدن هاى قديمى از قبيل تمدن آشورى ها و فينقى ها و تمدن فراعنه و هخامنشيان، آب و رنگ دادن به آن ها، تا بلكه بدين وسيله يك جوان مسلمان تمدن ريشه دار و اسلامى خود را فراموش كرده شيفته تمدن هاى قديمى گردد، بى آن كه از اوضاع و حقيقت آن آگاه باشد. آرى، بدين گونه وسوسه كنند تا چشمان جوانان را به روى اين گونه تمدن ها و هم چنين تمدن هاى غلط فعلى باز كنند.
11- در راه الغاى محكمه هاى شرعى و مراكز فتوا كوشيدند و به اوقات مسلمانان دست يافتند، قوانينى از خود وضع و مورد تجزيه و تحليل قرار داده و در مراكز آموزشى به تدريس آن پرداختند، تا آنجا كه در اكثر كشورهاى اسلامى دانشكده هاى حقوق تأسيس نموده و به جاى حقوق و قوانين اسلامى، قوانين روم و فرانسه تدريس كردند.
فقط در گوشه و كنار، آن هم در مواردى از قبيل ازدواج و طلاق و نظاير آن، اسمى از شريعت اسلام به ميان مى آمد، لكن از حقايق و قوانين كلى كوچك ترين اطلاعى در دست مسلمانان نبود، حتى در ساده ترين مسائل و اصول اسلامى.
12- از كار انداختن نيرو و قدرت اسلام در دل هاى مسلمان است، اين رويه را با مسخره كردن علما و دانشمندان دينى آغاز كردند، گاهى آنان را نادان هاى خشك معرفى كردند كه در راه منافع شخصى از نفوذ و قدرت دينى خود سوء استفاده مى كنند.
براى ريشه كن كردن نفوذ معنوى آنان از قلوب مسلمانان شايعاتى پخش نموده آنان را در معرض افتراها قرار دادند. دشمنان در اواخر قرن حاضر در اجراى اين نقشه آن چنان پيش رفتند كه موقعيّت اسلامى و دعوت دينى و ربّانى به عهده آنان بوده، پرتوافكن هاى اسلام محسوب مى شدند.
كار به جايى كشيد كه مردم از فراگرفتن علوم دينى و اسلامى كناره گيرى كردند و امروز آن قدر كه اسلام از كمبود علماى دينى و ربّانى در همه كشورهاى اسلامى شكايت دارد از هيچ نقص ديگرى نمى نالد.
13- يكى از نقشه هاى استعمار مشوب ساختن حقايق اسلام و قرار دادن آن در معرض تهمت هاى نارواست، با بى رحمانه ترين وضعى قرآن را مورد حمله و هجوم قرار داده و جهت نبرد با قرآن آن را به زبان هاى مختلفى ترجمه نمودند.
14- ادبيات و نويسندگى و روزنامه نويسى را در مسير بى دينى ولا مذهبى قرار داده به بنگاه هاى نشر و انتشارات و مطبوعات دست يافتند، جهت چاپ و نشر و كار تأليف مراكز و بنگاه هاى بزرگى به وجود آوردند كه هدف شوم استعمار و زمامداران آن را منتشر سازند، اكنون در بعضى از كشورهاى اسلامى در صد زيادى از اين مراكز مشغول كار است.
15- مشوب ساختن تاريخ اسلام و ترديد انداختن در حوادث آن، يكى از اين نقشه ها به شمار مى رود، نويسندگانى مانند «جرجى زيدان» و اغلب مستشرقان كه به خيال خود عيوبى در تاريخ اسلام پيدا كرده و با نشان دادن گوشه هاى ضعيف و اسفناكش و هم چنين با انتشار آن به صورت داستان ها، تاريخ اسلامى را لكه دار قلمداد كرده و دل جوانان ما را مالامال از كينه نسبت به اسلام نموده است و هم چنين آنان را نسبت به يادگارهاى اصيل و تاريخشان بدبين و متنّفر ساخته اند.
16- از همين نقشه ها تأسيس مذهب ها و مكتب هاى ويران كننده اى مانند حزب فراماسونى، بهاييگرى، قاديانيگرى و نظاير آن است. به طورى كه مسلمانان را با آن ها سرگرم ساخته ميان آنان و دينشان جدايى اندازند.
احزاب سياسى را به وجود آوردند كه همگى با هم مخالف بوده و تحت رهبرى هاى بى ارزش دشمنان شرقى و غربى اسلام فعاليت مى كردند.
17- در راه الغاى خلافت اسلامى كوشيدند و ميان گفتار و طرز فكر مسلمانان تفرقه انداخته آنان را به طوايف و توده هاى مختلفى تقسيم نمودند.
18- كوشيدند تا زنان را به سوى فساد كشيده به نام فرهنگ و آزادى و دموكراسى آنان را با زرق و برق به خورد مردم بدهند و از همين راه خانواده ها را ويران و استقلال اجتماع اسلامى را نابود سازند.
19- از جمله نقشه ها محاربه با لغات اصيل عربى و دعوت به لهجه هاى محلّى است و اين كه نويسندگى و مكاتبات با حروف لاتينى انجام شود، بدين وسيله وضع فعلى مسلمانان، ارتباط خود را از اوضاع گذشته قطع نموده و ذخاير علمى را كه به صورت ارث از اسلاف مسلمانان به آن ها رسيده و به بركت آن بهترين مردم به شمار مى رفتند، ضايع گردانند.
20- توافق استعمار و صهيونيسم جهانى در راه مبارزه با اسلام است، استعمار توسط يهود و به نام توجه به مسائل آن و ملّت منكوبش و قرار دادن مسأله فلسطين به مثابه يك مسئله ملى كه هيچ گونه ارتباطى با ملل اسلامى ندارد در فلسطين كه قلب كشورهاى اسلامى است پا نهاد و اكنون نبرد آنان با مسلمانان در بيت المقدس ادامه همان جنگ هاى صليبى است.
21- از همين نقشه ها و بلكه از مهم ترين و خطرناك ترين آن ها زنده كردن احساسات ناسيوناليستى و تحريك نعره هاى ملت پرستى در بين مسلمانان است.
احساسات ناسيوناليستى منفى كه اسلام بساط آن را برچيده و از همان نخستين دوران رسالت جاويدان محمدى صلى الله عليه و آله آن را نابود ساخت.
از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
هر كس امام زمان خود را نشناسد، آن گاه بميرد، مانند مردم دوران جاهليت مرده است «8»، و كسى كه در زير پرچمى روى تعصبات جاهلانه و كوركورانه اى نبرد كند، روى تعصبّات دعوت كند و يا كسى را يارى نمايد و در اين راه كشته شود در راه جهالت كشته شده است و هر كس بر عليه امت من شورش كند و خوب و بد آن را به هم بياميزد و از افراد پاك دامن و مؤمن باك نداشته باشد و به پيمان خود پابند نشود، از من نيست و من نيز از او تبرّى خواهم جست؛ اسلام تمامى اين نعره هاى تعصّبات را از بين برده، برادرى اسلامى را زنده كرد و مردم را با رشته هاى ايمان به يكديگر پيوند داد و آنان را بر محور دعوت قرآنى گرد آورد كه بهترين آن ها نزد خداوند پرهيزكارترين و صالح ترين آنان خواهد بود.
ولى غرب استعمارگر چنين نقشه كشيده است كه اين تعصّبات و نژادپرستى ها را احيا كند و در اين راه از هيچ گونه كوششى فروگذار نيست و نوكران خود را در كشورهاى اسلامى برانگيخته تا در راه نشر احساسات ملّت پرستى كه مسلمانان عرب را از برادر مسلمان عجمش دور مى ساخت، بكوشند تا نژاد و مليّت پرستى را كه پيامبر از آن نهى فرموده و اسلام به جنگ آن برخاسته بود علنى و همگانى سازند.
آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود:
آن كس كه به سوى تعصبات دعوت كند، از دايره ايمان خارج است «9».
و اين طرز فكر دوران جاهليت نخستين را كه عصر انحطاط و قبيله بازى و فئوداليسم بود زنده ساخته و تنها همين طرز فكر براى از هم گسستن پيوند وحدت مسلمانان و ايجاد تفرقه و دشمنى و اختلاف در بين مسلمانان كافى است.
غربى هاى صليبى مقصد خود را پيش بردند و با اجراى نقشه هاى خود طرز فكر مليّت پرستى را در ميان ما اشاعه داده و به تناسب انديشه ملّيت پرستى ها در ميان ملل اسلامى مكتب ها و اصول گوناگونى منتشر نموده به آن ها چنين وانمود كردند كه وحدت توده ها و ملّت ها، جز در سايه مليت پرستى امكان پذير نيست.
در صورتى كه همه اصول و مكتب هايى كه آنان در سر راه جوانان و بعضى از احزاب سياسى، قرار داده اند، صلاحيت اين را ندارد كه اساس و پايه وحدت توده ها و ملّت ها باشد؛ زيرا كه رهبران ملّيت پرستى، در طرز فكر خود اختلاف داشته و بر دستجات و احزابى تقسيم شدند و هر كس به سوى حزب و فلسفه مخصوص خود دعوت مى كند!!
اين بود نقشه شوم استعمارگران براى نابودى اسلام.
تفسير «حاسد»
[وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ] «10».
و از زيان حسود، زمانى كه حسد مى ورزد.
حاسد، صفت لازم است: كسى كه داراى طبيعت و خوى حسد است. اين خوى چون ديگر خوى هاى پست ناشى از كوتاه بينى و ناتوانى و زبونى روحى است و اثرش در نفس حاسد اين است كه بدون حساب سود و زيان از نعمت و قدرت ديگرى رنج مى برد و خود را مى خورد و چون اين خوى برانگيخته شد و از درون سرزد فتنه برمى انگيزد و زيان ها مى رساند.
تفسير سوره ناس
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ* مَلِكِ النَّاسِ* إِلهِ النَّاسِ ] «11».
بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم* [به ] پادشاه مردم* [به ] معبود مردم.
صفت عينى و حقيقى رب، عناصر و قوا و غرايز انسانى را تركيب و تنظيم نموده و به كمال رشد و نمو رساند.
آن گاه با موهبت عقل فطرى و اختيار كه نماينده و نمونه قدرت و اراده و مالكيت خداوند است او را مالك و متصرف در كشور وجود خود گرداند و همين كه عقل به كمال رشد خود رسد و يكسر آزاد شود ميدان كشمكش ها و جواذب قواى متضاد نفسانى با عقل، باز و گسترده تر مى گردد، در اين مرتبه رشد قواى عقلى و نفسانى بايد شعاع ديد و قدرت اختيار و اراده انسانى نيز بازتر و نيرومندتر شود تا خود را از شرورى كه به وسيله قواى نفسانى و مجارى آن به گناه و پستى و سقوط مى كشاند برهاند.
آن صفت عينى و پرتو الوهيت است كه در عقل رشد يافته، مى تابد و آفاق و مبادى و نهايات را روشن مى نمايد و اراده محكم ايمانى مى بخشد و در مسير الهام و وحى و طريق شريعت و تشريع پيش مى برد و انسان بايد خود را در پناه او بدارد.
تفسير «الوسواس الخناس»
[مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ ] «12».
از زيان وسوسه گر كمين گرفته و پنهان.
آن وسوسه گرى كه پى در پى القا مى نمايد و همى پيش مى آيد و پس مى رود و پنهان مى شود و آشكار مى گردد.
اگر محيط درون انسان با نور معرفت و ايمان روشن باشد و در پناه ربوبيت رب و تصرف او و وقايه تقوا درآيد و قوا و فرشتگان الهام بخش بخير و صلاح، راه هاى نفوذ و وسوسه هاى شرانگيز را ببندند، آن وسوسه گر خنّاس به عقب برمى گردد و در كمين مى ماند تا به چه صورتى و از چه مجرايى و با چگونه سموم وسوسه اى پيش آيد و در انتظار آن است كه انگيزه هاى هواها و شهوت ها و كبر و حسد و ديگر خوى هاى پست محيط درونى را تاريك و مشوش گردانند تا سر برآرد و بر قوا و انگيزه هاى خير بتازد و عقل را تيره سازد و فرمان اراده را به دست گيرد و براى پيشبرد شر و انجام هرگونه گناه، جلوى بينش و عاقبت انديشى را ببندد و شبهه ها و غدرها پيش آورد و شوق ها و آرزوها و اميدهاى كاذب و پست برانگيزد!
و اگر نور ايمان پرتو افكند و هشيارى و پشيمانى از گناه پيش آمد، باز خود را پنهان مى نمايد و براى يورش و وسوسه از طريق ديگر آماده مى شود، مانند ميكرب هايى كه در پيرامون و در لابه لاى نسوج بدن كمين كرده يا در حال كمون هستند تا اگر جراحتى در قلعه بدن پديد آيد و يا دستگاه هاى رييس آن مختل گردد و قواى دفاعى ناتوان شود، در آن رخنه نمايند و از ميان نسوج سر برآرند و پيش روند.
[الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ] «13».
آن كه همواره در سينه هاى مردم وسوسه مى كند.
وصف «الوسواس» به معناى اسمى، وصف «الخنّاس» است و دلالت به موصوف و منشأ با شعورى دارد.
فعل «يوسوس»، وسوسه صدر، جاى قلب و مقصود و محل بروز عواطف و انگيزه ها مى باشد، امواج وسوسه ها را مستمر مى رساند، الهامات و انگيزه هاى گوناگون و متضاد در اين محل تلاقى مى نمايند و هر يك انديشه و خواست انسان را به سوى خود مى كشند.
و چون انسان پيوسته اثرپذير و در معرض و سوسه ها و الهامات مى باشند، نبايد خود منشأ اصلى و انگيزنده اين واردات و آثار باشد و چون اين ها حادث هستند بايد علل و اسباب محدثه اى داشته باشند و چون متضادند بايد علل و اسباب آن ها مبادى مختلفى باشند كه بعضى خود ذاتاً خير و منشأ خيرات است و بعضى شر و منشأ شرور، آن كه مبدأ خير است فرشته ناميده مى شود و آن كه مبدأ شر است شيطان خناس.
آن حال ترديدى كه براى انسان هنگام مواجه شدن با گناه و حرام لذت انگيز، يا ثواب و واجب مشقت آور پيش مى آيد نمودارى از اين جواذب متضاد درونى است، در اين حال احساس مى شود كه عاملى، انسان را به سوى زشتى و گناه ترك واجب مى كشاند و عامل ديگرى از آن باز مى دارد.
بيشتر مردم با آن كه پيوسته در معرض تأثير و جواذب اين عوامل مى باشند، يا يكسر از آن ها غافلند يا چون محكوم حواسند آن ها را معلول انگيزه هاى حسى و يا قواى نفسانى مى پندارند. فقط در روشنى ايمان و معارف عاليه و هدايت قرآن مى توان اين عوامل و آثار و تحريكات آن ها را شناخت و هشيار آن ها بود و در پناه «ربّ الناس و ملك الناس واله الناس» مى توان راه نفوذ وسوسه ها را بست و دريچه انوار الهامات را گشود.
[إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ] «14».
مسلماً كسانى كه [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگى هاى ظاهرى وباطنى ] تقوا ورزيده اند، هرگاه وسوسه هايى از سوى شيطان به آنان رسد [خدا و قيامت را] ياد كنند، پس بى درنگ بينا شوند [و از دام وسوسه هايش نجات يابند.].
و اگر آدمى از خود غافل و خدا را از ياد ببرد قرين شيطان مى گردد.
[وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ] «15».
و هر كس خود را از ياد [خداى ] رحمان به كوردلى و حجاب باطن بزند، شيطانى بر او مى گماريم كه آن شيطان ملازم و دمسازش باشد.
و يكسر شيطان بر او چيره مى شود و جزء حزب او مى گردد.
[اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ ] «16».
شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيان كارانند!
[مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ] .
از جنّيان و آدميان.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- هر نوزادى بر فطرت خود به دنيا خواهد آمد. الكافى: 2/ 12، باب معرفة الخلق على التوحيد، حديث 4؛ بحار الأنوار: 39/ 328، باب 88.
(2)- عماد فقيه كرمانى.
(3)- فلق (113): 1.
(4)- فلق (113): 2.
(5)- فروغى بسطامى.
(6)- فلق (113): 3.
(7)- فلق (113): 4.
(8)- بحار الأنوار: 32/ 331، باب 8؛ الصراط المستقيم: 1/ 111، باب 6.
(9)- الكافى: 2/ 308، حديث 2.
(10)- فلق (113): 5.
(11)- ناس (114): 1- 3.
(12)- ناس (114): 4.
(13)- ناس (114): 5.
(14)- اعراف (7): 201.
(15)- زخرف (43): 36.
(16)- مجادله (58): 19.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : عرفان اسلامی جلد نهم
منبع : پایگاه عرفان