قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

غرور، حجاب بین مغرور و موعظه ی الهی

از داستان عجیب زیر عبرت بگیریددر کتاب شرح نهج البلاغه خوئى در جلد بیست و یکم اینگونه آمده که :

منصور دوانیقى شبى در طواف خانه کعبه بود ، گوینده اى را شنید که چنین مى نالد :

بار خدایا به درگاه تو شکایت آرم از ظهور ستم و تباهى ، و از طمعى که میان مردم و حق سایه افکنده.

منصور از مطاف بدر آمده و در گوشه اى از مسجد نشست و بدنبال آن مرد فرستاد و او را پذیرفت . آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام کرد ، منصور بدو گفت : این فریاد که از ظهور ستم و بیدادت از تو بگوشم رسید چه بود ؟ و مقصودت از طمع کار حائل میان مردم و حق که بود ، بخدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى .

گفت منصور اگر بر جانم امان بخشى از ریشه هر کارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقیقت دریغ نمایم و خود را نگهدارم که با خود کارها دارم .

منصور گفت : جان تو در امان است ، هر چه دارى بگو ، در پاسخ گفت :

آن که طمعش میان مردم و حق حائل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع ، خودت هستى ، منصور گفت واى بر تو چگونه طمع به من آید که همه سیم و زر جهان در دست دارم ، و هر ترش و شیرینم فراهم است ، در پاسخ گفت : هیچ کس را چون تو طعمه در نگرفته ، فعلاً قدرت تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از کارهاى آنان به غفلت اندرى ، و به چپاول اموالشان چیره و خودسر ، در این میان پرده ها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنین بر آنها نهادى ، و دربانان مسلّح برگماشتى و خویش را در درون آن زندانى ساختى ، و کارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسیل نمودى ، و با اسلحه و دژبانانِ وسائل نقلیه نیرومندشان ساختى ، و دستور دادى جز فلان و فلان که نام برده اى به حضورت نرسند و از پذیرش ستم دیده و درمانده و گرسنه و درویش و ضعیف و برهنه دریغ دارى و اینان که حق در بیت المال دارند دور نگهداشتى !

همیشه آن چند نفر مخصوصانت که از همه رعیت برگزیده داشتى و حجاب از پیش آنان برداشتى ، اموال را بگیرند و گرد کنند و انباشته و پس انداز خویش سازند .

گویند : این مرد ، خود به خدا خائن است ، چرا ما به او خیانت نکنیم با اینکه مسخّر او شدیم ، اینان میان خود سازش کردند ، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود ، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند ، و هر کار گذارى از درت برآید و با آنان مخالفت آغازد ، او را پیش تو مبغوض سازند و از در برانند و براى او پرونده بسازند تا از نظر بیفتد و خوار گردد .

چون این وضع میان تو و آنان گوشزد همگان شده مردم آنان را بزرگ شمارند و از آنها بهراسند و نخستین دسته اى که به سازش با آنها بشتابند کارگذاران تو باشند ، که بدانها هدیه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعایا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعیت با آنها سازش کنند تا بر دیگران ستم نمایند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود .

این چند نفر با تو شریک سلطنت شده و تو در غفلت اندرى . اگر دادخواهى بدرگاه آید نگذارند بر تو درآید ، اگر خواهد هنگام خروج از خانه ات به تو شکایت برد مانع گماشتى ، بهانه این که براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى ، و چون متظلّمى آید هم آنان به بازرسى مظالم فرستند که به شکایت او گوش ندهد و عرض حالش را بتو نرساند و بازرس از بیم آنان و ترس تو بپذیرد ، و پیوسته مظلوم بیچاره نزد او رفت و آمد کند و بدو پناه برد و استغاثه نماید و او امروز و فردا کند و بهانه بتراشد و چون به جان آید و تو بیرون آئى برابرت فریاد کشد و ناله سر دهد ، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت دیگران شود ، و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى ، با این وضع چگونه مسلمانى بیاید .

من در روزگار جوانى به چین مسافرت مى کردم ، در یک سفرى پادشاهشان به کرى دچار شده بود و سخت مى گریست ، ندیمانش او را دلدارى مى دادند و به شکیبائى مى کشانیدند ، گفت :

من از درد به خود گریه ندارم ولى بر مظلومان دربارم گریه مى کنم که مى نالند و آواز ناله شان را نمى شنوم ، سپس گفت : اگر گوشم رفته چشمم برجاست ، میان مردم جار بزنید که جز مظلوم جامه سرخ نپوشد ، و هماره بامداد و پسین بر فیل سوار مى شد و گردش مى کرد تا مظلومى را به چشم خود بیند و دادخواهى کند .

این مردى است مشرک به خدا ، که با مشرکان چنین مهربان است و از خود دریغمند و نگران ، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت ، مهر تو بر مسلمانان جلو خود خواهیت را نباید بگیرد ؟

اگر براى فرزندانت مال جمع مى کنى خدا به تو نموده است ، که کودکى از شکم مادر درافتد ، در روزى زمین پشیزى ندارد ، و بر هر مالى دست بخیلى گذاشته است که نگهش دارد ، ولى خدا پیوسته لطفه خود را شامل حال کودک سازد ، تا مردم را بدو راغب کند ، تو نیستى که عطا مى کنى ، ولى خداست که هر چه به هر که خواهد عطا مى کند و اگر بگوئى جمع مال براى تقویت سلطنت توست ، خدا براى تو وسیله عبرت از بنى امیه فراهم کرده است ، که جمع زر و سیم و آماده کردن ساز و برگ و لشگر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملکشان فائده نداشت .

و اگر بگوئى جمع مال براى یک هدف عالى تر از مقامى است که دارى بخدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراک آن میسر نیست مگر از راهى که مخالف راه توست .

تو نگاه کن آیا مخالف خود را به بدتر از کشتن مجازات توانى کرد ؟ گفت نه ، در پاسخ گفت : آن پادشاهى که به تو عطا کرده است آنچه عطا کرده ، گنه کار را به کشتن شکنجه ندهد .

او بخوبى مى داند چه در دل دارى و در چه کارى ، چشمت به کجا است و دستت چه کار مى کند ، و پایت به چه سوى مى رود ، بنگر که هر آنچه از دنیا را خاص خود کردى ، چون از دستت گرفت چه فایده اى برایت دارد در موقعى که تو را پاى حساب کشید !

منصور گریست و گفت : کاش آفریده نبودم ، واى بر تو چگونه چاره کار خود کنم !

گفت : همه مردم را رهبرانى است که در دیانت خود بدانها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند ، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه بتو بنمایند و در کارهایت با آنها مشورت کن ، منصور گفت : من بدنبال آنان فرستادم از من گریختند گفت : آرى ترسیدند آنها را به راه خودت ببرى ، ولى در خانه ات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى ، صدقات را از راه حلال و پاک بگیر و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش کن ، در این صورت من ضامنم که رهبران حق و مخلص نزد تو آیند و در اصلاح کار امت به تو کمک کنند .

موذنان سر رسیدند و سلامش دادند و اعلام به نماز کردند ، برخاست نماز گذارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نیافتند .

عزیزان من! این موعظه بلیغ و نصیحت عمیق که به گوش منصور خوانده شد ، اگر به کوه خوانده مى شد از کوه جز گرد و غبارى باقى نمى ماند ، اما این مرد پلید به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بى گناهان جویها به راه انداخت و دست به کشتن حضرت صادق (علیه السلام) آلوده کرد. میلیون میلیون درهم و دینار از حق مردم محروم سرقت کرد و براى بازماندگان ظالم تر از خودش بجاى گذاشت ، آرى غرور این صفت زشت و پلید به قول على (علیه السلام)حجاب بین مغرور و موعظه الهى است ! !

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه