بدون شك قدرت خلاصى از فريب او و نجات از راه هاى فريب و وسوسه او براى تو نيست مگر به چند چيز:
1- دوام مراقبت.
2- استقامت بر عبادت.
3- هراس از عظمت و قدرت خدايى كه بر درون و برون تو آگاه است.
4- كثرت ياد حق در همه اوقات.
با توجه به اين چهار واقعيت، انسان در مبارزه با شيطان قطعاً پيروز است، ولى كسى كه در اين امور اهمال كار است و اوقاتش را بيهوده تلف مى كند به يقين صيد مناسبى براى اين دشمن خطرناك است.
دوام مراقبت
خواجه در زمينه مراقبت مى گويد:
مراقبه دوام ملاحظه مقصود است و به عبارت روشن تر، دائماً به حق نظر داشتن.
درجات مراقبت
سالكى كه در طريق حق است و هميشه به حق نظر دارد اهل مراقبه است، مراقبه سه درجه دارد:
درجه اول: مراقبه اى است كه سالك در سير به سوى حق دارد.
درجه دوم: توجه يافتن به مراقبه حق است، سالك متوجه مى گردد كه حق متعال مراقب اوست.
درجه سوم: مراقبه اى است كه سالك نسبت به آثار وجود حضرت حق داراست، كيفيت تجليات حضرت احديت را پيوسته مورد نظر دارد.
قسم اول را مى توان مراقبه مقدماتى، دوم را متوسط و سوم را عالى نام نهاد.
در مراقبه مقدماتى، مراقبه سالك در اياب و ذهاب، خورد و خواب، گفت و شنود، طاعت و عبادت، رفتار و كردار است.
در اين مراقبه نظر سالك اين است كه از طريق دستورهاى شرع خارج نگردد، آنچه انجام مى دهد بر وفق دستور باشد و براى اين منظور مراقبه را دارد كه خود را به اطاعت و عبادت زينت دهد. تا مورد توجه و عنايت واقع گردد، خود را مى آرايد تا او را بپسندند و محرك او را در اين مراقبه وعده ها و وعيدها است، از خوف عقاب از بدى ها كناره گيرى مى كند، به اميد ثواب به خوبى ها مى گرايد.
مبند اى دل به جز در يار خود دل |
اميد از هر كه دارى جمله بگسل |
|
زمنزلگاه دونان رخت بربند |
وراى هر دو عالم جوى منزل |
|
برون كن از درون سوداى گيتى |
از اين سودا به جز سودا چه حاصل |
|
منه دل بر چنين محنت سرايى |
كه هرگز زو نيابى راحت دل |
|
قدم بر فرق عالم نه عراقى |
نمانى تا در اينجا پاى در گل «1» |
|
در مراقبه متوسط، سالك حق متعال را مراقب خود مى بيند، به شهود در مى يابد كه در هر حال خداى متعالى مراقب اوست.
[كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً] «2».
و خدا نگهبان و مراقب همه چيز است.
خداى متعال نسبت به همه چيز رقيب است، اين شهود به سالك نظر ديگرى مى دهد، سالك را عوض مى كند، مسير او را تغيير مى دهد، در اول سالك براى خود كار مى كرد، در اين مراقبه، براى خدا كار مى كند، در اول، محرك او وعده هاى حق بود، در اين مراقبه محركش جلب رضايت حق است، آنجا در انجام اعمال نظر تجارت داشت، در اين جا وظيفه او را به عمل وادار مى كند، در اول بهشت و يا جهنم منتهاى مقصد او بود، در اينجا وصال و لقا نهايت سير اوست به قول خواجه:
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا.
در اين مراقبه چون سالك باعشق و محبت به وظايف قيام مى كند و منظور او ترك خودپرستى است، بديهى است در نظر با حق متعال معارضه ندارد و نسبت به احكام او اعتراض نمى كند و مراقبه خود او هم، ديگر مورد نظر او نخواهد بود.
در مراقبه عالى، مراقبه سالك روى سبق ذات و ظهور اشارات و افاضات حضرت احديت است در كليه اجزاى زمان ازلًا و ابداً و روى خلاصى از ربطه و قيد مراقبه است كه با فناى نفس وتخليص از رسم حاصل است، در اين مراقبه آيات و افاضات الهى مورد مشاهده سالك است، مى خواهد بداند به چه كيفيت اين آيات در آفاق و انفس و در عالم انوار بروز و ظهور دارند و چطور الهامات، اشارات و افاضات به خلق مى رسد و تجليات افعالى و صفاتى و ذاتى چگونه است، به عبارت ساده تر، مراقبه او روى مشيت و اراده الهى است.
شيطان، دشمن مراقبت
از آن وقتى كه سالك به مراقبه برمى خيزد، رقيب سرسخت او نيز مراقبه را شروع مى كند، مراقبه در حقيقت يك نوع مبارزه است.
مراقب مى خواهد در تمام حالات حق را منظور بدارد، رقيب اين مراقبه مى خواهد حق را از نظر سالك دور سازد.
مراقب در سير به سوى حق است، رقيب در اين خيال است كه سالك را از طريق حق منحرف سازد.
مراقب به طاعات و عبادات روى مى آورد، رقيب او را به سوء و فحشا امر مى كند، او رو به عفاف و كفاف مى رود، اين به فقر و تنگدستى او را مى ترساند.
سالك مى خواهد بياد حق متذكر باشد، رقيب او را به فراموشى مى كشاند، او از وعده غرور و مكر كنار مى كشد، اين به مكر و وعده و غرور او را مى فريبد و بالاخره اين جنگ و گريز هست تا يكى از اين دو به ديگرى غالب شود، اگر هوا، نفس و شيطان غالب شود كار سالك زار است.
[فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً] «3».
مسلماً به زيان آشكارى دچار شده است.
اگر سالك غالب گردد.
[فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً].
بى ترديد رستگارى بزرگى يافته است.
نوعاً اشخاصى كه از دست رقيب زبردست خود جان سالم به در نمى برند، در مراقبه اوّل هستند، علّتش اين است كه در پى مشتهيات نفس بوده و هر چه مى خواهند براى خود مى خواهند و خود را منظور دارند، چون از خودپرستى خلاص نشده و خواسته آن ها نفسانى است رقيب بر آن ها غالب مى گردد، آن هايى كه از مراقبه اوّل خارج شده در مراقبه دوم واقعند از آن جهت كه از آن ها سلب اراده شد و نظر خود را كنار گذارده اند رقيب نمى تواند بر آن ها غلبه كند، چه اين ها جزء احزاب الهى هستند و حزب الهى در همه جا غالب است.
احزاب الهى دوستان خدا هستند، كسانى هستند كه عشق و محبت حق ساحت دل آن ها را فرا گرفته است، دل آن ها در تصرف حق است، دلى كه در تصرف حق باشد رقيب نمى تواند در دل آن ها راه يابد.
عاشقان در كمين معشوقند |
ساكنان زمين معشوقند |
|
عاشقان را ز دوست نگريزد |
بلبل اندر هواى گل ميرد |
|
اندرين ره اگر مقامى هست |
هست ماواى عاشقان الست |
|
چون كه حسن آمد از عدم به وجود |
عشق در نور او ملازم بود |
|
جان چو مأمور شد به امر احد |
منتظر يافت عشق بر سر حد |
|
گر تو از عشق فارغى بارى |
من ندارم به غير از اين كارى |
|
هست جانم چنان به عشق غريق |
كه ندارد گذر به هيچ طريق |
|
اهل محبت و عشق كسانى هستند كه در بحر غرق مى شوند، اما تر نمى شوند، با همه نوع افراد در تماس هستند، اما از كسى رنگ نمى گيرند، با همه روبرو مى شوند اما تحت تأثير هواى كسى قرار نمى گيرند، در دل نورى دارند با آن نور كه به ميدان مى روند فاتح و غالب برمى گردند.
گر نور عشق به دل و جانت اوفتد |
باللّه كز آفتاب فلك خوب تر شوى |
|
يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر |
كز آب هفت بحر به يك موى تر شوى «4» |
|
خطرى كه از رقيب مخالف ممكن است متوجه سالك گردد اولًا: در مرحله اوّل از مراقبه است، در ثانى در وقتى است كه هنوز دل به تصرف حق بيرون نيامده و به نيروى عشق مجهّز نيست، دزد به جايى مى رود كه در آنجا متاعى باشد و سالك عاشق چه متاعى دارد كه دزد بتواند بدان دستبرد زند «5»؟
استقامت بر عبادت
اعتدال لازمه سلوك است، اگر سالك در راه حق از اعتدال خارج گردد، خروج او از اعتدال سبب انحراف و دو رويى او از حق است، آن سالكى كه در امور خود رعايت اعتدال را مى نمايد او در طريق حق استقامت مى ورزد و مصداق آيه شريفه [فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ ] «6» قرار مى گيرد.
چنانچه ما بخواهيم پايه و ستونى را در جايى نصب كنيم كه استقامت آن زياد باشد، آن را بايد به طور مستقيم نصب نماييم. در حال استقامت و اعتدال، مقاومت پايه زياد است، هر فشارى را كه بر آن وارد گردد تحمل مى كند.
در حال استقامت و اعتدال، نيروى مقاومت پايه در يك جهت متمركز است، علّت ايستادگى و مقاومت همين تمركز قوا است. چنانچه مايل شود نيروى آن تجزيه مى شود و مقاومت اوليه را از دست مى دهد.
امرى كه در مورد استقامت به ما رسيده به همين منظور است كه از اعتدال منحرف نشويم و نيروى ما تجزيه نشود.
آن كه خلاف راه حق در پيش دارد، از اعتدال خارج شده زير فشار هواهاى نفسانى خوابيده است.
نحوه استقامت در مراحل سلوك مختلف است، در بدايت استقامت متضمّن معنى توجه داشتن به اوامر و احكام است، در نهايت متضمن معنى عدم توجه به غير، در مقام جمع دال است بر معنى تبليغ احكام و اوامر.
خواجه هرات در مبحث استقامت معنى دوم را منظور دارد، مى گويد:
جار و مجرور «اليه» در آيه شريفه [فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ ] اشاره است به ذات فرد يگانه احدى، مفهوم آن اين است كه رو به ذات اقدس الهى كنيد، غير او را منظور مداريد حافظ مى گويد:
گفتى بيار رخت اقامت به كوى ما |
من خود به جان تو كه از اين كوى نگذرم |
|
خواجه، استقامت را به روح تشبيه كرده مى گويد: همان طورى كه روح موجب بقاى بدن است، احوال ساكنين نيز با روح استقامت باقى و پايدار است.
استقامت برزخ است بين پرتگاه هاى مخوف عالم تفرق و سدرة المنتهاى عالم جمع.
درجات استقامت
همان طورى كه استقامت موجب فزونى و زيادتى عمل عامّه است، روحى است كه احوال سالكان بدان زنده و باقى است و بر سه درجه است.
سالك اگر از طريق اعتدال و استقامت خارج گردد، در وادى مخوف مشتهيات نفس واقع شده، گرفتار مشكلات عالم تفرق مى شود، از مسير اصلى منحرف گشته به مقام جمع راه نخواهد يافت.
استقامت سالك در درجه اول، اجتهاد در اقتصاد است، يعنى سعى در ميانه روى و اعتدال دارد، اين كوشش براى اين است كه سالك بر رسم علم تعدى نكند، از حدّ اخلاص تجاوز ننمايد و بر خلاف دستور قدم برندارد.
سالك، اگر تعدى از رسم علم كند، تعدى از رسم استاد كرده، آن كه از دستور استاد سرپيچى كند راه به جايى نمى برد و در صراط مستقيم قرار نمى گيرد.
دستورهاى شرع مقدس از عالم وحى و الهام است، روى اصل صحيحى است، مبتنى بر سير و دفع موانع از افراد است، دوايى است كه از روى بصيرت و حكمت تركيب يافته جهت رشد و كمال و خلاصى از امراض نفسانى است، سرپيچى از دستورها سبب مى گردد، شخص در امراض مهلكه خودپرستى باقى بماند، به ستايش حق و حق پرستى نرسد.
چون سالك از حدّ اخلاص تجاوز نمايد، عملش روى ريا انجام مى گيرد، عمل در اين صورت يا براى عوض است، يا براى اجرت و يا غرضى از اغراض ديگر، در هر صورت عمل بدين ترتيب ارزشى ندارد، اثرى بر آن مترتّب نيست.
استقامت در درجه دوم، در احوال است، استقامت در اين مقام مشاهده حقيقت است نه به طريق كسب، تركيب ادعاست نه به سبب علم، باقى بودن با نور يقظه است نه به وجه تحفّظ.
شرح اين داستان بدين قرار است: مشاهده حقيقت به طريق كسب مانند ديدن جايى است به وسيله فيلم يا عكس، در مقام مشهود آن كه اظهار حقيقى مى كند بايد خود او بدان رسيده باشد، مأخذ گفتارش بيان اين و آن و يا ديدن عكس عالم حقيقت باشد، بيانش مستند به شهود نيست، شخص بايد خود به مقام شهود رسيده باشد و اظهار حقيقت كند حافظ مى گويد:
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى |
ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست |
|
به طريق علم نيز سالك ممكن است ترك ادعا يا رفض دعوا نمايد، ولى اين سلب انانيت علمى است، تا شهود فاصله اش زياد است وقتى اين پندار تحقق مى يابد كه حقيقت [لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ] «7» با تجليات ذاتى در باطن سالك به ظهور برسد. سالكى كه واجد حال مراقبه است و از مراقبه به يقظه و تنبيه مى رسد، يقظه او در اين حال يا به وجه تحفّظ براى او باقى است، يا به وجه تلطّف، تحفّظ باشد. خود او سعى دارد آن را حفظ كند، تلّطف باشد لطف ازلى موجب بقاى آن است، اولى تحفظّى است، دومى تحقّقى، اولى در عداد استقامت در احوال نيست، دوّمى هست، اولى را خواجه مطرود مى داند، دومى را مقبول.
در درجه سوم استقامت با ترك رؤيت استقامت و با گذشت از طلب استقامت است، با شهود اقامه استقامت در نفس از طرف حق و بقا به بقاى حق عزّاسمه.
كمال استقامت به ترك طلب استقامت و به عدم رؤيت استقامت است، سالك وقتى وجود خود را قائم به حق ديد و دريافت كه حق عزّاسمه در باطن كارفرما و كارگزار است، روح استقامت تخيّلى او، از او سلب مى گردد، در اين حال نمى تواند به استقامت تكيه، يا با استقامت پيشروى نمايد، استقامت بدين معنى اختصاص به زمان تفرقه دارد، در مقام جمع كه سلب انانيت از سالك شده، استقامت بدان معنا كه گذشت مفهومى ندارد، استقامت در اين مقام از آن حق متعال است.
در مقام فنا هنگامى كه از سالك سلب انانيت مى شود، همه آن امورى كه به او انتساب دارند از او سلب مى شوند و استقامت نيز از آن امورى است كه از دست سالك بدر مى رود، حضرت شعيب به قوم خود مى گفت:
[وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ ] «8».
و توفيقم فقط به [يارى ] خداست.
توفيقى كه نصيب من شده از عنايت حق متعال است، همين جمله را ما هم مى گوييم، فرقى در عبارت ما و او نيست، فرق در اين است كه او به شهود اين حقيقت را دريافته و آن را اظهار مى كند، ما در نيافته بلكه از پس چندين حجاب آن را عنوان مى كنيم، او به حقيقت مى گويد ما به مجاز، استقامت نيز همينطور است، حقيقتش از آن كسانى است كه به نعمت وصال نايل آمده اند.
سالك در سير به سوى حق با نور توحيد و جذبات ذوقى عوالم شهود، راه سلوك را مى پيمايد «9».
[وَاعْتَبِرْ بِما فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الْاغْواءِ وَالْاسْتِكْبارِ حَيْثُ غَرَّهُ وَأعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَعِبادَتُهُ وَبَصيرَتُهُ وَجُرْأتُهُ عَلَيْهِ، قَدْ أوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَمَعْرِفَتُهُ وَاسْتِدْلالُهُ بِمَعْقُولِهِ اللَّعْنَةَ عَلَيْهِ إلَى الْأبَدِ فَما ظَنُّكَ بِنَصيحَتِهِ وَدَعْوَتِهِ غَيْرَهُ ]
عبرت از شيطان
از آنچه شيطان درباره خود كرده درس بگير، آن بدبخت ازل و ابد بدون جهت به غرور و كبر آسوده شد. موجودى كه عمل و عبادت و بصيرت و جرأت و جسارتش موجب مغرور شدن و فريفته شدنش گشت و علم و معرفت و استدلال عقلى او باعث معلول شدنش شد، چگونه مى توان به او اطمينان پيدا كرد و به نصيحت و صلاح ديد او اعتماد نمود؟!
[فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللّهِ الْأوْثَقِ وَهُوَ الْالْتِجاءُ وَالْإضْطِرارُ بِصِحَّةِ الْإفْتِقارِ إلَى اللّهِ فى كُلِّ نَفَسٍ، وَلا يَغُرَّنَّكَ تَزْيينُهُ الطّاعاتِ عَلَيْكَ فَإنَّهُ يَفْتَحُ لَكَ تِسْعَةً وَتِسْعينَ باباً مِنَ الْخَيْرِ لِيَظْفَرَ بِكَ عِنْدَ تَمامِ الْمِائَةِ، فَقابِلْهُ بِالخِلافِ وَالصَّدِّ عَنْ سَبيلِهِ وَالْمُضادَّةِ بِأهْوائِهِ ]
تمسك به ريسمان الهى
پس چنگ زن به بند الهى كه محكم ترين بندهاست و آن پناه بردن به جناب احديت و اعتراف نمودن به عجز و قصور خود در هر لحظه بلكه در هر نفس است.
چون اين دشمن خطرناك با انواع وسوسه ها طاعات و اعمالت را براى تو جلوه دهد هرگز مغرور و فريفته مشو؛ زيرا ممكن است نود و نه باب از خير و نيكى به رويت باز كند تا در قدم صدم بر تو غالب گردد، بنابراين در مرحله مخالفت با او تا هستى ثابت قدم باش و راه نفوذ و فريب او را ببند و با ميل و مقاصد او با تمام وجود مبارزه كن.
الهى! ما را از شر اين دشمن خطرناك امان بده، اعمال ما را خالص گردان و دست ما را از دامن لطف و كرامتت تا به وقت رسيدن به وصالت كوتاه مكن، محتاجان و نيازمندان را از درگاهت مران و اميد اميدواران را قطع منما كه ما جز وجود مقدس تو معبودى نداشته و نداريم و غير پيشگاه لطفت براى ما پيشگاهى وجود ندارد، اگر ما گدايان را از در خانه محبتت برانى دنيا و آخرت ما بر باد خواهد رفت.
به قول فيض كاشانى آن شوريده گلزار عشق:
گوشه چشمى به سوى دردمندان كن به ناز |
تا به بينى روى ناز خود به مرآت نياز |
|
ناز كن هر چند بتوانى كه عاشق مى كشد |
عاشقان را مغتنم باشد زاهل ناز ناز |
|
چشم مستت را بگو تا بنگرد از هر طرف |
چون گذر آرى به عمرى بر اسيران نياز |
|
چون گذر آرى بر اهل دل توقف كن دمى |
تا شود چشم نظر بازان بر آن رخساره باز |
|
آن كه رويت ديد يكبار ديگر بنماش روى |
تا كند چشمى به روى دلگشايت باز باز |
|
چند باشم در اميد و بيم وصل و هجر تو |
دل مبر يا جان ببر اى دلنواز جان گداز |
|
در فراق خود مسوزانم بده كامم زوصل |
رحم كن بر زاريم جز تو ندارم چاره ساز |
|
روى آتشناك بنما تا بسوزد بيخ غم |
در فراقت فيض را تا چند دارى درگذر |
|
--------------------------------------------------------------------------
(1)- فخر الدين عراقى.
(2)- احزاب (33): 52.
(3)- نساء (4): 119.
(4)- حافظ شيرازى.
(5)- مقامات معنوى: 1/ 149.
(6)- فصلت (41): 6.
(7)- آل عمران (3): 128.
(8)- هود (11): 88.
(9)- مقامات معنوى: 2/ 1.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان