﴿مَا یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾[1]
ضلالت دو معنا دارد: یک معنای آن، ذلت و خواری است ﴿لَهُمْ خِزْی فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[2]؛ و معنای دیگر آن، محرومیت از هدایت است. معنای دوم نسبت به معنای اول ترجیح دارد و انسان را از بحث جبر و تفویض بینیاز میکند.
از تمام آیاتی که ضلالت در آن مطرح است، میتوان بهروشنی دریافت که از جانب پروردگار، ضلالت ابتدایی وجود ندارد. ضلالتی که در این آیه بیانشده است بعد از فسق آمده است؛ یعنی شخص ابتدا فاسق میشود و پیوند شدید با گناهان پیدا میکند که خود راه توبه را مسدود میکند، بعد بهعنوان کیفر و عذاب، مسئلۀ ضلالت مطرح میشود.
ضلالت را میتوان بهنوعی مجازات پروردگار در برابر فسق بندگان دانست. کسی که اعتراف میکند خداوند، قرآن و پیامبر را قبول ندارد و به سلیقه خود، یا مکاتب گمراهکننده و یا طریق اجداد، عمل میکند، شایستگی محبت و رحمت خداوند را ندارد. بعثت انبیاء و نزول کتب آسمانی عین رحمت خدا به همه مردم است همانطور که در قرآن مجید خداوند، انجیل و تورات را تحت عنوان رحمت و هدایت و قرآن مجید را ﴿رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنین﴾[3] و خود پیامبر اکرم (ص) را عین رحمت معرفی میکند﴿ وَ ما أَرْسَلْناک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین﴾[4] و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
پس خداوند لطف و رحمت خود را نصیب فاسق کرده است ولی فاسق - یعنی آنکسی که ازنظر اعتقاد و عمل از طاعت خدا خارج شده است- از این الطاف استفاده نمیکند و بر طبق سلیقۀ خود، یا طریق اجداد و یا مکاتب گمراهکننده، عمل میکند. در این حالت دیگر امکانی برای رحمت و بردباری خداوند باقی نمیماند و تنها راه برای فاسق، توبه واقعی است اما از آن دوری میکند. قرآن مجید خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلممیفرماید:
﴿ما کانَ لِلنَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ﴾[5]
پیامبر و اهل ایمان را نسزد که برای مشرکان پس از آنکه روشن شد که آنان اهل دوزخاند، درخواست آمرزش کنند.
کسی که فاسق است و خداوند آگاه است که توبه نمیکند از هدایت، محروم و اهل جهنم است.﴿مَا یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾ این معنایی قابل قبول است که ضلالت در مقابل گمراهی است، یعنی فاسق، محروم از هدایت میشود درحالیکه قبل از آن خداوند تمام ابزار هدایت را به آنها رسانده بود ولی آنها قبول نکردند پس دیگر خیری از جانب خداوند در امور تشریعی به آنها نمیرسد.
درنتیجه معنای دوم ضلالت – محرومیت از هدایت - بهتر از معنای اول – ذلت و خواری - است چون ضلالت، مقابل هدایت است، همانند حق که در مقابل باطل است. وقتی کسی حق را با تمام وجود بخواهد، باطل راهی در او ندارد و یا اگر نور را بخواهد، ظلمت راهی در او ندارد، البته این به معنای مقام عصمت در فرد نیست. یکی از عالیترین خطبههای امیرالمؤمنین علیه السلام خطبۀ متقین است که 110 ویژگی برای عاشقان خدا بیان میکنند.
در این خطبه میفرمایند: «قلیلاً زَلَلُهُ»[6] گاهی انسان لغزش پیدا میکند ولی منظور از این لغزش، گناهان کبیرهای نیست که خداوند در قرآن وعدۀ دوزخ برای آنها داده است؛ به عبارت دیگر این لغزش، اندک است و به ایمان، اعتقاد و عمل صالح آسیبی نمیرساند. چنین افرادی بیدار هستند و برای این لغزش اندک، بسیار ناراحت و پشیمان میشوند.
تقدم رتبی و نسبی اهل هدایت بر محرومان از هدایت
در این آیه ﴿یضِلُّ بِهِ کثِیرًا﴾ مقدم بر ﴿وَیهْدِی بِهِ کثِیرًا﴾ ذکر شده است. گاهی اوقات مطلبی مؤخر نقل میشود در حالیکه تقدم رتبهای و تقدم نسبی بر مطلب قبل دارد. واضح و مسلم است که رتبۀ افراد هدایت شده در این عالم بالاتر از همۀ افراد است.
﴿یرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ﴾[7]. رتبۀ افراد هدایت شده قابل مقایسه با فاسقان نیست، اگرچه در آیه، مؤخر ذکر شده است. اگر در مملکتی برای افراد هدایت شده و یا عالم، احترام قائل نشوند و آنان را مؤخر بدانند، تقدم رتبه و نسبت آنان بر دیگران قابل انکار نیست. این افراد منصوب به ایمان هستند و در هر حال مقدم بر افراد جاهل و فاسقاند.
بررسی کثیر و قلیل بودن هدایتشدگان
توجه به این نکته ضروری است که تعارضی میان آیاتی از قرآن که کلمۀ «قلیل» را به افراد هدایت شده نسبت داده است با این آیۀ ﴿وَیهْدِی بِهِ کثِیرًا﴾ که کلمۀ «کثیر» را به افراد هدایت شده نسبت داده است، وجود ندارد، زیرا «کثیر» و «قلیل» از مقولۀ اضافات است. گاهی انسان امری را به لحاظ حقیقتی، کثیر میگوید و با لحاظ حقیقت دیگر، همان امر را قلیل میگوید که امری قابل قبول و مورد تأیید عقلا است. قرآن مجید این نوع لحاظ کردن را در بعضی از مسائل انجام داده است. برای نمونه چند مورد بیان میشود.
1- انطاکیه شهری آباد و پرجمعیت در شامات بود که باغها و درآمد بسیاری داشت. خداوند سه پیامبر برای هدایت افراد این شهر فرستاد که دو پیامبر را با هم و دیگری را بعد از آن دو فرستاد. در سورۀ مبارکۀ یس داستان آنان بیان شده است ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُون﴾[8]
قریه یعنی روستا. خداوند متعال این شهر پرجمعیت و با نعمت فراوان را به لحاظ بیدین بودن به قریه تعبیر میکند.
اما در همین سوره درباره مؤمن آل یاسین[9] که نجار بوده است و در روستایی در حدود 15 خانوار در دورترین نقطۀ شهر زندگی میکرده است، اینگونه بیان میفرماید:
﴿وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَة﴾[10]
مدینه یعنی مکانی آباد، متمدن و با جمعیت بسیار. پس به خاطر این شخص، این روستای کوچک را به شهر تعبیر میکند و به دلیل بیدین بودن مردم انطاکیه، این شهر با عظمت را به قریه تعبیر میکند. البته ممکن است قریه به مناطق بزرگ نیز گفته شود، اما معنای اول آن روستا و دِه است.
2 - خداوند در قرآن میفرماید:
﴿لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ *وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ ﴾[11]
سوگند میخورم به این شهر [مکه]،*درحالیکه تو در آن جای داری.
خداوند به احترام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که در این شهر مقیم است، به آن قسم میخورد. اگر فرض شود که پیامبر (ص) را از این شهر بیرون کنند، دیگر قسم به این شهر که همه در آن مشرکاند، معنا ندارد.
بنابراین باید در کثرت و قلّت یک حقیقت مادی و یا معنوی لحاظ شود که به آن، کثیر یا قلیل گفته شود.
در ادامه آیاتی بیان میشود که دلالت بر کثیر بودن افراد هدایت نشده و قلیل بودن افراد هدایت شده دارد که این آیات با آیۀ ﴿وَیهْدِی بِهِ کثِیرًا﴾ از نظر ظاهری تعارض دارند.
کثیر بودن تعداد گمراهان در آیات:
1 - ﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکُرُونَ ﴾[12]
خدا نسبت به مردم دارای فزونبخشی است، ولی بیشتر مردم سپاس نمیگزارند.
خداوند محسن به تمام انسانها است و نعمتهای بسیاری به آنها عطا کرده است اما بیشتر مردم شکر این نعمتها را بهجای نمیآورند. منظور از شکر در اینجا این است که با درست مصرف کردن، احسان خداوند را غنیمت بدانند.
2 -﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَکثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یضِلُّوک عَنْ سَبیلِ اللَّه﴾[13]
اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی [و آرا و خواستههایشان را گردن نهی] تو را از راه خدا گمراه میکنند.
این آیه پیامبر (ص)را مخاطب خود قرار داده است، اما منظور، شخص پیامبر (ص) نیست، بلکه کل امت را در پیامبر (ص) جمع کرده است و خطاب به کل است زیرا پیامبر (ص) اطاعت از اکثریت نمیکردند.
قرآن مجید میفرماید اکثر مردم در پی گمراه کردن یکدیگر و به دنبال جدا کردن انسان از تمامی ارزشها هستند. در عصر حاضر صهیونیست و مسیحیت مولود از صهیونیست به دنبال این امر هستند. مسیحیت فعلی با مسیحیت قبل از قرن هجدهم تفاوت دارد. تا قبل از قرن هجدهم مسیحیت با انجیل محرَّف بود، اما اواسط قرن هجدهم داروین در کتاب «اصل انواع»، نظریهای در رابطه با جهش و تطوّر به مردم تحمیل کرد و توانست ثبات را در اخلاق، اعتقاد، خانواده، جامعه و اقتصاد از بین ببرد و تا اندازهای باعث نابودی مسیحیت شد. بعد از آن مارکس درزمینۀ اقتصاد، فروید در زمینۀ روانشناسی و دورکیم در زمینۀ جامعه شناسی، کتاب نوشتند.
این سه کتاب هدفهای واحدی داشتند که حذف خدا از کرۀ زمین، حذف دین، حذف اقتصاد غیر ربایی و حذف جامعه براساس اتحاد و مهربانی بود. مقصود در این کتابها این نبود که دین یا اخلاق منحرف شده است بلکه بیان کردند خود دین و خود اخلاق انحراف است، بنابراین تمام ارزشهای مسیحیت از بین رفت. علاوه بر نظریۀ داروین، صهیونیستها با کمک به پخش کتب این سه دانشمند یهودی در تمام دنیا حتی کشورهای اسلامی، به دنبال نابودی کامل جامعة مسیحت بودند. بخشی از این تعالیم به کشورهای شرق هم رسید و اسلام هم از صهیونیسم آسیب دید. عدهای از مسلمانان دینگریز و مخالف خدا شدند. از نیمه قرن هیجدهم تا امروز، مسحیت توسط صهیونیست به یهودیت لائیک مبدل شد.
3 - ﴿فَلا تَک فی مِرْیةٍ مِنْه إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یؤْمِنُونَ﴾[14]
پس [ای انسان!] درباره قرآن در تردید مباش که آن از سوی پروردگارت حق است، ولی بیشتر مردم [به خاطر کبر باطنی، لجاجت و جهل] ایمان [به آن] نمیآورند.
مؤمنان واقعی در دنیا، شیعیان واقعی هستند. در کتاب بحارالانوار در باب ایمان و مؤمن، امام صادق علیه السلام میفرمایند هر وقت ما میگوییم شیعه یعنی مؤمن و هر جا خداوند در قرآن میگوید مؤمن یعنی شیعه. قرآن غیر شیعه و صحیح سته را -که انواع تهمتها را به خدا و پیغمبر با روایات کذب بیان کردهاند - رد میکند. غیر از شیعه هیچکس دین حق ندارد، پس نتیجه گرفته میشود که بیشتر مردم ایمان نمیآورند.
4 - ﴿إِنِ الْحُکمُ إِلاَّ لِلَّه أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُون﴾[15]
حکم فقط ویژه خداست، او فرمان داده که جز او را نپرستید و آیین پابرجا و حق همین است، ولی بیشتر مردم [حقایق را] نمیدانند.
5 - ﴿وَ أَنَ أَکثَرَکمْ فاسِقُون﴾[16]
بیشتر شما بدکار و نافرمان هستید
این آیه خطاب به تمام مردم دنیا است، یعنی بیشتر شما از اطاعت خداوند سرپیچی میکنید.
6 - ﴿وَ لکنَّ أَکثَرَهُمْ یجْهَلُون﴾[17]
ولی بیشترشان نادانی و جهالت میورزند.
روش و اعمال بیشتر مردم دنیا بر پایۀ جهالت و نادانی است و اعمال آنان هیچ بنیانی ندارد.
قلیل بودن تعداد اهل ایمان در آیات:
1 - ﴿وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ ﴾[18]
و جز اندکی همراه او ایمان نیاوردند.
در این آیه در مورد حضرت نوح میفرماید که بعد از 950 سال تعداد افراد محدودی[19] به او ایمان آوردند.
2 - ﴿اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکراً[20] وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکور﴾[21]
ای خاندان داود! به خاطر سپاسگزاری [به فرمانهای حق] عمل کنید؛ و از بندگانم اندکی سپاسگزارند.
3 - ﴿وَ إِنَّ کثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُم﴾[22]
و قطعاً بسیاری از معاشران و شریکان به یکدیگر ستم میکنند، به جز کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند و اینان اندکاند.
4 - ﴿فَلا یؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً﴾[23]
به همین سبب جز اندکی ایمان نمیآورند.
5 - ﴿جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکرُون﴾[24]
برای شما گوش و دیده و دل قرار داد، ولی اندکی سپاس میگزارید.
نتیجه بررسی تعارض ظاهری آیات
این تعارض ظاهری در آیات-که در برخی آیات میفرماید اهل ایمان اندکاند و در آیهٔ مورد بحث میفرماید بسیارند- به این طریق حل میشود که اگر مؤمن به لحاظ ایمان در نظر گرفته شود -حتی وقتی یک نفر باشد- باید عظیم و کثیر بدانیم، اما از لحاظ عددی، مؤمنان کم و قلیل هستند پس خداوند به لحاظ ایمان میفرماید مؤمن کثیر است اما به لحاظ عدد میفرماید مؤمن قلیل است به عبارت دیگر شخصیت و ارزش وجودی مؤمنان بسیار زیاد است اما تعداد آنها کم است. این معنای کثیر و قلیل که از مقولات اضافه است.
کثرت و عظمت مؤمن در روایات معصومین:
برای تأیید این مطلب که افراد هدایتشده از لحاظ ایمان دارای عظمتاند، چند روایت بیان میشود:
1 - امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «و فیک انطوی العالم الأکبر»[25]
انسان جهانی است در گوشهای از این کره زمین.
2 - پیامبر (ص) به کعبه نگاه کردند و فرمودند: «مرحبا بالبیت ما أعظمک و أعظم حرمتک علی الله و الله للمؤمن أعظم حرمة منک لأن الله حرم منک واحدة و من المؤمن ثلاثة ماله و دمه و أن یظن به ظن السوء»[26]
مرحبا به تو ای کعبه چه اندازه بزرگ هستی و در نزد خداوند ارج و اعتبارداری، به خداوند سوگند حرمت مؤمن از تو بزرگتر است، خداوند تو را از یک چیز حرامکرده درصورتیکه از مؤمن سه چیز را حرام نموده، مالش، جانش و سوء ظن نسبت به او.
3 - امام صادق علیه السلام میفرماید: «و لو لم یکن من خلقی فی الأرض فیما بین المشرق و المغرب إلا مؤمن واحد مع إمام عادل- لاستغنیت بعبادتهما عن جمیع ما خلقت فی أرضی و لقامت سبع سماوات و أرضین بهما»[27]
اگر در زمین بین مشرق و مغرب جز یک مؤمن نبود که با حاکم عادلی مرا عبادت میکردند، عبادت ایشان از همه خلایق زمین کفایت میکرد و هفت زمین و آسمان به این دو قایم میشد و به خاطر ایمانشان انسی بین آنها برقرار میکردم که نیازی به انسانی دیگر نداشتند.
4 – این روایت را علاوه بر شیعه، اهل سنت در تاریخ دمشق، جلد 3، باب 69 و عبد الفتاح عبد المقصود مصری در کتاب امام علی: در جلد 2، باب 280، ص 804 نقل کردهاند:
رسول خدا (ص) میفرماید:
«من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی فهمه و إلی إبراهیم فی حلمه و إلی یحیی بن زکریا فی زهده و إلی موسی بن عمران فی بطشه[28] فلینظر إلی علی بن أبی طالب.»[29]
هرکس میخواهد آدم، نوح، ابراهیم، یحیی و موسی را با ویژگیهای خاصشان یکجا مشاهده کند، علی علیه السلام را ببیند.
یعنی علی: به تنهایی تمام آنها است.
[1]. بقره (2): 26.
[2]. مائده (5): 33.
[4]. انبیاء (21): 107.
[5]. توبه (9): 113.
[6]. نهج البلاغة، ترجمه استاد انصاریان، خطبه 184، ص: 429.
[7]. مجادله (58): 11؛ خدا مؤمنان از شما را به درجهای و دانشمندانتان را به درجاتی [عظیم و باارزش] رفعت دهد و خدا به آنچه انجام میدهد، آگاه است.
[8]. یس (36): 13.
[9]. مؤلف: «مُعرب نام او حبیب است.»
[10]. یس (36):20.
[11]. بلد (90): 1-2.
[12]. بقره (2): 243.
[13]. انعام (6): 116.
[14]. هود (11): 17.
[15]. یوسف (12): 40.
[16]. مائده (5): 59.
[17]. انعام (6): 111.
[18]. هود (11): 40.
[19]. مؤلف: «بر طبق روایات به 90 نفر هم نرسیدند.»
[20]. مؤلف: «در اینجا «شکراً» مفعولٌ لأجله است.»
[21]. سبا (34): 13.
[22]. ص (38): 24.
[23]. نسا (4): 155.
[24]. ملک (67): 23.
[25]. دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام: 176.
[26]. بحار الأنوار:64/ 71.
[27]. بحار الأنوار: 72/152.
[28]. مؤلف: «بطش به معنای نیرو، دلاوری و شجاعت است.»
منبع : پایگاه عرفان