قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آخرت آباد و راحتیِ جان دادن

 

امسال من در یکی از شهرها خدمت یکی از اولیای خدا رسیدم که نزدیک هشتاد و پنج سال دارد و عرض کردم یک بار دیگر هم آمدم شما را ببینم که تشریف نداشتید. گفت: می‌دانم. پرسید: کجا رفته بودید؟ گریه کرد و بعد گفت: ملا نصرالدین الاغی داشت که وقتی این الاغ را به صحرا و بیابان می‌آورد خیلی خوب در صحرا و بیابان می‌گشت و لذت می‌برد. اما وقتی او را به سوی خانه برمی‌گرداند نمی‌خواست به خانه بیاید و ملا با زحمت این الاغ را به درون خانه می‌کشید. یک کسی حکمت آن را از ملا نصرالدین پرسید و گفت: چرا وقتی الاغت را به صحرا می‌بری خیلی بانشاط و سریع می‌رود اما پس از آن نمی‌خواهد به خانه برگردد؟ ملا نصرالدین جوابی خیلی عالی به او داد و گفت: می‌دانی چرا؟ برای این که در خانه کاه و علف پیدا نمی‌شود! بعد در حالی که داشت گریه می‌کرد گفت: کار من هم همین‌طور است. چون آخرتم را آباد نکرده‌ام و چیزی ندارم می‌ترسم آن طرف بروم و لذا وقتی کمی مریض می‌شوم به تهران می‌روم تا پزشک‌ها به من برسند که همین جا بمانم و آن طرف نروم! اینجا آب و علف و زندگی دارم، اما هر وقت فکر آن طرف را می‌کنم می‌بینم هیچ چیز برای خودم فراهم نکرده‌ام و از ترس این که به خانۀ خراب بروم، نزد پزشک می‌روم.

براستی چقدر بد است که اینجا که آدم مهمان پنجاه، شصت ساله است برای او آباد باشد ولی آنجا که مقیم دائم است هیچ چیز نداشته باشد!

 

بنابراین همانطور که گفتیم، تا شش عامل در کار آدم نباشد نمی‌تواند نعمت‌ها را به جا مصرف کند و نمی‌تواند دنیا و آخرت خوبی داشته باشد.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه