قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

كلامى از عاشق در باب رضا

رضا ، خشنودى است و آن ثمره محبّت است و مقتضى عدم انكار است ، چه به ظاهر و چه به باطن و چه در دل و چه در قول و چه در عمل .و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد كه خدا از ايشان راضى باشد ، تا از خشم و عقاب او ايمن شوند . و اهل حقيقت را مطلوب آن است كه از خداى تعالى راضى باشند و هيچ حال از احوال مختلف مانند مرگ و زندگانى و بقا و فنا و رنج و راحت و خوش حالى و بدحالى و غنا و فقر مخالف طبع ايشان نبوده و يكى را بر ديگرى ترجيح ندهند ، چه دانسته باشند كه صدور همه از بارى تعالى است و محبّت حضرت او در طبايع ايشان راسخ شده باشد ، پس بر ارادت و مراد او هيچ مزيدى نطلبند و به هرچه پيش ايشان آيد راضى باشند .و هركس كه تساوى احوال ياد كرده در طبيعت او راسخ شود ، مراد او به حقيقت آن باشد كه واقع شود و از اينجا گفته اند : كه هركس كه او را هرچه آيد بايد ، پس هرچه او را بايد آيد .پس مادام كه كسى را اعتراضى بر امرى از امور واقع كائناً ممّا كان در خاطر آيد ، يا ممكن باشد كه در خاطر آورد از مرتبه رضا بى نصيب است .و صاحب مرتبه رضا هميشه در آسايش باشد ، چه او را بايست و نبايست نباشد ، بلكه نبايست و بايست او همه بايست باشد و رضوان من اللّه اكبر .و گفته اند : الرِّضا بِالْقَضاء بابُ اللّهِ الأَعْظَمِ .چه هركس كه به رضا رسيد ، به بهشت رسيد ، در هرچه نگه كند به نور رحمت الهى نگرد ، المُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ .چه بارى تعالى را كه موجد همه موجودات است اگر بر امرى از امور انكار باشد آن امر را وجود محال است و چون بر هيچ امر موجود او را انكار نباشد پس عاشق او از همه راضى باشد ، نه بر از دست رفته تأسف خورد و نه بر آمده خوشحال گردد ، إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ .بلكه سراسر وجود عاشق رضاى از معشوق است و بس .رضا در دلى است كه در او غبار نفاق نبود و رضا شاد بودن است در تلخى قضا و ترك اختيار است پيش از قضا و تلخى نايافتن بعد از قضا ، وجودش زدن دوستى در عين بلا .رضا ، رفع اختيار است و بلا را نعمت شمردن . بايد كه در رضا به جايى برسى كه اگر هفت طبقه دوزخ در چشم راست تو نهند در خاطر تو نگذرد كه چرا در چشم چپ ننهادند .

رضا آرام گرفتن است در تحت مجارى احكام :

عاشقى در موج دريايى فتاد                    عاقلى از ساحلش آواز داد

 گفتش اى مسكين برون آرم تو را              يا چنين سرگشته بگذارم تو را

 پاسخ اين دادش كه اى روشن روان            گر زمن پرسى نه اين خواهم نه آن

 بر مراد خود نخواهم يك نفس                   زان كه مقصودم مراد اوست بس

چون ز حق گردى رضاى حق طلب           حكم او را هم رضا ده روز و شب

 گر رضاى خويش مى جويى خطاست         چون تو راضى گشتى او را هم رضاست

      

 

رضيت بما قسم اللّه لى            وفوّضت امرى إلى خالقى

 لقد أحسن اللّه فيما مضى              كذلك يحسن فيما بقى

    

و راضى بايد كه از مستقبل و ماضى آزاد آيد و بر سر كوى حال نشيند و هرچه آيد از محبوب بيند كه هرچه دوست كند هم چون دوست محبوب است .و رضا بيرون آمدن است از رضاى نفس خود و درآمدن به رضاى حق تعالى به تسليم احكام ازليه و تفويض امور كلّى و جزوى به حضرت مقدّر تقدير تدبير ابديه ، بلااعراض و اعتراض .و بدان كه رضا به ترك اعتراض است به افعال و اقوال محبوب ، با پاكى نفس به قضا و قدر .

 


منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه