قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زهد و تقواى كم نظير

مرحوم راشد مى نويسد:

من حسينعلى راشد كه نويسنده اين يادداشت ها هستم با برادرم هر دو جز طلاب علوم دينى بوديم و پدر من آخوند ملا عباس درتمام عمر يك شاهى از وجوهى كه عبارت بود از سهم امام، خمس، رد مظالم، كفارات، نزد او مى آوردند، به ما نداد حتى ما را چنان ترسانده و تربيت كرده بود كه واقعاً اگر مى خواستيم دست به آنها بزنيم خيال مى كرديم دست به مار و عقرب مى زنيم!

من جوان بودم و در مشهد درس مى خواندم. ايام تابستان به تربت رفته بودم، نزديك غروب بود، مادرم پول خُرد، لازم داشت، يك پنج قرانى نقره كه در آن زمان رايج بود مى خواست خرد كند، به پدر گفت: اين پنج قرانى را با آن پول ها «سهم امام و خمس» خرد كنيد، پدرم گفت: با اين ها خرد نمى كنم، بفرستيد سر كوچه در دكان بقالى خرد كنيد و من بردم آن را نزد بقال كوچه خرد كردم.

مرحوم آخوند ملا عباس گذشته از آن كه خودش از وجوه شرعيه مصرف نمى كرد، از مال خودش هم خمس و زكات مى داد.

او از همان ملك مزروعى مختصرى كه داشت و از پدر به او ارث رسيده بود، زكات گندم را در همان سر خرمن جدا مى كرد و بقيه را به خانه مى آورد و چون موقعى كه شخصاً به كار زراعت پرداخته گويا به ماه قمرى اول ماه رجب بوده يا اولين سالى كه شخصاً محصولى به دست آورده اول ماه رجب بوده، همان اول ماه رجب را اول سال خمس قرار داده بود در حالى كه سال خمس مخصوصاً در كارهاى زراعتى بايد سال شمسى باشد نه قمرى! به هر حال همه سال در اول ماه رجب از آنچه در خانه داشتيم يك پنجم آن را جدا مى كرد، از گندم و آرد گرفته تا نان پخته اى كه در صندوق بود تا يك من روغن يا كشك مختصرى يا قند يا چاى تا به رسد به نمك و فلفل و زردچوبه، پنج يك همه اين ها را به عنوان خمس كه نيمى سهم امام است و نيمى سهم سادات، بيرون مى كرد و به مصرفى كه بايد مى رسانيد.

هنگامى كه پدرش فوت كرد وارث او فقط پدرم بود و يك خواهر كه عمه ام باشد، به عمه ام گفت: بيا آنچه مى خواهى به عنوان سهم خودت بردار! و او به دلخواه خود سهمش را برداشت.

پس از آن، آنچه براى پدرم باقى ماند از پول نقد و جنس تا گاو و گوسفند و گندم و كاهى كه در انبار بوده، همه را به عنوان رد مظالم و زكات و خمس براى پدرش داد زيرا مى گفت پدر من معلوم نيست كه حقوق شرعيه اش را كاملًا ادا كرده باشد و فقط ملك مزروعى را باقى گذاشت كه نيمى از آن در مَهر مادرم بود و مجموعاً همان اندازه گندم به ما مى داد كه نان سال ما را كفاف مى داد!!

كار ديگر كه كرد اين بود كه يك بار به فكر افتاد كه اول سال خمس او ماه رجب است در حالى كه كار زراعى به سال شمسى است و بسا مواقع اول ماه رجب در فصل پاييز بوده كه علف هاى گندم سبز شده اما هنوز گندمى به دست نيامده و خود اين علف ارزشى دارد و ربح است و مى بايد خمس آن را داد و او نداده بود و بدين سبب مبلغ سيصد تومان در آن زمان كه سال (1345 هجرى قمرى) بود، به عنوان احتياط پرداخت كه ما بدون آن سيصد تومان گشايشى در زندگى نداشتيم و پس از اداى اين پول مدت ها در مضيقه بوديم .

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه