قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نعمت های الهی - جلسه پانزدهم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

طبیب حقیقی

یکی از عرفای بزرگ به سختی مریض شده بود و امیر شهر به او علاقه عجیبی داشت. امیر بهترین طبیب شهر را که ارمنی بود و همیشه زُنّارش[15] به سینه‌اش بسته بود برای معالجه او فرستاد. البته به او گفت که این مریض خیلی قیمت دارد برو و هر طور هست خوبش کن. وقتی پزشک بالای سر این عارف رسید، گفت: اگر خوب شدن تو به قیمت پوست و گوشت خودم هم باشد که خرجت کنم معالجه‌ات می‌کنم. ایشان فرمود: داروی من از این ارزانتر است، این که تو می‌گویی خیلی گران است که می‌خواهی گوشت و پوست خودت را خرج من کنی که من خوب بشوم، من با داروی ارزانتر هم خوب می‌شوم. طبیب گفت: داروی ارزانتر شما چیست؟ گفت: ای طبیب، اگر شما این زُنّار را که به سینه‌ات بسته‌ای پاره کنی و با صاحب عالم آشتی کنی من خوب می‌شوم. پزشک تعجب کرد و گفت: من قدم در این خانه گذاشته‌ام که به هر قیمتی که شده تو را خوب کنم و حالا جوانمردی نیست که به حرف تو عمل نکنم. کمربند را از سینه‌اش باز و تکه تکه ‌کرد. مریض هم بهتر شد و آرام آرام از رختخواب بیماری بلند شد. طبیب که کلمه شهادتین را گفت و زنجیرها را پاره کرد و از بند اسارت شیطان و برنامه‌های گناه درآمد، این عارف هم رنگش باز شد و حالش خوب شد. خبر به امیر شهر دادند. تعجب کرد و گفت که من گمان می‌کردم طبیب بالای سر مریض فرستاده‌ام و نمی‌دانستم که مریض بالای سر طبیب فرستاده‌ام!

پس هر کداممان باید بنشینیم و بین خود و خدا فکر کنیم که مخالفت با وجود مقدس او یعنی چه، و دست از مخالفت با او برداریم.

 

داستان مرحوم شوشتری

اولیای خدا چه کار می‌کردند که این‌قدر کارشان اعجاب انگیز است؟ قضیه‌ای را دقت کنید که برای خودم هم خیلی عجیب است و من هم تازه به آن برخورد کرده‌ام و قبل از این، از آن خبر نداشتم. حاج سید علی شوشتری در شهر شوشتر مرجع تقلید بود و نوشته‌اند که فقیه مبسوط‌ الید بوده است. یک روز در منزل بودند که دو گروه به خانه ایشان می‌آیند. این دو گروه درباره زمینی اختلاف داشته‌اند. یک گروه می‌گویند که این زمین ملکی است و یک گروه می‌گویند که این زمین وقفی است. گروهی که می‌گفتند ملکی است چون زمین جای خوبی افتاده بود و قیمت پیدا کرده بود و می‌خواستند آن را تصاحب کنند، اما گروهی که می‌گفتند وقفی است متدین بودند و می‌خواستند به وقف عمل بشود.

آقای شوشتری از آن گروهی که می‌گفتند وقفی است پرسید: دلیلتان چیست و باید وقف‌نامه ارائه بدهید، اما وقف‌نامه نداشتند. گروه اول وقف‌نامه را در یک صندوقچه آهنی گذاشته بودند و در جای دوردستی زیر خاک پنهان کرده بودند که کسی آن را پیدا نکند. ایشان می‌فرماید: فردا بیایید، فردا می‌آیند و ایشان می‌گوید من هنوز به نتیجه نرسیده‌ام. آنان یک هفته در رفت و آمد بودند و آنهایی که می‌خواستند زمین را ملکی اعلام کنند، فشار می‌آوردند.

یک روز صبح که هنوز این دو گروه خدمت آقا نیامده بودند، یک نفر می‌آید و در خانه سید را می‌زند. خدمتکار سید می‌آید و در را باز می‌کند. می‌پرسد: آقا تشریف دارند؟ بگو ملا قلی جولا می‌خواهد شما را ببیند. خدمتکار می‌آید و به آقا می‌گوید که یک ژنده‌پوش فقیرمسلکی آمده و می‌گوید می‌خواهم سید را ببینم و می‌گوید من ملا قلی جولا هستم. آقا می‌فرماید: مهمان است، بگویید وارد ‌شود. ملا قلی به سید سلام می‌کند و می‌گوید که من آمده‌ام به تو دو فرمان بدهم: یک امر این که حق ماندن در شهر شوشتر را نداری و شما باید سریع و با عجله اثاثیه‌ات را جمع کنی و از اینجا به نجف بروی و تا آخر عمر هم آنجا بمانی و حق بیرون آمدن از نجف را نداری! دوم. آن‌‌که آن ملکی که دو طایفه بر سر وقف آن دعوا دارند وقف است و وقف‌نامه‌اش در یک صندوق آهنی است و فلان جا دفن شده است، بگو بروند بیاورند و دعوا را خاتمه بده. پس از آن هم ملاقلی جولا خداحافظی می‌کند و می‌رود.[16]

خلاصه دو طائفه آمدند. آقای شوشتری چند نفر را فرستاد که آن محلی را که ملاقلی گفته بود کندند و صندوق را آوردند و وقف‌نامه را در آوردند و دعوا خاتمه یافت. بعد هم ایشان شروع کرد به جمع کردن اثاثیه و شهر شوشتر به آن خوبی و رودخانه و فضای سبز را رها کرد و به نجف رفت، که دارای هوای گرم و گرد و غبار خشک و کشنده بود. در نجف دو کار را شروع کرد: یکی این که در درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری شرکت کرد و دیگری این که در کرسی درس خودش، درس آدم‌سازی و اخلاق گذاشت.

روز اول او حس کرد که به درس فقه و اصول شیخ نیاز دارد و روز دوم هم شیخ انصاری که خاتم المجتهدین بود حس کرد که به درس اخلاق سید شوشتری که نفس آدم‌سازی دارد نیازمند است. از آن پس، صبح‌ها سید شوشتری شاگرد شیخ انصاری بود و عصرها هم شیخ انصاری شاگرد سید بود. اینها تواضع داشتند و هیچ اهل تکبر نبودند.

حالا ملاقلی جولا چه کسی بوده، باید گفت او هم یکی مثل من و شما بوده و فقط در بند شیطان نیفتاده است وگرنه کسی که در بند شیطان بیفتد خودش را هم نمی‌بیند چه برسد به صندوق مخفی شده را!

 

بندگی اولیای خدا

اولیای خدا چشمشان را با حیای از خدا بسته‌اند و به غیر نگاه نمی‌کنند، زبانشان را با ادب الهی بسته‌اند و اصلا خلاف نمی‌گویند، قدمشان را با عشق خدا بسته‌اند و جای خلاف رضای خدا قدم نمی‌گذارند، اعضا و جوارحشان را نیز با بندگی بسته‌اند و کمر به بندگی غیر خدا نمی‌بندند. اینها در دنیا، اولیای خدا و در آخرت هم )وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون ([17] هستند. همه اهلمحشر که بترسند اینها می‌خندند و همه اهل محشر که غصه بخورند اینها شاد هستند، حقشان هم هست.

 

هزار شب استغفار برای یک گمان نادرست

آقا سید محمد باقر حجت الاسلام، مرجع بزرگی بود. ایشان بیش از هزار شب در اصفهان صورت روی خاک گذاشت و با محاسن سفید اشک ریخت و تا سحر گفت خدایا مرا ببخش. به او گفتند: تو که این‌گونه خودت را می‌کشی؟ مگر چکار کرده‌ای؟ آقا فرمود: من یک قدم خلاف در مدرسه طلبه‌ها برداشتم و بدون دلیل یک مرتبه پیش خودم فکر کردم که فلان طلبه اشتباه‌کار است. از اتاق درسم به طرف حجره او به قصد نصیحتش قدم زدم ولی کارم درست نبود و پس از این دو سه قدمی که برداشتم و به آخر هم نرساندم سخت در وحشت افتادم که اگر همین کار من در قیامت سبب شود که مرا به جهنم بکشند چکار کنم؟[19] شما از اول تکلیف تا الان حساب کنید همه ما چقدر غیبت کرده‌ایم و چه قدم‌هایی برای ریختن آبروی آبروداران برداشته‌ایم و گاهی اشک مردم از دست ما درآمده است!

 

گمشده ملاحسینقلی همدانی

همزمان با آمدن آیت الله سید علی شوشتری به نجف، از ده درجزین همدان یک آقایی به نام ملاحسینقلی همدانی دنبال ‌هادی راه و استاد آدم‌سازی می‌گردد. مقداری درس نیز خوانده ولی با این کتاب‌ها قانع نشده است. به او آدرسی می‌دهند که فلان کس خیلی استاد خوبی است. مدتی نزد آن شخص می‌رود، اما گمشده‌اش را نزد او نمی‌یابد. بار و بنه می‌بندد و به نجف می‌رود. ملاحسینقلی درجزینی دهاتی وارد نجف می‌شود و در دو درس حاضر می‌گردد. یکی پای درس شیخ انصاری و دیگری درس سید علی شوشتری. ملاحسینقلی در این رفت و آمدها و در این دو درس از همه آدم‌تر می‌شود. شیخ انصاری هم که از دنیا می‌رود ملاحسینقلی در خانه خود می‌نشیند و برای این که درس‌های اصول و فقه شیخ انصاری از بین نرود به نوشتن درس‌های استادش می‌پردازد. روز دوم یا سوم، سید علی شوشتری به خانه ملاحسینقلی می‌آید و می‌گوید: فقه و اصول را دیگران هم می‌توانند بنویسند و شما مسئولیت نوشتن درس‌های شیخ را نداری، بلکه شما مسئولیت داری بنشینی و هر فرد قابلیت‌داری را تربیت کنی.

ملاحسینقلی هم کتابچه‌ها را می‌بندد و سه درس اخلاق و آدم‌سازی می‌گذارد؛ یکی بعد از اذان صبح تا طلوع خورشید، یکی از طلوع خورشید تا بالا آمدن روز و یکی هم بعد از نماز مغرب و عشا. یک مدتی می‌گذرد و درس دیگری هم به آنها اضافه می‌کند از دوازده شب تا دو بعد از نصف شب.[20] در این جلسات ملاحسینقلی همدانی مجموعا سیصد نفر شرکت می‌کنند که این سیصد نفر همه‌شان از اولیای خدا می‌شوند. یکی از این شاگردان سید احمدکربلایی بوده و دیگری آقا شیخ محمد بهاری همدانی که اینها از اولیای بزرگ الهی بودند. پس از ملاحسینقلی، سید احمد کربلائی که در اصل اصفهانی بوده به جای استاد شروع می‌کند به درس دادن و تعداد زیادی آدم درست می‌کند که یکی از آنها مرحوم آقا سید علی قاضی بوده است. آقا سید علی قاضی هم یک تعداد شاگرد درست می‌کند که چهار پنج نفر از آنها را من دیده بودم. یکی از آنها آقا شیخ علی محمد بروجردی بود که من دو بار در بروجرد خدمت ایشان رسیده بودم. وقتی هم که از دنیا رفت وصیت کرده بود که مرا فلانجا دفن کنید. وقتی خواستند او را دفن کنند دیدند ایشان سی سال صبح‌ها بعد از نماز می‌آمده سر آن قبر قرآن می‌خوانده و سی سال بوده که این قبر را خودش برای خودش کنده بوده است. یک نفر دیگر از شاگردان آقای قاضی، آقا شیخ هادی جولانی است که من در یکی از روستاهای همدان کرارا خدمت ایشان رسیده‌ام. وقتی دهان باز می‌کرد و حرف می‌زد، نور از دهانش بیرون می‌آمد. به محض این که همدان شهید می‌آوردند جلوی جنازه شهید بود و در مجلس ختم شهید هم می‌آمد و غیر از این دو جا هیج جای دیگر هم نمی‌رفت. اولین سؤالی هم که از ایشان کردم راجع به حضرت امام بود که گفتم امام را چطور دیدید؟ ایشان فرمود: بعد از ولادت امام عصر (ع)  تا حالا نمونه ایشان را ندیده‌ام و دیگر هم چیزی نگفت. یکی دیگر از شاگردان مرحوم قاضی وجود مقدس علامه طباطبایی بود که دو سه سال قاضی او را تربیت کرده بود و چشم برزخی علامه را قاضی باز کرده بود. این را مرحوم شهید مطهری در نوشته‌هایش نیز نوشته است که علامه طباطبایی می‌توانستند بنشینند و مسائل برزخ را تماشا کنند. علامه طباطبایی چهل سال قبل هم در نمازهای مسجد کوفه، حور العین را خودش دیده بود که بعد از نماز صبح شربت به او تعارف کرده بود. ثمره علامه هم این تفسیرالمیزان و کتابهای دیگر و این شاگردان مهمی هستند که الان استاد شده‌اند و دریاگونه منفعت می‌دهند. از جمله آنها آقای جوادی آملی، مرحوم بهشتی و مرحوم مطهری هستند که تمام اینها را هم شما باید برگردانید به همان راهنمایی مرحوم ملاقلی جولا.

پس باید بنشینیم حساب کنیم و ببینیم تا حالا با خدا چطور معامله کرده‌ایم و با عباد خدا چطور؟ باید بیاییم و عوض شویم و ببینیم که با نعمت‌های خدا چگونه باید عمل کنیم؟

 

 پی نوشت ها:


[15]. زنّار، ریسمانی یا کمربندی ابریشمین که ذمّیان نصرانی در مشرق زمین و در سرزمین‌های اسلامی بر کمر می‌بستند تا بدین وسیله از مسلمانان ممتاز باشند. (لغت‌نامه)

[16]. اعیان الشیعه، سید محسن امین: 8/135.

[17]. یونس (10): 62؛ آگاه باشيد! يقيناً نه بيمي براي اوليای خداست، و نه اندوهگين مي‌شوند‌.

[18]. وحدت کرمانشاهی (دیوان).

[19]. قصص العلماء «سید محمد باقر شفتی»: 145.

[20]. شجره طیبه: 6؛ مقالات الحنفا: 227. 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه