قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جراحی پای حضرت علی (ع) در نماز

 

وصف نماز علی را که همگی شنیده‌اید. تیر به پای او فرو رفته بود و از بس درد داشت نمی‌گذاشت از پایش درآورند. پزشک پیش پیامبر آمد و گفت باید تیر را در آورید چون پا را ناقص‌ می‌کند. پیامبرفرمود: عجله نکن! صبر کن موقع نماز شود. علی یک سفر دارد که یکی دو ساعت دیگر شروع‌ می‌شود، در این سفر تیر را از پایش در بیاور!

 

شیر خدا شاه ولایت علی


 

صیقلی شرک خفی و جلی


روز احد چون صف هیجا گرفت


 

تیر مخالف به تنش جا گرفت


غنچه‌ پیکان به گل او نهفت


 

صد گل راحت ز گل او شکفت


روی عبادت سوی محراب کرد


 

پشت به دردسر اصحاب کرد


خنجر الماس چو بفراختند


 

چاک به تنِ چون گُلش انداختند


غرقه به خون غنچه‌ زنگارگون


 

آمد از آن گلبن احسان برون


گل گل خونش به مصلا چکید


 

گفت چو فارغ ز نماز آن بدید:


اینهمه گل چیست ته پای من


 

ساخته گلزار، مصلای من؟


صورت حالش چو نمودند باز


 

گفت که سوگند به دانای راز


کز الم تیغ ندارم خبر


 

گرچه ز من نیست خبردار تر


طایر من سدره نشین شد چه باک


 

گر شودم تن چو قفس چاک چاک


جامی، از آلایش تن پاک شو!


 

در قدم پاکروان خاک شو!


باشد از آن خاک به گردی رسی


 

گرد شکافی و به مردی رسی!


امام حسن (ع) وقتی وضو می‌گرفت، رنگ صورتش زرد می‌شد و بدنش می‌لرزید. می‌پرسیدند: شما را چه شده است؟‌ می‌فرمود: وقت ملاقات است.‌

چقدر خدا علی را دوست داشت و چقدر علی خدا را دوست داشت! خدا وجودی است که معنای بی‌نهایت دارد. علی به واسطه خدا خودش را معنی کرده است:

علیٌّ مع الحق و الحق مع العلیٍّ یدور حیثما دار.

خدا معنای بی‌نهایت دارد و علی غرق در این معنای بی‌نهایت است. او فانی فی الله و باقی بالله است. علی بعد از نماز چشمش به من افتاد، سلام کرد، مرا بغل گرفت وگفت کی از مدینه آمده‌ای؟ گفتم: تازه آمده‌ام، فرمود: امروز بیا به خانه ما برویم. من هم که از خدا می‌خواستم راهم دهند، به راه افتادم. مرحوم کافی این شعر را زیاد‌ می‌خواند‌:

 

گو برو و آستین به خون جگر شوی          هر کـه در این آستانـه راه نـدارد

همه را که راه‌ نمی‌دهند، آدم باید خودش را درست کند تا او را راه بدهند.

دنبال او آمدم، خانه‌اش یک در چوبی کوچک داشت. در را باز کرد، باید خم‌ می‌شدیم تا بتوانیم وارد‌ ‌شویم. وارد شدیم و یک دالان گلی و دو اتاق و یک آشپزخانه و یک حیاط کوچک بود. غذایش را که آوردند یک سینی چوبی بود که یک کاسه دوغ در آن بود و یک نان جو. وقتی جلویش گذاشتند نگاه به نان جو و دوغ‌ می‌کرد و زیر لب‌ می‌گفت: علی! مگر تو برای خدا چکار کرده‌ای که این‌گونه به تو محبت کرده است؟!

لقمه اول را که برداشت به دوغ بزند من عصبانی شدم و فریاد کشیدم که ای اهل خانه! خجالت‌ نمی‌کشید برای یک پیرمرد شصت و سه ساله که شب و روز و خواب ندارد و این‌همه زحمت می‌کشد، یک مقدار دوغ، آن هم برای چهار روز قبل با یک تکه نان جو می‌آورید؟ این چه خانه‌ای است؟ خودش هم آرام نشسته بود. آنهایی که پشت در بودند گفتند: تمام غذاهای این خانه به دستور خود آقاست و ما اجازه نداریم چیز دیگری بیاوریم.

 

با این تفصیل شما ببینید که علی (ع) خود را چگونه معنا کرده بود و دشمنانش چگونه! شما هم اگر می‌خواهید خودتان را درست معنا کنید نعمت‌ها را بشناسید و مسئولیت خود را در برابر نعمت‌ها بفهمید. اگر خودتان را درست معنا کنید آدم و کیمیا می‌شوید.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه