قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خصوصیات افراد فاسق

از آن جایی که افراد فاسق خود خواستار هدایت و صراط مستقیم نیستند، خداوند نیز به آن­ها کمکی نمی‌کند.

﴿الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون [1]

آنان كسانى هستند كه پيمان خدا را [كه توحيد و وحى و نبوت است ] پس از استوارى اش [با دلايل عقلى و علمى و براهين منطقى با عدم وفاى به آن ] مى شكنند و آنچه را خدا پيوند خوردن به آن فرمان داده است [مانند پيوند با پيامبران و كتابهاى آسمانى و اهل بيت طاهرين و خويشان ] قطع مى نمايند و در زمين تباهى و فساد بر پا مى كنند، آنانند كه زيانكارند.

 

این آیه تقریباً از نظر نکات و لطایف قرآنی مانند آیۀ بیست و شش است چون این آیه خصوصیات افراد فاسق را بیان می‌کند که‌ در پایان آیۀ قبل از آنان نام برده شده است. در پایان آیۀ بیست و شش خداوند می‌فرماید: ﴿وَ ما يُضِلُ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقين[2] ؛  و جز بدكاران نافرمان را به آن گمراه نمى ‌كند. از آن جایی که افراد فاسق خود خواستار هدایت و صراط مستقیم نیستند، خداوند نیز به آن‌ها کمکی نمی‌کند. همچنین اعراب کلمۀ «الَّذينَ» از کلمۀ «الْفاسِقين» آیۀ قبل گرفته شده است. کلمۀ «الْفاسِقين» منصوب به «ین» است و کلمۀ «الَّذينَ» هم با «ین» منصوب شده است.[3]

 

خصوصیات افراد فاسق

 آیۀ بیست و هفتم خصوصیات افراد فاسق را بیان می‌کند. این افراد دارای سه خصلت و ویژگی خطرناک‌اند که اگر کسی دارای آن‌ها باشد، دچار عاقبت سوئی می‌شود.

اولین ویژگی افراد فاسق این است که نقض عهد می‌کنند: ﴿الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ. در حقیقت افراد فاسق علاوه بر این‌که با این نقض عهد، خود را از سعادت و خیر محروم می‌کنند، بلکه کسانی را ‌که در اطراف‌شان هستند از قبیل خانواده و قوم خود را نیز وارد جهنم می‌کنند ﴿أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار﴾؛ و قوم خود را به سراى نابودى و هلاكت درآوردند.

 

دومین ویژگی افراد فاسق این است که پیوند خود را با منابع مثبت عالم قطع می‌کنند: ﴿وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ. انسان فاسق به اوامر خداوند توجهی نمی‌کند و برای آن ارزشی قائل نیست. اموری که خداوند امر به پیوند آن‌ داده است، به صلاح انسان است و انسان فاسق با این اموری که به صلاح اوست، قطع ارتباط می‌کند و خلاف دستور خداوند عمل می‌کند.

تو برای وصل كردن آمدی

نی برای فصل كردن آمدی

 

خداوند انسان را از باب حکمت و محبت خلق کرده است و خواستار این است که بندگان فرمانبر و تسلیم او باشند زیرا اطاعت کردن از فرامین الهی، باعث رضایت حق و خوشبختی انسان می‌شود. انسان در تحول خود از وجود خاکی به جوهر ناب، باید از عقل خود تبعیت کند زیرا تبعیت از هوا و هوس به این تحول نمی‌انجامد. به عبارت دیگر عقل باید مقدم بر هوا و هوس باشد تا بتوان به درجات عالی رسید.

 

در باره تبعیت از هوا و هوس پیامبر (ص) می‌فرماید: «أعدى عدوك نفسك التي بين جنبيك »[4]؛ دشمن ترين دشمنان همان دشمن درونى است كه بين دو پهلوى تو مى باشد.

 پیامبر (ص) در این روایت درباره دل، سر و آنچه که سر دارندۀ آن است، بحثی ندارند. سر انسان ظرف عقل است زیرا مغز انسان در جمجمه‌اش اوست. همچنین سر، دارندۀ چشم است که اگر پردۀ هوا و هوس آن‌را نپوشاند، دید بصیرت بین پیدا  می‌کند. همچنین سر دارندۀ گوش است که دارای ارزش بسیاری است که قرآن می‌فرماید: ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب [5]؛ آنان كه سخن را مى شنوند و از بهترينش پيروى مى كنند، اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و به يقين خردمندند.

 

همچنین سر دارندۀ زبانی است که کارهای بسیاری می‌تواند انجام دهد. یکی از عملکرد زبان این است که پیامبر (ص) به حضرت علی (س) می‌فرماید: «لأن يهدي الله بك رجلا واحدا خير لك مما طلعت عليه الشمس »[6]؛ پيامبر خدا (ص) روز خيبر به حضرت علی (س) گفت: اين كه خدا يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او طلوع مى كند!

 

پس در این روایت، مطلب مورد بحث پیامبر (ص) اموری مانند دل، سر و آنچه سردارندۀ آن است، نیست بلکه می‌فرماید: دشمن «نفس بین جنبیک» است و منظور از «نفس بین جنبیک»، غریزه خوردن و غریزه شهوت جنسی است. انسان وقتی به زندگی هواپرستان توجه می‌کند، متوجه می‌شود که بیشتر جنایات آنان استفاده از غذاهای حرام - «ملئت بطونكم من الحرام» [7]- و شهوت جنسی است که دشمن‌ترین دشمنان است. پس خواسته‌ای که آتش آن از بین دو پهلو است همان شکم و شهوت است.

 

انسان عاقل با تمام منابع مثبت پیوند دارد و اگر کسی ارتباط خود را با این منابع قطع کند، کار جاهلانه‌ای است. غریزۀ خوردن و شهوت جنسی «نفسك التي بين جنبيك » -  انسان را دعوت به قطع رابطه با این منابع مثبت می‌کند ولی عقل، انسان را دعوت به پیوند به آن‌ها می‌کند. پس واضح است که انسان باید همیشه عقل را بر آن دو منبع سازندۀ مادۀ کثیف مقدم کند، ولی افراد فاسق نفس را  - که مجموعه‌ای از خواسته‌های نامشروع برخاسته از شکم و شهوت است -  بر عقل مقدم می‌کنند و به این دلیل پیوندی با منابع مثبت خداوند ندارند و تمام خواسته‌های شکم و شهوت را انجام می‌دهند. اگر منبع مثبتی از افراد فاسق دعوت کند که به سوی منابع مثبت بیایند و با آن‌ها پیوند برقرار کنند، آنان قبول نمی‌کنند. اعلی‌ترین منبع مثبت، پیغمبر اسلام (ص) است که افراد فاسق، در برابر دعوت ایشان این‌طور پاسخ می‌دهند: ﴿إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبين [8]؛ همانا اين مرد، جادوگرى آشكار است!

 

منابع مثبتی که خداوند دستور به پیوند آن‌ها داده است عبارت‌اند از:  خدا، کتب آسمانی، انبیاء، ائمه طاهرین:، پاکان و عالمان ربانی است. افراد فاسق با انسان‌های فاسق و یا شیاطین داخلی و خارجی پیوند دارند و از آن‌ها دستور می‌گیرند و خود نیز به آن‌ها دستور می‌دهند.

 

خصلت سوم افراد فاسق این است که در مناطق زندگی خود، تباهی ایجاد می‌کنند، ﴿وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾. افراد فاسق اگر دارای قدرت گسترده باشند، در تمام سطح زمین ایجاد تباهی می‌کنند ولی اگر دارای قدرت محدود باشند، در شهر و محل زندگی خود تباهی و شرارت ایجاد می‌‌کند.

 

در ادامه آیه خداوند بیان می‌کند که افراد فاسقی که دارای این سه ویژگی‌اند، اهل خسران‌اند، ﴿أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون ﴾. در اصطلاح قرآن، اهل خسران کسانی‌اند که تمام سرمایه‌های وجودی خود را در این دنیا تباه کرده‌‌ و از تمام نعمت‌هایی که خداوند برای رشد به آن‌ها عنایت کرده است در راه منفی استفاده می‌کنند. یکی از کارهای منفی‌شان این بود که به پیامبر (ص) می‌گفتند: ﴿إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبين . با این‌که پیامبر (ص) چهل سال در کنار آ‌ن‌ها بود و از ایشان فقط خوبی را درک کرده و هیچ عمل نادرستی از او ندیده و به او لقب امین در مال و آبرو و اسرار دادند، با این حال به ایشان ساحر می‌گویند.

 

پس تا زمانی‌که فاسق، از فسق خود به چارچوب انسانیت رجوع نکند، تمام سرمایه‌های وجودی‌اش را تباه می‌کند. به عبارتی دیگر اگر فاسق به عهد الله و به پیوند با منابع مثبت و اصلاح‌گری رجوع نکند، از انسانیت خارج شده و تمام دارایی‌های وجودی‌اش را تباه می‌کند. این خلاصۀ تفسیر آیه بود که به طور کلی بیان شد.

 

پیمان خداوند با بندگان

کلمۀ «عهد» به کلمۀ «الله» اضافه شده است. آیاتی در قرآن مجید بیان شده است که کلمه «عقد» که آن نیز یک نوع عهد و پیمان است در آن‌ها به کار رفته است ولی به کلمۀ «الله» اضافه نشده است بلکه یک نوع قرارداد اجتماعی با انسان یا قرارداد خانوادگی و یا قرارداد اقتصادی را بیان می‌کند مانند ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود[9]. از صدر و ذیل این آیات چنین استفاده می‌شود که این قراردادها بین مردم است و پروردگار وفا کردن به آن‌ها را بر مردم واجب می‌داند. چون در این آیات از صیغۀ امر استفاده شده است و قرینه‌ای در آیه وجود ندارد که منصرف به استحباب کند. وقتی صیغه امر قرینۀ صارفه نداشته باشد، دلیل بر وجوب است. پس از  اضافه شدن کلمۀ «عهد» به کلمۀ «الله» معلوم می‌شود که این عهد و قرارداد بین خدا و بندگانش است.

 

کلمۀ «عهد» اگر با حرف «إلی» بیاید به معنای «سفارش کردن» است و به معنای قرارداد و عهد نمی‌باشد. ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين ؛ اى فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را مپرستيد كه او بى ترديد دشمن آشكارى براى شماست؟

 

 ولی اگر کلمۀ «عهد» حرف «إلی» بیاید به معنای «قرارداد بستن» است. از اضافه شدن کلمۀ «عهد» به کلمۀ «الله» می‌توان دریافت که این پیمان دارای ارزش غیر قابل درکی است. به بیان دیگر عهدالله یعنی این‌که خداوند با بندگانش پیمان می‌بندد. گاهی انسان با خداوند پیمان می‌بندد مانند نذر کردن که این پیمان دارای ارزش فوق العاده‌ای نیستند به طوری که گاهی انسان نذر خود را فراموش می‌کند که شاید یکی از حکمت‌های استحباب کم نذر کردن این باشد. گاهی هم قرارداد و عهد از جانب خداوند با بندگانش است.

 

خداوند با کسی که قرارداد می‌بندد که دارای مسئولیت است حتی اگر خود فرد، منکر مسئولیتش باشد.  هر انسانی نسبت به جهان، نعمت‌های آن و نسبت به دیگران مسئولیتی دارد. پس خداوند با موجود عاقل مسئول مختار، قرارداد می‌بندد. این عقل، اختیار و مسئولیت است که به انسان ارزش داده که خداوند با او قرارداد داشته باشد. پس خداوند با کسی قرارداد می‌بندد که هم قرارداد را می‌فهمد و هم توان وفا کردن آن‌را دارد. کسانی که می‌گویند توانایی انجام تکالیف الهی را ندارند، این امر درستی نیست چون اگر قدرت بر عمل و وفای به عهد در انسان نبود، خداوند با او قرارداد و عهد نمی‌بست.


[1]. بقره (2) : 27.

[2]. بقره (2) : 26.

[3]. مؤلف : « این نوع اعراب‌گذاری در سوره حمد نیز است. کلمۀ «غیر» در عبارت ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوب[3]، اعرابش را از «الَّذينَ»  در ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم گرفته است. انسان با دقت در اعراب کلمۀ «غیر» متوجه می‌شود در پایان سورۀ حمد خداوند سه طائفه را بیان نمی‌کند بلکه فقط یک طائفه را بیان می‌کند که آن ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم است که این گروه نه مورد خشم و نه گمراهی خداوند هستند. مراد ایه یهود و نصاری نیست چون در آیات قرآن به بسیاری از یهودیان و نصرانی‌ها هم «ضالین» و هم در بسیاری از آیات «مغضوب» نسبت داده شده است. به عبارت دیگر دو کلمۀ «مغضوب» و «ضالین»  اختصاص به گروهی ندارد. و منظور این آیه شریفه، یهود و نصاری نیست بلکه دو صفت سلبی برای ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم است. یعنی گروه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم نه مغضوبند و نه گمراهند. پس بیان یک طائفه را می‌کند. در ترجمه‌های قرآن افراد کمی به این امر توجه کرده‌اند ولی بیشتر مترجمین منظور از این آیه را آن سه طائفه لحاظ کرده‌اند.».

[4]. الوافی: 12/216؛ بحارالأنوار: 67/36.

[5]. زمر (39) : 18.

[6]. بحارالآنوار: 32/448.

[7]. بحارالآنوار: 45/8.

[8]. یونس (10) : 2.

[9]. مائده (5) : 1.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه