منابع :
کتاب : تفسير حكيم جلد یک
نوشته : استاد حسین انصاریان
فساد با توجه به آيات قرآن و روايات و معارف الهيه حدوداً به نُه معنا آمده:
1- دعوت از مردم براى پذيرفتن كفروشرك و افتادن درچاه ضلالت و گمراهى و دورشدن ازمكتب پيامبران و قرآن و اهل بيت.
2- ايجاد ناامنى وترس در مسير مسافران جادهها و قتل وغارت مسافران و به هم زدن آرامش و امنيت مردم در شهرها.
3- ارتكاب گناه و معصيتى كه زيانش به خانواده و جامعه برسد، يا به آبرو و مال وجان مردم زيان وارد كند مانند بيحجابى، مشروب فروشى، رباخوارى، مؤسسه قماربازى، رشوه واختلاس و ...
4- ايجاد شك وترديد در قلوب مردم نسبت به حقانيت دين و نبوت و امامت و آثار روحى با كتابنويسى و مقالهپردازى و سخنرانيهاى برزرق وبرق.
5- سخن چينى براى ايجاد تفرقه در ميان خانوادهها و زشت تر ازآن در ميان امت اسلام.
6- مسخره كردن دين، و استهزاء به اهل ايمان، و تحقير مردم، و سرزنش و ملامت آنان به خاطر ديندارى.
7- منافقانه عمل كردن، و خود را همراه و همراز مسلمانان نشان دادن، براى به دست آوردن اسرار حكومت اسلامى و ملّت اسلام و همدستى با دشمنان دين به ويژه كافران و مشركان و يهود و نصارى براى ضربه زدن به دين و زيان زدن به ملت اسلام.
8- نابودكردن بذر توحيدفطرى در سرزمين وجودخويش از طريق پذيرش شرك و كفر و اعراض از قبول دعوت پيامبران و راهنمايان راه حق.
9- بدعت گذاردن در دين، و نوآوريهاى باطل و ايجاد زمينه براى روى آوردن مردم به بدعت، با تبليغات پيدرپى، و پى گيرى مستمر.
سبب فساد و تباهى و مفسد شدن
حضرت صادق (ع) به بهترين صورت و با استوارترين روش، مفسدان و سبب فسادشان را روانكاوى نموده كه اين روانكاوى ازهرجهت براى دانشمندان اين رشته در شرق وغرب جهان قابل دقت است، و نشانگر اين حقيقت است كه امامان شيعه از دانشى سرشار، وعلمى جامع، و حكمتى استوار باعنايت و رحمت خدا برخوردار بودند و فوق كلام آنان تا قيامت در رشتههائى كه اظهارنظر كردهاند از هيچ عالم و دانشمندنى شنيده نخواهد شد.
امام (ع) ميفرمايد: فساد ظاهر ريشه در فساد باطن دارد، كسى كه باطن خود را با داروى وحى و نسخهاى چون قرآن اصلاح نمايد، خداوند توفيق اصلاح ظاهرش را به او عنايت ميكند، و آن كه در باطن وجودش از عظمت حق بيم داشته باشد، و از دادگاههاى قيامت و عذاب دوزخ بترسد، خدا آبرويش را در فضاى آشكار حيات نميبرد.
بزرگترين فساد و در وجود آدمى غفلت و بيخبرى از خداست، و اعظم فساد اين است كه آدمى به دست خود وجودش را به غفلت از حق بسپارد، و اين فساد ناشى از آرزوهاى دور و دراز مادى، وحرص برمال دنيا و تكبر دربرابر حق است، چنان كه خداى عزيز در داستان قارون درقرآن به اين معنا اشاره كرده است كه اهل ايمان به او گفتند:
وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ: «1»
اى قارون در روى زمين به دنبال فساد مباش، و تباهى در زمين را مخواه، زيرا خدا مفسدين را دوست ندارد.
آرزويهاى مادى طول و دراز كه خارج از دسترس بود، و حرص برثروت و تكبر در برابرحق كه در قارون به صورت طبيعت ثانويه درآمده بود، ريشهاش عشق به دنيا و جمع ثروت و پيروى از نفس وخواستههاى بيمهارش، و برپا نگاه داشتن شهوات حيوانى و خارج از حدود، و علاقه به تعريف و ثناى نسبت به خود از جانب ديگران، و هماهنگى با شيطان و قدم جاى قدم او گذاشتن بود، و همه اين امور كه هريك از آنها براى هلاكت انسان و خسران ابدياش كافى است در نقطه غفلت باهم جمع ميشود، و در فضاى تاريك فراموشى و نسيان نسبت به عنايات و الطاف حق و نعمتهاى با ارزشش گريبان انسان را ميگيرد. «2» قرآن مجيد به تك تك انسانها سفارش ميكند و هشدار ميدهد كه:
وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ: «3»
از گروه غافلان و بيخبران از حقايق مباش.
حضرت صادق (ع) در روايتى ميفرمايد:
«ان كان الشيطان عدواً فالغفلة لماذا؟ وان كان الموت حقا فالفرح لماذا؟» «4»
اگرشيطان دشمن واقعى توست كه يقيناً هست پس بيخبرى از حقايق و غفلت از خدا براى چيست؟ و اگر مرگ امرى قطعى و مسلم است ك هست پس خوشحالى و سرور آميخته به كبروغرور براى چيست؟
در فضاى غفلت كه فضاى بسيار تاريكى است انسان دچار انواع فساد و تباهى ميشود، و توجهى هم به آن ندارد، فساد در اقتصاد و شهوت و مال اندوزى كه معلول غفلت از خداست آن چنان سنگين است كه پيامبراسلام را به وحشتى سنگين و بيمى سخت نسبت به امت گرفتار كرد:
حضرت موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا روايت ميكند كه آن حضرت فرمود:
«ان اخوف ما اتخوف على امتى من بعدى هذه المكاسب المحرمة، الشهوة الخفيه، والربا:» «5»
بيترديد ترسناك ترين چيزى كه مرا برامتم پس از خودم ميترساند: كسبهاى حرام، و شهوت رانيهاى پنهانى خلاف شرع و انسانيت، و رباخوارى است.
به مردمى كه دچار فسادند لازم است تذكر داده شوند كه شيطان اين دشمن آشكار انسان و انسانيت با عملكردى كه داريد برشما چيره و مسلط گشته، و چرخ عقلتان را از كار انداخته، و چراغ وجدانتان را خاموش ساخته، و مايه فطرتتان را غرق تاريكى و ظلمت نموده، و يادخدا را فراموشتان داده است چنان كه قرآن ميفرمايد:
«اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ:» «6»
شيطان برآنان چيره شده، پس يادخدا را از يادشان فراموشى داده، اينان گروه شيطانىاند، هشدار كه گروه شيطان همان زيانكاران و اهل خسارت اند.
اميرالمؤمنين (ع) كاركرد مفسدان را سه جمله بيان ميفرمايد:
«زرعوا الفجور، وسقوه الغرور، وحصدوالثبور:» «7»
تخم ودانه گناه و معصيت و فسق و فجور كاشتند، آن را با آب مكر و فريب آبيارى كردند، و نهايتاً از زراعت خود عذاب و بدبختى برداشت نمودند.
در بيانى ديگر به بازيگرى انسان مفسد اشاره كرده ميفرمايد:
و آن ديگر كه قيافه علم ودانش به خود گرفته تا دانشمندش نامند، درحالى كه از دانش بيبهره است، بخشى از نادانيها را از گروهى نادان فراگرفت، و مسائل گمراه كننده را از گمراهان آموخته و رطبى و يابسى به هم بافته، دامهائى از طناب غرور و سخنان دروغين برسرراه مردم افكنده، قرآن اين كتاب هدايت و بصيرت آور را براميال و خواستههاى شيطانى خود تطبيق ميدهد، و حق را با كمك هوسهاى آلوده خود تفسير ميكند.
مردم را از گناهان بزرگ ايمن ميسازد تا در آلودگى معصيت و لجن فسق و فجور بمانند، و جرائم بزرگ را سبك جلوه ميدهد، ادعا ميكند كه از دست زدن به شبهات و آلوده شدن به آنها پرهيز دارد، ولى درآنها غوطه ميزند، ميگويد: از بدعتها دورم ولى در آنها غرق شده است، چهره ظاهر او انسان و قلبش قلب حيوان درنده است، راه هدايت را نميشناسد كه از آن پيروى كند، و راه باطل را نميداند كه از آن بپرهيزد پس مردهاى است در ميان زندگان. «8» در پايان آيه مورد بحث و تفسير، وجود مبارك حضرت حق اين عهدشكنان و قطع كنندگان آنچه كه خدا به پيوند آن فرمان داده و فسادكنندگان روى زمين را گروه خاسران معرفى كرده است.
خسارت كنندگان
خسران در امورى تصور دارد كه انسان به صورتى مالك آن امور باشد.
انسان سرمايه عظيمى چون عقل و وجدان وفطرت، و بدن و اعضا وجوارح دارد كه با كمك آنها ميتواند درمسير هدايت، كرامت، دانش، معرفت، اخلاق شايسته، عمل صالح و نهايتاً به دست آوردن بهشت كه شايسته است قرار بگيرد، چون دچار فسق شود يعنى ازچهارچوب انسانيت درآيد، و از دايره طاعت حق خارج شود، وبه گناه بزرگ شكستن عهدخدا، وقطع آنچه را خدا به پيوند آن فرمان داده و فساد و تباهى روى زمين گرفتار آيد به خسارت عقلى كه از دست دادن نورآن و فعاليتهاى مثبت آن است، و خسارت وجدانى كه خاموش شدن روشنائى آن است، و خسارت فطرى كه ازميان رفتن نداى آن است و خسارت بدنى كه به كارگرفته شدن آن به وسيله شيطان است و خسارت اعضائى كه غرق شدن آنها درانواع گناهان است و خسارت هدايت كه تبديل آن به ضلالت است و خسارت كرامت كه تغيير آن به دنائت وپستى است، خسارت دانش و معرفت كه تعويض آن با جهل و غفلت است، و خسارت حسنات اخلاقى كه جابهجا كردن آن با رذايل نفسى است، و خسارت عمل شايسته كه تغيير آن به اعمال و قبيح و زشت است و خسارت بهشت كه تبديل به آن به دوزخ است دچار ميگردد و خلاصه دراين جابهجائيها و تغيير و تبديلها همه سرمايههاى وجودى انسان، و سرمايههاى معنوى و آخرتى آدمى از دست ميرود و ازدست رفتن كل سرمايهها كه زمينه تيره بختى ابدى و شقاوت سرمدى، و استحقاق عذاب ابدى، و محروميت از فيوضات ربانى و رحمت رحيمه حضرت حق است در اصطلاح قرآن و زبان وحى به عنوان خسارت يادشده است.
ازآنجا كه اين فاسقان نابكار، و فاجران غدار، و گمراهان بدبخت باكمال بيشرمى درحاليكه دلايلى آشكار و براهينى استوار ازعلم و حكمت و نيز معجزاتى از طريق نبوت به ويژه معجزهاى چون قرآن، و بيناتى آشكار بروجوب شكرنعمت منعم پيش روى آنهاست، باز درانكار و عنادشان نسبت به حق اصرار ميورزند، و خدا و وحدانيت او را منكرند خداى مهران براى هدايتشان به سوى توحيد وايمان به حضرتش مسئله مرگ و حيات را كه خود ميدانند به دست كسى از مخلوقات نيست، واحدى درآن دخالت ندارد مطرح كرده و آنان را دركمال لطف و محبت جهت بيدارشدنشان مورد خطاب قرار داده ميفرمايد:
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه به انكار خدا برميخيزيد، درحالى كه تركيبى از عناصر مرده بوديد پس شما را حيات داد، آنگاه شما را ميميراند، سپس دوباره زنده ميكند، آنگاه به سوى او بازگردانده ميشويد.
آيه شريفه برحقايقى دلالت دارد، كه لازم است پيش از توضيح مفصل به آن حقايق اشاره شود:
1- آيه به وضوح نشان ميدهد كه حضرت حق ابداً بربندگانش كفر و انكارحق وحقيقت را نخواسته و نميخواهد، بلكه آنچه از بندهاش مورد پسند و رضايت اوست درك حقايق و ايمان و اعتقاد به آنهاست، لذا در ابتداى آيه با به كارگرفتن كَيْفَ كه از ادات تعجب است آنان را به شدت مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و انكار و اعتقاد باطلشان را در معرض حمله سخت آورده است كه: شگفتا از شما با اين كه دلايل بيشمارى و حتى فطرت شما و نتيجه كمترين تفكرتان نشان ميدهد مرگ و حيات، و آفريدن و ميراندن فقط وفقط از ناحيه فرمانروا و كارگردان هستى است، و ويژه الله است كه مستجمع تمام صفات كمال و اسماء حسنى است چگونه و چرا و با چه دليل و باتكيه برچه منطقى به انكار او برخاسته ايد؟!!
2- آيه به همه انسانها از هرعصر و روزگارى به روشنى ميفهماند كه هيچ مخلوقى سبب مرگ وحيات خود و ديگران نيست و اصولًا مخلوقى كه خودش درابتداى امر تركيبى ازعناصرمرده بوده سپس او را به فضاى حيات آوردهاند
چگونه ميتواند علت زنده كردن خودش و ميراندن وجودش و اماته احياء ديگران باشد؟
آيه اثبات ميكند كه كليد مرگ و حيات فقط دردست قدرت الله است و اگر اين نبود منكر براى نمونه يك نفر را نام ميبرد كه قدرت براماته واحيا دارد، وبرفرض اگر مرگ وحيات را به غيرخدا نسبت دهد نميتواند كمترين دليلى بر اثبات آن اقامه كند، وادعايش بيدليل وحكمت ميماند كه چنين ادعائى هم از جانب خردمندان مورد پذيرش نيست.
3- آيه علاوه بردلايل فراوان عقلى و فلسفى كه همراه خود دارد دليلى محكم و برهانى استوار برحقانيت قيامت و صدق حشرونشر است، زيرا ميگويد: خدا شما را پس ازآن كه تركيبى از عناصر مرده بوديد حيات و زندگى داد و اين كار را كه نسبت به شما يك بارانجام داده و آن اين كه خاك مرده بوديد شما را تبديل به انسانى زنده كرد، بازشما را در گور تبديل به خاك مرده ميكند و سپس حيات دوباره ميبخشد تا درپيشگاه حق براى محاسبه اعمال حاضر شويد.
4- به انسان براى تفكر وانديشه درآفرينش وجودش وآيندهاش زمينه ميدهد، تا از طريق انديشه كه راهى نوارنى و صراطى معنوى و ملكوتى است به ايمان و اعتقاد به خدا برسد و از كفروانكار نجات يابد.
5- از لغت رجع كه درجملهى يرْجَعُونَ قرار دارد وبه معناى بازگشت است و بازگشت درآنجائى تصور دارد كه آغاز و مبدأ از آنجا بوده استفاده ميشود كه مبدأ و مرجع انسان و همه موجودات فقط وفقط الله است و بس.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ: «9»
6- شگفت و تعجب كه از كَيْفَ فهميده ميشود براى اين است كه انسان در باطن خود، و دراعماق قلب و مغزش ميداند كه مرگ و حيات به دست هيچ مخلوقى نيست، و اين دو مسئله مربوط به قدرتى است كه برهستى حكومت ميراند، و همه امور موجودات را تدبير ميكند، پس چرا با داشتن چنين علم فطرى وعقلى درظاهركار به انكار برميخيزد.
7- انسان اگر اندكى درآيه شريفه و معنا و محتواى آن دقت كند مييابد كه آيه انسان را به زهد در دنيا ترغيب مينمايد، و او را به آزاد نمودن قلب از تعلقات و وابستگيهاى افراطى كه مانع رشد وكمال انسان و حركت او به سوى معنويات و حقايق و ادب و تربيت و متانت و وقار است تشويق ميكند.
آيه شريفه با جمله فَأَحْياكُمْ پس از أَمْواتاً ميخواهد بگويد: شما روزگارى خاك مرده بوديد خداوند شما را پس گذركردن ازخاك و نطفه و علقه و مضغه و اسكلت و دوران جنينى كه همه درسايه قدرت او انجام گرفت به صورت انسانى راست قامت، معتدل، زيبا اندام، حيات بخشيد و زنده كرد، آنگاه درشما عقل و خردى كه سود وزيان را تشخيص دهيد قرار داد، و دست شما را براى استفاده از انواع نعمتها بازگذاشت، پس داراى همسروفرزند مال ومقام وجاه و حشمت و خانه وكارخانه و باغ و رياست وشهرت شديد و نهايتاً اين همه را با مرگ دوم ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ازشما ميگيرد، و شما تهيدست و فقيرازهمه اين امور به گور فرستاده ميشويد، پس دركنار اين مجموعه نعمت و حشمت و مكنت و ثروت وسلطنت، و صولت و رياست و زن وفرزند، وبه جنگ و نزاع و دروغ و تهمت و تزوير وحيله برميخيزيد وبراى بدست آوردن متاع اندك دنيا وكالاى ازدست رفتنياش به هرگناه ومعصيتى خود را آلوده ميسازيد و وجودتان را به هرآب وآتشى ميزنيد؟!
شماكه با مردنتان مالكيت خود را نسبت به آنچه داريد ازدست ميدهيد، وپس از اندك مدتى كه درگور مانديد و خاك شديد چنان فراموش ميشويد كه انگار از اول وجود نداشتيد، چرا به دنيا وكالايش دلبستگى افراطى پيدا ميكنيد، وچرا اين همه دردسر براى خود ايجاد مينمائيد، وچرا به خاطر دنيايتان آخرتتان را خراب ميكنيد وبناى سعادت و خوشبختى خود را ويران مينمائيد؟ پس از اين كه مرگ گريبانتان را گرفت، و بدن مرده شما را درتاريكى و تنگى لحد قرار داد، صدائى را پاسخ نميدهيد، و سخنى را برزبان جارى نميكنيد، و نسبت به چيزى عكس العمل نشان نميدهيد، اقوام و خويشان و زن و فرزندان و برادران و خواهران و عروسها و دامادها شما را فراموش ميكنند تاجائى كه براى يك بارهم به زيارت گورتان نخواهند آمد، واگرهم پس ازمدتى عبورشان به قبرستان بيفتد بدون اين كه توجهى كنند از برابر گورتان ميگذرند و كمترين اعتنائى به شما نميكنند چنان كه يحيى بن معاذ ميگويد:
يمرا قاربى بخداء قبرى كان اقاربى ربى لم يعرفونى
خويشانم از برابر گورم ميگذرند، و چنان به من بيتوجهاند كه گويا مرا از ابتدا نميشناخته اند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قصص، آيه 77.
(2)- بحار، ج 73، ص 395.
(3)- اعراف، آيه 205.
(4)- امالى صدوق، 6.
(5)- نوادرراوندى، ص 17.
(6)- مجادله، آيه 19.
(7)- نهج البلاغه، خطبه 2.
(8)- نهج البلاغه، خطبه 87.
(9)- بقره، آيه 156.
منبع : پایگاه عرفان