بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
بالاترین ویژگی که خداوند مهربان در قرآن مجید برای پیغمبر عظیم الشان اسلام بیان کرده است عبد بودن اوست، نسبت به حضرت حق. خیلی مهم است که وقتی میخواهد درباره نزول قرآن به حضرت سخن بگوید طبیعتا باید بگوید ما این قرآن را به فرستاده خودمان نازل کردیم، بگوید نزلنا علی رسولنا، یا بگوید نزلنا علی نبینا، چون رسالت نبوت، با قرآن مجید هماهنگ است، رسول نبی، یعنی کسی که وحی به او نازل میشود اما نه کلمه رسول را ذکر میکند نه نبی را، میفرماید وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا ﴿البقرة، 23﴾، ما این کتاب را بر بنده خود نازل کردیم، اگر عنایت بفرمایید کلمه عبد از سه حرف ترکیب شده است، عین، باء، دال، آنهایی که ازشان تعبیر شده به اهل دل، به اهل الله، که آدمهای بسیار ظریف و دقیق و به قول حضرت ابی عبدالله الحسین به نقل فخر رازی از مفسران بزرگ اهل سنت اهل اشارات هستند. یعنی یک نورانیتی دارند که حتی در حروف هم دقت میکنند و از حرف تنها هم معنا بیرون میکشند، اینها میفرمایند عین عبد میخواهد بگوید که آنی که عبد واقعی است عرفان به پروردگار دارد، کاملا وجود مقدس او را میشناسد و این حس را دارد که من وظیفه دارم، مسئولیت دارم، که تسلیم او باشم، وجود مقدس او را بندگی کنم، به دنبالهاش هم کاری ندارم که دنباله بندگی بهشت است و امنیت از دوزخ، کاری ندارم به این.
امیر المومنین یک عبد واقعی بوده، میگوید ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک، محبوب من، ترس از دوزخ من را وادار به عبادت تو نکرده که بیایم عبادت بکنم برای اینکه نروم جهنم، طمع به بهشت موتور حرکت من برای بندگی نبوده که حالا بندگی بکنم که به بهشت برسم، من نظرم فقط و فقط به بندگی توست چون و جدتک اهلا للعبادة، این را یافتم که تو سزاوار و شایسته هستی که منی را که آفریدی تو را بندگی بکنم از اینجا به بعد هم جلو نمیروم که حالا این بندگی امنیت از دوزخ میاورد یا هشت در بهشت را به روی من باز میکند اصلا من کاری به این حرفها ندارم.
این حال کسانی است که او را خوب شناختند، یا در آثار او در عالم خلقت فکر خوبی کردند، یا در آیات قرآنش اندیشه خوبی کردند که اندیشه در آثار خلقتش و در قرآنش به اینها شناخت دارد، این شناخت هم از فرمایشات امام صادق استفاده میشود عامل عشق است و سبب محبت است، یعنی وقتی او را شناختند دیدند زیبای بینهایت است، جمال بینهایت است، جلال بینهایت است، و همه زیباییها را که جمع بکنند در کنار زیبایی او یک نقطه هم حساب نمیشود، حسن یوسف را به عالم کس ندید، درست است قبل از حضرت یوسف خدا در مردان و زنان زیباتر از او را نیافرید بعد از او هم تا قیامت بنا ندارد زیباتر از او را بیافریند، اینقدر زیبایی خیرهکننده بود که گاهی روی مشاعر افراد اثر میگذاشت قرآن مجید میگوید وقتی که بانوی کاخ همسر عزیز وادارش کرد که از در بالای سالن بیا داخل از در پایین برو فقط این خانمهایی که من امروز به مهمانی دعوت کردم تو را ببینند که اینقدر پشت سر من دری وری نگویند بگویند این دل داده به یک برده، به یک غلام، مگر برده کیست؟ مگر غلام کیست؟ مگر این جوان گمنامی که اهل کشور ما نیست چقدر میارزد که دل بانوی کاخ را برده من میخواهم دری وری گفتن و تهمت زدن زنها را از خودم قیچی کنم، خب ایشان هم غلام خریداری شده بود، ارباب زور به او گرفت، که فقط بیا از این مهمانی رد شو میدانست که در حرکت کردنش هم یک بار به این زنان نگاه نخواهد کرد، با چشم فروهشته از در وارد شد از در خارج شد آن وقت به مهمانها نهیب زدند چی کار دارید میکنید؟ قران میگوید داشتند به جای میوه دستهایشان را میبریدند لباسهای قیمتی انها پر از خون شده بود، فرش خونی شده بود نمیفهمیدند؛ یعنی زیبایی اینقدر خیرهکننده بود که مشاعر خانمها را به هم ریخت.
حسن یوسف را به عالم کس ندید، حسن یعنی زیبایی، حسن آن دارد که یوسف آفرید، خود او که چیزی نداشت برای خودش نبود، زیبایی برای او نبود، یک دکتری قبلا تهران بود شاید پنجاه سال است فوت کرده، این غیر از اینکه در علم طب آدم ماهری بود شاعر ماهری هم بود، یک شعرش را من برایتان بخوانم در همین زمینه البته به یک صورت دیگر این شعر را در اشعارش آورده حسن یوسف را به عالم کس ندید، حسن آن دارد که یوسف آفرید، ایشان میگوید یک شبی مجنون به خلوتگاه ناز، با خدای خویشتن میکرد راز، کای خدا نامم تو مجنون کردهای، بهر یک لیلی دلم خون کردهای، ای خدا آخر نصیب من کجاست، مردم از حسرت طبیب من کجاست، ای خدا من کم نیم از بتپرست، روی امیدم به درگاه تو هست، ای خدا من کم نیم از ذرهای، عاشقم بر روی آهو برهای، پس خطاب آمد اینها زبان حال است البته، نه اینکه خدا با مجنون حرف زده باشد، یک حقیقتی را میخواهد بگوید در شکل یک داستان، پس خطاب آمد که ای شوریدهحال، هر چه میخواهی به درگاهم بنال، کار لیلی نیست که تو را دیوانهات کرده، کار لیلی نیست این کار من است، روی خوبان عکس رخسار من است، حسن آن دارد که یوسف آفرید، روی خوبان عکس رخسار من است، هر کجا نوری است از انوار ماست، مست یا عاقل خود هشیار ماست. آن کسی که وجود مقدس او را با آیات کتاب خلقت که خوانده و درک کرده یا با آیات کتاب تشریع که قرآن است شناخته عاشق است، هیچ توقعی هم از معشوق ندارد فقط دنبال این است که رضایت معشوق را جلب بکند، میگوید رضایت معشوق من در این است که من او را عبادت بکنم خب میروم دنبال رضایتش، دیگر به سرما و گرما و روز کوتاه و روز بلند کاری ندارم که حالا رمضان تابستان است و هفده ساعت باید گرسنگی بکشم من اصلا به روز کار ندارم به گرما کار ندارم، به رفت و آمدم به مسجد کار ندارم من دنبال رضای معشوق هستم این است که گرما در اینها اثری ندارد، سرما اثری ندارد، من دو هفته پیش فنلاند بودم آنجا با شیعیان افریقایی عرب، پاکستانی، افغانستانی ایرانی، در سخنرانیهایم دیدار داشتم، همه اینها میآمدند پای سخنرانی، سخنرانی هم هشت بعدازظهر بود، نماز مغرب سر ساعت دوازده شروع میشد دوازده شب، یعنی دوازده شب تازه آفتاب داشت غروب میکرد، ما وقتی که نماز مغرب و عشا را میخواندیم در آن مسجدی که بودیم و اتاقمان هم در همان مسجد بود بعد از سلام نماز عشا و تسبیحات صدیقه کبری، دور هم بودیم چهار پنج نفر چایی دم میکردند، قهوه دم میکردند، میخوردیم و تا یک خرده حرف میزدیم نماز صبح شروع میشد نماز صبحمان را میخواندیم میخوابیدیم و شب هم تاریک نمیشد، من چند بار بین دوازده تا پنج دقیقه به دو که میرفتم از پنجره بیرون را نگاه میکردم میدیدم تاریک نیست هوا گرگ و میش است، یعنی امروز که روز چهارم ماه رمضان است آنها باید بیست و دو ساعت روزه بگیرند، من به بعضیهایشان میگفتم میگیرید این روزه ر ا؟ میگفتند با جان و دل، چرا نگیریم، نکند روز قیامت در اینها فنلاندی هم بود، نکند روز قیامت یک فنلاندی مسیحی پروتستان شیعه شده را قیامت به رخ بعضی از مردان و زنان ایران بکشد که اینها بیست و دو ساعت مسیحی شیعه شده روزه من را گرفتند، تو به چه دلیل امر من را اطاعت نکردی؟
این عین عبد است، اما بای عبد یعنی برّ، یعنی عابدان واقعی، بندگان واقعی از هیچ خیر و نیکوکاری رویگردان نیستند همه وجودشان برّ است، یعنی نیکی است، دال عبد یعنی دنوّ به حق، یعنی اینها عبادت میکنند تا به مقام قرب محبوب میرسند و هجران تبدیل به وصال میشود، پیغمبر عبد خدا بود، با همین معنایی که از لغت عبد شنیدید. شناخت کامل از زیبای بینهایت داشت، تمام نیکیهایی که در این عالم است انجام داد، و هیچ کسی مثل او به مقام قرب حق نرسید. اما عادت پیغمبر نکته این است که از این نکته نور وارد بحث امیر المومنین میشویم از مهمترین کتابهای عالمان اهل سنت. بدون خواندن یک روایت از کتب شیعه.
پیغمبر گوشش بندگی داشت، یعنی فقط شنوای حق بود، کسی که گوشش وقف شنیدن مسائل الهی است، وقف شنیدن موعظه و نصیحت است، وقف شنیدن حرفهای درست و حسابی زن و بچه و همسایه و مردم است و حاضر نیست گوشش را به غیبت و تهمت و باطل بدهد، این گوش در حال عبادت است آن کسی که پنجاه شصت سال هفتاد سال در دنیا زندگی میکند حاضر نیست چشم به نامحرم بدوزد که پشت چشم دوختن دلش را هم بدهد به نامحرم، پشت دل دادن به نامحرم رابطه برقرار بکند، پشت رابطه برقرار کردن زنا کند، این چشم دارد خدا را بندگی میکند، درس است مگر قرآن نمیگوید قل للمومنین یقضوا من ابصارهم، آنی که چشم از نامحرم میبندد دارد امر خدا را اطاعت میکند چشم عبادت میکند، شکم عبادتش به این است که حرام در آن ریخته نشود، قلب عبادتش به ایمان است، دست عبادتش به نوشتن مسائل الهی یا کار کردن برای درآمد حلال است، عبادت پا رفتن به مجالس الهی یا رفتن برای صله رحم یا عیادت مریض است، عبادت زبان هم یازده نوع است. که تمامش را قرآن بیان میکند.
یک عبادت زبان این است که مردم با زبان انسان از گمراهی دربیایند یا مردم با زبان انسان به یک انسان الهی راهنمایی بشوند، اینقدر طبق روایاتی که دیروز از کتب برادران اهل سنت شنیدید سخن گفتن از امیر المومنین عبادت بالایی است، که بیشترین عبادت زبان پیغمبر در بیست و سه سال بعثتشان از مکه تا روز از دنیا رفتنشان سخن گفتن از امیر المومنین بود. بیشترین عبادت زبان پیغمبر.
شما تفسیر و انذر عشیرتک الاقربین اول بعثت را در کتب شیعه و سنی ببینید از همان روز اول بعثت گفت علی تا روز بیست و هشت صفر گفت علی، اوصافش را گفت، آیاتی که در قران در حق او نازل شده بود را گفت، ارزشهایش را گفت، حقایق وجودش را گفت، اما اندک احتیاط کرد، با این اندک گفتنهایش حرفهایش را اگر یک جا جمع کنند درباره امیر المومنین بیش از ده جلد پانصد صفحه است، با این کمگویی، چرا کم گفت؟ چرا همش را نگفت؟ به امیر المومنین گفت اگر آنچه فضیلت و ارزش در تو است من بگویم پرده از روی خیلی از حقایق وجود تو بردارم میترسم بعد از مردن من مردم تو را خدا بدانند، زبانم بسته علی جان. نمیتوانم همه حقایق وجود تو را بگویم، بیست و سه سال این را دقت بفرمایید، بیشترین عبادت زبان پیغمبر فقط و فقط بیان ارزشهای وجود مبارک امیر المومنین علیه السلام بود، این روایت از مهمترین روایات است که مناقب خوارزمی از علمای بزرگ اهل سنت متوفای سال پانصد و شصت و هشت، یعنی خوارزمی هزار سال پیش مرده با سلسله سند از وجود مبارک رسول خدا نقل میکند جالب است برای ما احتمالا اگر ما این روایات را در کتابهای خودمان با سندهای خودمان نقل میکردیم در این قرنهایی که گذشته میگفتند اینها را شیعه نشسته ساخته، من درآوردی است، حقیقت ندارد، ولی خداوند مهربان این روایات را به قلم عالمان غیر شیعه جاری کرد که هم برای ما اتمام حجت باشد و هم برای دیگران اتمام حجت باشد، جالب هم این است که روایاتی که این بزرگواران از رسول خدا نقل کردند تمامش دارای سند است، پیغمبر میفرماید لما عسری بی الی السما، شبی که پروردگار من را برد معراج، معراج در قرآن است سُبْحٰانَ اَلَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى اَلَّذِي بٰارَكْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ ﴿الإسراء، 1﴾، بردم تا نشانههای عظمت خودم را نشانش بدهم معلوم است چیزهایی را نشان پیغمبر داده که دیگران ندیدند وگرنه نبرده مسجد الاقصی را نشانش بدهد مسجد الاقصی را که همه میدیدند. مسجد الحرام را که همه میدیدند، سیر سفر من المسجد الحرام بوده الی المسجد الاقصی، از آنجا رفته به معراج که در آیات دیگر قران و روایات مطرح است، ثم بعد از اینکه من به عالم بالا برده شدم خداوند من را برد تا صدرة المنتهی، که بهشت در صدرة المنتهی است طبق آدرسی که قرآن میدهد.
وقفت بین یدی ربی عز و جل، با یک دنیا ادب در پیشگاه پروردگارم آنجایی که باید بایستم که دیگر بالاتر از صدرة المنتهی نبود ایستادم، فقال لی خدا با من حرف زد، یا محمد چه اسم زیبایی، چقدر با پیغمبر خصوصی بوده خدا که به اسم صدایش میکند این دو تا چقدر رفیق جون جونی بودند که دیگر همه القاب را بین خودش و پیغمبر حذف کرده با اسم صدایش زده، ما هم این کار را میکنیم، دیدید که مثلا با یکی رفیق هستیم پنجاه سالش است خیلی هم دوستش داریم، خیلی هم ارتباط با او داریم، میخواهیم صدایش بزنیم دیگر حاج آقا، آقا و برادرم و عزیزم و اینها همه را حذف میکنیم میگوییم حسن جون، پیغمبر در آنجا با این شکل گفتار خدا روبرو شد.
قلت لبیک و سعدیک، جواب خدا را دادم گفتم بله یا ربی پروردگار من، مطلبی داری؟ قال خداوند فرمود بلوت خلقی، من تمام بندگانم را در بوته امتحان گذاشتم، همه را آزمایش کردم از زمان آدم تا قیامت آزمایششان پیش من است، فایهم اطوع لک، چه کسی از همه بیشتر با جان و دل مطیع توست؟ قلت یا ربی علیا، گفتم خدایا در این بندگانت احدی را مثل علی نمیشناسم که مطیع من باشد، خب این اطاعت از خدا و پیغمبر چه سودی دارد؟
سوره آل عمران، وَ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿آلعمران، 132﴾ از خدا و پیغمبر اطاعت کنید تا به رحمت خدا برسید، وَ إِنْ تُطِيعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمٰالِكُمْ شَيْئاً ﴿الحجرات، 14﴾ اگر مطیع خدا و پیغمبر باشید ذرهای از اعمالتان کاسته نمیشود، يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ لاٰ تُبْطِلُوا أَعْمٰالَكُمْ ﴿محمد، 33﴾ اگر از خدا و پیغمبر اطاعت نکنید کل اعمال دوره عمرتان باطل میشود، گفتم علی از همه مطیعتر است، قال صدقت، خدا به من فرمود راست میگویی همینجور است، فهل اتخذت لنفسک خلیفة یعدی عنک و یعلم عبادی من کتابی ما لا یعلمون، او را برای خودت به عنوان خلیفه انتخاب کردی؟ که بلافاصله بعد از مرگ تو زمام زندگی امت در دست این مطیع ترین بنده من قرار بگیرد؟ معراج برای مکه است نه برای مدینه، کی خدا دارد راجع به جانشینی امیر المومنین حرف میزند و کجا دارد حرف میزند، اول بعثت، کجا دارد حرف میزند به لفظ خلیفه؟ معراج. صدرة المنتهی.
در حقیقت دارد میگوید بعد از مرگ تو حق انتخاب با هیچ کس نیست، من الان دارم به تو میگویم علی را انتخاب کردی که جانشین تو باشد؟ تمام برنامههای مربوط به تو را بعد از تو سر و سامان بدهد و بندگان من را به اسرار قرآن من که خودشان نمیدانند آگاه بکند، این کار را کردی؟ قال قلت اخترلی، محبوب من من بنده تو هستم، من از خودم کاری نمیکنم، تو همین الان علی را برای من جانشین من انتخاب کردی، فان خیرتک خیرتی، انتخاب تو همان انتخاب من است هر چی تو انتخاب کنی من انتخاب میکنم، قال خدا به من فرمود اخترت لک علیا، من علی را برای تو ویژه تو، مخصوص تو انتخاب کردم، بر تو واجب میکنم فاتخذه لنفسک خلیفة، که او را برای جانشینی بعد از خودت انتخاب کنی.
البته اگر خدا توفیق بدهد من هم زنده بمانم، روز پنجشنبه یک بحث بسیار مهم دقیق در انتخاب امیر المومنین به امامت خواهم داشت که به اصطلاح این روایت امروز ظهور آن مطلب است که در پنجشنبه برایتان میگویم، یعنی مسئله بوده ولی شب معراج خدا ظهورش داده نه اینکه اول کار بوده، فاتخذه لنفسک خلیفة، این دو جملهاش هم خیلی عجیب است که برای ما هم قابل درک نیست. و نحلته علمی و حلمی، حبیب من من علمم را، این خیلی سنگین است، ظرفیت علی را ببینید چیست، حبیب من من علمم را، و بردباریام را به علی عطا کردم، آن وقت علی چند سالش بود؟ شانزده هفده سالش بود زمان معراج پیغمبر.
یعنی منی که چشمه علم بینهایت هستم دل علی را به این علم بینهایتم وصل کردم، و صفت حلم و بردباریام هم به علی بخشیدم، که علی تا آخر عمرش از هیچ چی از کوره در نمیرود، مثل اینکه من در مقابل میلیاردها انسان از زمان آدم تا حالا با این همه کفر و نفاق و شرک و آزار و ظلم از کوره در نرفتم به همه مهلت دادم که در قیامت به حسابشان رسیدگی بکنم. اگر این بردباری را خدا به علی نمیداد روزی که زهرا بین در و دیوار بود میخواست چی کار بکند به هم میریخت اوضاع، اگر جنگ میشد چراغ اسلام یقینا خاموش میشد اما ایستاد نگاه کرد و دلش سوخت بعد خدا فرمود، حبیب من و هو امیر المومنین حقا، یک نفر در این عالم امیر المومنین است واقع و به حقیقت، یک نفر. ابراهیم هم امیر المومنین نیست، موسی هم نیست، عیسی هم نیست، دیگر انبیا نیستند، ائمه دیگر هم نیستند، لم ینلها احد قبله، پیش از علی من لقب امیر المومنین به کسی داده نشد و لیست لاحد بعده، و بعد از او هم احدی ملقب به امیر المومنین نخواهد بود همین یک نفر است.
معلوم میشود علی دردانه خداست چون یک چیزهایی به علی داده که به هیچ کس نداده، در یک روایت زیبایی آمده که پیغمبر به امیر المومنین گفت شش تا چیز به تو داده به من هم نداده با اینکه من بالاتر از تو هستم، افضل است پیغمبر از علی، ولی شش تا ویژگی به علی داده راه نداشته به پیغمبر بدهد، جا نداشته، که سه تایش را برایتان بگویم، علی جان پدرزنی مثل من را به تو عطا کرد، که به من همچنین پدرزنی نداد، علی جان همسری مثل فاطمه را به تو عطا کرد به من چنین همسری نداد، علی جان حسن و حسین را به تو عطا کرد به من چنین اولادهایی نداده، بعد خدا فرمود علی رایة الهدی، پرچم هدایت علی است، از زیر این پرچم رد بشوید در دامن ابلیس افتادید و گمراه شدید، و امام من عطاءنی، علی امام بندگان واقعی من است، آنی که بنده واقعی من نیست از امامت علی بیبهره است، و هو نور اولیائی ؛ علی حبیب من و نور دل عاشقان من است.
منبع : پایگاه عرفان