آيا ارزشى بالاتر از اين هست كه يك وجود مقدّس بىنهايت از موجودى ذليلِ و ضعيف و مسكين اظهار رضايت كند؟ يا مثلًا، مامور كوچكى در دربار فرعون باشد و هيچ كس او را حساب نكند، ولى با اتصال به مقام نبوت و كمك فكرش، تبديل به مؤمن آل فرعون بشود و آياتى از قرآن درباره او نازل بشود؟
ملكه كشور مصر (آسيه) فقط يك لحظه فكر كرد كه شوهرم چه مىگويد، درباريان چه مىگويند، و موسى چه مىگويد؟ آسيه دربار با آن عظمت و خزينه و مملكت را رها كرد و به موسى، عليه السلام، پيوست كه از زر و زيور دنيا بهرهاى نداشت. چگونه همه اين شكوه و عظمت، كه حتى امروز هم ديدن اندكى از بقايايش موجب تحير ماست، نزد او صفر مىشود و يك چوپان گليمپوش چوب به دست در چشمش آن قدر عظمت مىيابد؟
كوچك شدن آنچه به چشم عظيم مىآمد و عظمت آنچه به نظر كوچك مىنمود به سبب انديشه بود. آسيه آشكارا به موسى، عليهالسلام، ايمان آورد وگفت: شاه و دربار و زر و زينتش دروغى بيش نيست. اينها كه به چشم عظيم مىآيند، خيلى كوچكاند و به واقع چيزى نيستند.
از اين روست كه امير المؤمنين، عليهالسلام، درباره متّقين مىفرمايد:
«عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم ...».
تنها خداوند در نگاهشان بزرگ است، لذا هر چه غير خداست در نزد ايشان كوچك است.
موسى، عليهالسلام، كه منبع حقايق الهى است، وقتى با چراغ فكر نگاه مىكند، حقيقت را مىبيند و در نتيجه، فرعون و درباريان او را خيلى كوچك مىبيند. براى سرانِ ارتش و نوكران دربار و حتى براى بعضى از مردم،. شاه خيلى بزرگ مىنمود. مىگفتند: او اعليحضرت است، نيروى زمينى. و هوايى و دريايى دارد، جِت دارد، آمريكا و شوروى را دارد و ...، ولى براى كسى كه فكرش فكر مستقيم و صحيح بود (مانند حضرت امام)، او كوچك بود. لذا، وقتى ايشان روى منبر از او ياد مىكرد مىفرمود: اين مردك را مىگويم! چرا امام از آمريكا و شاه نمىترسيد؟ چون با فكر الهى نگاه مىكرد و مىيافت كه «العزه للّه لا لآمريكا».
به همين قياس، پول و زيبايى چيزى نيست كه چشم انسان را پر كند، بلكه بايد ديد عظمت واقعى از آنِ چه كسى و چه چيزى است و حقارت واقعى از آنِ چه كسى و چه چيزى است؟ اگر انسان با اين ديد ببيند، زندگى مستقيمى پيدا خواهد كرد.
خيلى از چهرههاى باعظمتى كه در عالم داريم، در ابتدا چيزى نبودند ولى با فكر همه چيز شدند. آسيه فكر كرد و حقيقت فرعون و فرعونيان را ديد. قرآن مجيد از فرعون ذى الاوتاد ياد مىكند. چون هر مجرمى را كه نزد او مىآوردند، حكم مىكرد او را بخوابانند و به دست و پايش ميخ بكوبند. او آسيه را نيز به همين مجازات تهديد كرد، اما آسيه نترسيد و گفت: هر كارى مىخواهى انجام بده، زيرا من حقيقت دو چيز را شناختهام: كوچكى تو و بزرگى خدا را. و عاقل كسى است كه به دنبال عظمت مىرود و خود را پست نمىكند. براى همين، من خدا را با تو معامله نمىكنم.
منبع : پایگاه عرفان