منبع : مجله فصلنامه معرفت، شماره 39 ,
حسینی، سیدحسین
چکیده:
«شهادت » جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاند و شهد می پراکند; یعنی که او شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، آن سان که فرمود: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست که: «. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172)
پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می نماید و کلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این که مولا علی علیه السلام خود نیز فرمود: «و انما مثلی بینکم مثل السراج فی الظلمة. . . » .
این نوشته می کوشد با سیری کوتاه در آفاق دور دست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سرآغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کام یابی » .
. . . صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
1- مقدمه
هدف این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت » در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت » در نهج البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ » است; چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمود: «ان اکرم الموت القتل » . (1)
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظام مند دنبال کنیم، نخست باید به طرح بحث «مرگ در قرآن » بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله » را پی گیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولا
علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این باره بپردازیم.
بدینسان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن » ، سپس در کلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج البلاغه » را تبیین نماییم; (2) چرا که «ولی » از «نبی » و او نیز از «وحی الوهی » قابل تفکیک نیست و هر یک دریچه ای برای فهم دیگری به حساب می آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج البلاغه » ، کلام الله و رسول الله صلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایسته های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ست بسیار کوتاه به بحث مرگ در نهج البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد بر پای پیل (3)
2- شهید شاهد
شهادت شهید، جلوه شهودابدی اوست:
«ان الله علی کل شی ء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیت برمی دارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون » (آل عمران: 169);
چرا که مقام الوهیت، مشهدشیرینی ذات ابدی الهی است:
«فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آل عمران: 170)
از آن لطف کایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراین آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می جوید، عشق می نمایاندوشهدمی پراکند; یعنی که او شهید شاهد مقام قرب است; چرا که: «لقا بایدت کرد با کردگار» ، (5) آن سان که فرمود:
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » (انشقاق: 6)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الست بربکم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
. . . در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنکشد وز سر پیمان نرود
. . . آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود. . . (6)
پس شهدشیرین شهادت، تنهادرسیمای اولین شهیدشاهدرخ می نمایدکه «. . . شهیدان را شهیدان می شناسند. » (7) و البته چنین شهدی تنهادرآینه شکر و سپاس چهره می یابد که فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لکن من مواطن البشری و الشکر» (8)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
(حافظ)
پس کلام ربانی (9) برتر از فلک و ملک مولای شهیدان شاهد، می تواند پاره هایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیای ظلمانی زمینی وفانی (10) مابنشاند که:
نردبان آسمان است این کلام
هر که از آن بر رود آید به بام
نی به بام چرخ کان اخضر بود
بل به بامی کز فلک برتر بود. (11)
و آن حضرت خود نیز می فرمود: «. . . انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی ء به من ولجها. » (12) این نوشته می کوشد تا با سیری کوتاه در آفاق دوردست کلام امیر سخن در نهج البلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سر آغاز دفتر عشق است بیداری، و سرانجام آن کامیابی »
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
(حافظ)
3- مرگ شیرین
اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می داند، بدان روست که به «مرگ » ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور کودکانه دارد که فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه » (13); پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا که علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش تر است. و او با مرگی آشناست که ازخاک به افلاک هدایتش نماید:
بگذر از مرگی که سازد با لحد
زان که این مرگ است، مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این که «مرگ » پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تکاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. . . » (سهراب سپهری)
عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زنده اند از این ممات
هم از این مردن شهید آمد شهید
نه ز زخم تیغ و خنجر، ای رشید.
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی داند، از آن روست که مالک موت را مالک حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14); بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می میراند و نابود کننده هموست که دوباره زنده می کند.
4- جلوه بقای هستی مطلق
در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
«انا لله و انآ الیه راجعون »
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلک » ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند که شخصی می گفت: «انا لله و انا الیه راجعون » فرمودند: این سخن ما که می گوییم: «ما همه از آن خداییم » ، اقراری است به بندگی و این که می گوییم: «بازگشت ما به سوی اوست » اعترافی ست به نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی ای که ریشه در ملک و ملکوت دارد و به هلک و هلاکت منتهی می گردد; یعنی که مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: کیف تجدک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: کیف یکون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه » ; (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می یابی؟ فرمود: چگونه است حال کسی که دربقای خود ناپایدار و در سلامتی اش بیمار است و در آن جا که آسایش دارد، مرگش فرا می رسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
ترک هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.
(صائب تبریری)
و این، حرکتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، که فرمود:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم » ; (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را که جاویدان می ماند خریداری کنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و همچون مردمی باشید که بر آن ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند.
و از همین جاست که نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان تر از رها کردن سرای باقی است; چرا که:
«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة » ; (19)
از دست دادن دنیا آسان تر از رهاکردن آخرت است.
بدین سان، «مرگ » حرکتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حرکتی است که با هر نفس، انسان را به سوی خود می خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله » (21) حرکتی که پرده از پیوند لحظه ها با زندگانی کوتاه دنیوی برمی دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة » (22) (زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه ها از آن می کاهد. )
نتیجه آن که مرگ، حرکت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذکر فنای دنیاست: «و ذلله بذکر الموت و قرره بالفناء» ; (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام کن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته که این ذکر نیز باید به کثرت، تداوم یابد که فرمود: «یا بنی، اکثر من ذکر الموت » (24); ذکری که او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می خواند:
«و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة » (25)
و از همین روست که غفلت از مرگ جایز شمرده نمی شود; چه این که «مرگ » ، از انسان غافل نمی گردد:
«و اوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم؟ ! » (26)
وبه هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش کند، اما مرگ او را از یاد نمی برد: «و ان نسیتموه ذکرکم. » (27)
بود مرگ دنبال هر آدمی
نباشد همی غافل از او دمی
شهادت یقین بهترین مردن است
به سوی خدا ره چنین بردن است.
(مثنوی)
5- کوچ به دروازه حیات
نزد مولا علی علیه السلام «شهادت » بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می آید و این از آن روست که «مرگ » را سفری به دروازه حیات می داند;یعنی شهادت بهترین مرگ هاست چون سفرالی الله است; سفری که از آغاز، تمامی بشریت با آن آشنا بوده و همگان را در یک جا به هم می رساند.
در نقلی، آمده است که آن حضرت گروهی را که فردی از آن ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه این دوست شمابه سفر می رفت، از شما دورمی شد، اکنون بپندارید که به یکی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (که نخواهدآمد) شمابه سوی اوخواهیدرفت » . (28)
و البته تردیدی نیست که این سفر، جز کوچ زیبای یک پرنده مهاجر نیست; کوچی که از جانب دنیای دیگر هدایت شده: «و ترحلوا فقد جدبکم » (29); از دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا که: «الرحیل و شیک » ; (30) کوچ کردن نزدیک است. و این انتظاری است که هر «آن » آن، یک عمر است به قدر سرعت یک «آن » : «و ان غایة تنقصها اللحظة » (31); آنات و لحظاتی که در قالب ساعات، روزها، ماه ها و سال های عمر آدمی، شتابان در حرکت است و به پیش می رود; که فرمود: «فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ; (32) فردا به امروز نزدیک است. وه که چگونه ساعت ها در روز، و روزها در ماه، و ماه ها در سال، و سال ها در عمر آدمی شتابان می گذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است که زندگی انسانی کوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یک سفر کوچک. آن حضرت علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه از آن می کاهد و مرگ آن را نابود می کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد; زندگی، که شب و روز آن را به پیش می راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)
6- مرگ ترس
رمز نگاه حیات بخش مؤمن به «مرگ » نیز در همین سفر ابدی و کوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیکی مرگ نزد جوان مرد است; جوانمردی که پستی و خواری را برنمی تابد: «المنیة و لا الدنیة » ; (34) مرگ برای جوان مرد، برگزیده و نیک است، نه پستی و خواری.
گو این که در چنین ذائقه ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیکی ها و خوبی ها نهفته است که فرمود:
«کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنکبوت: 57)
هر آن نفس کو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت.
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی است که دیگرمحل و محملی برای تلخی سکرات موت باقی نمی ماند.
بدین روی، جوان مرد را چه باکی است از مرگ؟ که او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این که مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی » (35); به خدا سوگند، هیچ باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا این که ناگاه، مرگ مرا دریابد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است که می فرماید: «ان الاجل جنة حصینة » . (37) و چون به یقین می داند که اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی کافی است، می فرماید: «کفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه ای از ترس به خود راه دهد که فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الکلم » ; (39) (پروردگار برای من سپر محکمی قراردادکه مرا حفظ نماید. هنگامی که روز من به سرآید، از من دور می شود و مرا تسلیم مرگ می کند و در آن روز نه تیر خطا می رود و نه زخم بهبود می یابد) .
هر کس که ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا که اجل تو را نگهبان باشد. (40)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست که حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی دهد:
عجبت لجازع باک مصاب
باهل او حمیم ذی اکتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
کان الموت کالشی ء العجاب. (42)
(عجب می دارم از ناشکیبایی گریه کننده مصیبت رسیده به اهل یا خویش نزدیکش، صاحب اندوه، شکافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا که مرگ همچو چیزی عجیب است! )
تعجب امام علیه السلام از این است که چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می دهند و حال آن که هشدار موت نزدیک است و این دیدار به زودی انجام می گیرد: «و قال علیه السلام: اذا کنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی » ; (43) هنگامی که زندگی را پشت سرمی گذاری ومرگ به تورو می آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!
7- قرب به مرگ
آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره کرده اند که فرار از این دروازه، ورود به آن است:
«ایها الناس کل امری ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ; (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی که از مرگ می گریزد، آن را دیدار می کند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیکی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست که: «ولا یمکن الفرار من حکومتک » (45); چه این که «موت » ، بهترین و زیباترین نماد حکومت مطلق ذات الهی است که فرمود: «اینما تکونوایدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
چه باشید در برج و در قصر و کاخ
چه باشید در کومه و سنگلاخ
به هر جا که باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ.
(مثنوی)
بدین روی رهایی از این مظهر حکومت مطلق الهی امکان پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این که ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه » ; (46) آن که از مرگ بترسد، نجات نمی یابد و آن که زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریت شکار مرگی اند که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن ست یافته، سرانجام او را می یابد: «و انک طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدرکه » (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است که او هر آن، در مقام ادراک و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرککم و ان اقمتم اخذکم » (48)
8- حرکت یا سکون
بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می آید: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حرکت و ارتقا، سکون سرد و ثبات خاموش است و از همین رو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
که در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاک جایی نخواهیم برد (49)
داستان این دسته از زبان مولا علی علیه السلام «داستان دنیاپرستانی است که می خواهند از جایگاهی پر از نعمت به سرزمین خشک و بی آب و علف کوچ کنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت کننده تر از این نیست که از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی ها را تحمل کنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «کسانی اند که دنیا را آزموده اند و چون مسافرانی که در منزلی بی آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد کوچ به سرزمینی می کنند که آسایش و رفاه در آن جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی کنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست داشتنی نیست، جز آن که به منزل امن و محل آرامش دست یابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حرکت به سوی عالم جدیدی است; «وطریق الی الاخرة » (52) عالمی که انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان کالبد جسمانی انسان، نمی نگرد، بلکه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می داند که آن حضرت علیه السلام در ویژگی های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می کنند که به مرگ جسد خود اهمیت می دهند و ایشان به مرگ دل های زنده خود. » (53)
پس بی تناسب نیست که آن حضرت علیه السلام می فرمود: «ذکرالموت صیقل القلب » و «نسیان الموت صداء القلب » . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می شود، از آن روست که: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة » . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده ای بهتر از «مرگ » و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! که فرمود: «و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل » (56)
خردمندی که هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام علیهم السلام نیز یکسان قلمداد می نماید که: «ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب » . (57)
«و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملک ینادی کل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب »
و یکسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به مرتبه ای که پیغمبر خدا را نیز محابا نکرد. خدای رافرشته ای است که هرروزآوازمی دهد: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی.
در دهر اگر کسی مخلد بودی
شک نیست که حضرت محمد بودی
هر شخص که زاد، عاقبت خواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی. (58)
9- جمع بندی (مرد راه)
بدین سان، اگر آن حضرت علیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست که شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق می داند; همان نیک مردانی که شتابان در حرکتند و درمسیر زندگی جاوید، طعم گوارای کرامت الهی را دریافته اند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینکم، والحقنی بمن هو احق بی منکم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والکرامة الباردة » ; (59) به خدا سوگند، دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبت به من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیک اندیش، ترجیح دهنده بردباری، گویندگان حق و ترک کنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا، پیروز شدند.
نزد چنین کسانی «شهادت » ، لقای آستان رب اعلی است، چرا که شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم » ; (60) به خدا سوگند، آن ها خدا را ملاقات کردند و پاداش آن ها را داد و پس از دوران ترس، آن ها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بی قرار و سراسیمه به سوی شهادت می شتابد، ازآن روست که «شهادت » را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی می داند و از این رو نزد او، «مرگ » تنها ناله های شیرین حال وصال است; یعنی:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت. (61)
آن حضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخ کامی های بی رنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان می گذارد که فرمود:
«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت رکابی ثم شخصت عنکم فلا اطلبکم ما اختلف جنوب و شمال » (62);
به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در رکاب کرده از میان شما می رفتم و شما را نمی طلبیدم; چندان که باد شمال و جنوب می وزد.
خوشا در پای او مردن، خدایا بخت آنم ده
نشان این چنین بختی کجا یابم نشانم ده
نثاری خواهم، ای جان آفرین شایسته پایش
پرازنقدوفاومهر، یک گنجینه جانم ده.
وحشی بافقی
در حقیقت، او انسانی است که وقتی به میدان قدم می گذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم » (63); کسانی که لباس شهادت به تن دارند و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.
برای چنین فردی که به جذبه دوست داشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای کوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشق بازی:
در طریق عشق بازی، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام ونازرادرکوی رندی راه نیست
ره روی بایدجهان سوزی، نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی. (64)
بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق کل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله » و رمز این برتری آن است که در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا می برد; یعنی گویا که پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله » .
او در منظر نظر «رب اعلی » قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی می گردد; چرا که نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:
ای بی خبر، بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
درمکتب حقایق، پیش ادیب عشق
هان ای پسر، بکوش که روزی پدر شوی (65)
او راهبراست، چون صاحب خبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آن جا که صاحب نظر است، و صاحب نظرشده، چرا که خود را در منظر نظر رب قرار می دهد.
پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری که در منظر نظر «رب » جای یافته، نه در منظر نظر «عقل » . از این رو، نظر بازی است که نظردان در کار او سخت حیران است و اگر بی خبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است که صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راه بری، پسرانی راه روی مطلق پدران خویشند; پسرانی که صرفا دل به نظر عقل خودبسته اند. وازبی خبری تا صاحب نظری، راه درازی در پیش است; راهی که در نهایت، به وصل خورشید حق می انجامد و در آن جا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحب خبر و لذت حقیقی وصل و قربند:
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
. . . وصل خورشید به شب پره اعما نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند. . . (66)
درواقع، شهیداز خوددست می شوید و به نورحق می آراید. پس به کیمیای عشق، زر می شود و آن گاه از آفتاب فلک، نورانی تر و درخشان تر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
. . . گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله، کز آفتاب فلک خوب تر شوی
. . . از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی. . . (67) در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر می گردد و البته صاحب خبر; چرا که «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه این که:
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من. مثنوی
و از آن جا که دیگر نفس و هستی خود را نمی بیند، به رهایی و آزادی دست یافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.
ای دل مباش یک دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی، از نیستی و هستی
. . . تافضل وعقل بینی، بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم، خودرامبین ورستی (68)
او اهل ارتقا، تعالی و تکامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی که با پای استوار اراده، قدم در راه عشق می گذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حرکت به سوی رهایی را به او می نمایاند:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
توپای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
عطارنیشابوری
بدین سان، مسیر او مسیر تکامل مطلوب است و از همین رو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدین دلیل، دست از طلب برندارد تا به کام یابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان برلب است وحسرت دردل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید (69)
اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا می رود که بالا نیز می برد; اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است که فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی » (اعراف: 177)
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم زپای (70)
او لاله ای است که با شهادت، در زمین انسانیت می شکفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار می گیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی » باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذکر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادکردنی خواهد بود:
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است (71)
بنابراین، لاله ها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهی اند و نشان خبری از یک صاحب نظر; خبری واقعی که به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.
پس اگر لاله ها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم » . (72) لاله ها، نبی امت اند و از همین رو، «گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی می نشیند که فرمود:
«و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا.» (74) (نساء: 69)
چنانچه خبر، تنهاپرده برداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی
فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امت بشری اند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آورده اند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:
روزی است از آن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا. (75)
پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه این که شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا می سپرد تا نزد رخ زیبای سمن سای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آن گاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و باز بیازماید:
ای همه شکل تومطبوع و همه جای توخوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرد چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب، گرچه زهر سو خطری است
می رود حافظ بی دل به تولای تو خوش. (76)
و دعای آخر این که:
چشم دل باز کن و
در گلستان شهادت،
لاله سرخ علوی بین
که او ریشه در ساقی کوثر دارد.
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پرس. (77)
«نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الانبیاء» (78)
پی نوشت ها:
1- این عبارت را در ضمن مطالبی که هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازان خویش می فرمود، از آن حضرت نقل کرده اند: همانا مرگ به سرعت در جست وجوی شماست. آن ها را که در نبرد مقاومت دارند و آن ها که فرار می کنند، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست. همانا گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت با خداست. (ر. ک. به: محمد دشتی، ترجمه نهج البلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام، 1379، خطبه 123، ص 234. )
2- چنانچه بخواهیم بحث را به صورت دقیق تری دنبال کنیم، باید پیش از موضوع «مرگ » ، به بحث «انسان شناسی » نیز بپردازیم; یعنی نخست دیدگاه قرآن و سنت را درباره «انسان » دریابیم (انسان پژوهی) ، سپس به شناخت صحیحی از مرگ دست یابیم (مرگ پژوهی) و در نهایت، بر این مبانی، به موضوع «شهادت » از دیدگاه اسلام در منظر قرآن، سخن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام برسیم (شهادت پژوهی) .
3- دیوان حافظ، براساس نسخه علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، دوران، 1379، ص 200
4- 5- امید مجد، قرآن مجید با ترجمه منظوم، تهران، امید مجد، 1379، ص 72 / ص 589
6- حافظ، دیوان، ص 146
7- خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
ر. ک. به: خلاصه مقالات همایش سیمای شاهد در نهج البلاغه، به کوشش محمدرضا آقاملایی، تهران، شاهد، 1379، ص 77
8- بخشی از خطبه 156 نهج البلاغه که حضرت علیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند و در بخشی از آن، از گفت وگوی خویش با پیامبر خداصلی الله علیه وآله در مورد آرزوی شهادت سخن می گویند. (ر. ک. به: ترجمه نهج البلاغه، ص 290. )
9- مردم، به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهید، دل های خود را در پیشگاه او حاضر کنید و با فریادهای او بیدار شوید. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 108، ص 202. )
10- و بخرید چیزی را که برای شما باقی می ماند به چیزی که از دستتان می رود واز دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می کنند و چون مردمی باشید که دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 64، ص 112. )
11- ر. ک. به: مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، قم، صدرا. ص 7.
12- «همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهره مند می گردد. » ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 187، ص 368
13- نهج البلاغه، خطبه 5، ص 50
14- 15- 16- نهج البلاغه، نامه 31، ص 524 / حکمت 99، ص 646 / حکمت 115، ص 650
17- 18- 19- 20- 21- نهج البلاغه، خطبه 64، ص 112 / همان / خطبه 54، ص 106 / حکمت 133، ص 656 / حکمت 74، ص 638
22- 23- بخشی از خطبه نهج البلاغه، ص 112 / نامه 31، ص 520
24- 25- 26- 27- فرازی از وصیت نامه آن حضرت علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام که در ادامه می فرماید: و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار می گیری تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر، آماده باش، نیروی خود را افزون کن و کمر همت را بسته نگه دار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دل بستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور کند; چرا که خداوند تو را از حالات دنیا آگاه کرده و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتی های روزگار پرده برداشته است. (ر. ک. به: همان، نامه 31، ص 530) / همان / خطبه 188، ص 370 / حکمت 203، ص 672
38- نهج البلاغه، حکمت 357، ص 714
29- 30- 31- 32- 33- ر. ک. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حرکت شوید - خدا شما را بیامرزد - ندای کوچیدن در میان شما داده شده است. / حکمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص 370/ خطبه 64، ص 112/حکمت 396، ص 724
34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403
35- از سخنان آن حضرت علیه السلام در آستانه نبرد صفین است. (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 55، ص 106. )
36- با هر انسانی دو فرشته است که او را حفظ می کنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش می گذارند. همانا عمر انسان، سپری نگه دارنده است. (ر. ک. به: نهج البلاغه، حکمت 201، ص 670)
37- در یکی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز می خواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یکی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ کن، نکند شما را غافلگیر کنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ک. به: نهج البلاغه، حکمت 306، ص 702)
38- امام علی علیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی که آن حضرت را از کشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبت به او دادند. ) ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 62، ص 110. )
39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه کفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)
40- قاضی کمال الدین میرحسین بن معین الدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، تهران، میراث مکتوب، 1379، ص 310
41- 42- نهج البلاغه، حکمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرت علیه السلام پس از ضربت خوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.
43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای کمیل »
44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90
45- 46- 47- نهج البلاغه، خطبه 38، ص 90 / نامه 31، ص 530 / حکمت 203، ص 672
48- قرآن مجیدباترجمه منظوم، ص 344;وی درص 501، ذیل آیه 24 سوره جاثیه که فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:
بگفتند کفار هرگز حیات
نباشد جز این زندگی و ممات
کسی نیست ما را بمیراند او
قیامت نخواهد بود روبه رو
49-50- 51- 52- نهج البلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ک. به: خطبه 109، ص 206
53- مکتبی شیرازی، کلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45
54- 55- 56- نهج البلاغه، خطبه 190، ص 372 / همان / حکمت 132، ص 656
57- شرح دیوان منسوب به علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 311
58- نهج البلاغه، خطبه 116، ص 226
59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: کجایند برادران من که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و. . .
60- دیوان حافظ، ص 54
61- نهج البلاغه، خطبه 119، ص 228
62- بخش پایانی نامه آن حضرت علیه السلام به معاویه (ر. ک. به: نهج البلاغه، نامه 28، ص 516)
63-
64- دیوان حافظ، ص 303
65- 66- 67- دیوان حافظ، ص 315/ص 126/ص 315
68- دیوان حافظ، ص 279
69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371
71- علی رضا ذکاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217
72- ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همه از عشق و هم نفس جام باده ایم
. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
. . . چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
(دیوان حافظ، ص 235)
73- اشاره به روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »
74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه کریمه آورده است:
کسی کز کلام خدا و رسول
اطاعت نماید به میل و قبول
به همراه آنان که یکتا خدا
بر آن ها بکردست لطفی عطا
به همراه پیغمبران طریق
شهیدان و افراد پاک و صدیق
به همراه افراد شایسته کار
بگردند محشور روز شمار
یقین دان که این نیک مردان راد
نکو هم رهانند زاهل وداد.
75- ناصر خسرو، ر. ک. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیرکبیر، 1378، ص 42
76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367
78- «از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم نشینی با پیامبران را درخواست می کنیم. » (ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 23، ص 68. )
منبع : پایگاه حوزه