منابع:
کتاب : تفسير حكيم ج2
نوشتہ : استاد حسین انصاریان
تعدادى از نمايندگان قبائل اطراف مدينه براى تضعيف و كم كردن نيروى اسلام و انتقام گرفتن از مسلمانان به حيله و خدعه وارد شهر شده به محضر پيامبر اسلام مشرف گشته و گفتند: اى پيامبر حق دلهاى ما مجذوب اسلام شده و محيط ما براى قبول اسلام مهياست، ضرورت دارد عدهاى از اصحاب خود را همراه ما بفرستيد كه در ميان قبائل تبليغ دين كنند، قرآن به ما بياموزند و ما را با حلال و حرام خدا آشنا سازند.
پيامبر از نظر ظاهر مسئوليت داشت به دعوت اين گروه كه نمايندگان قبائل بزرگ بودند پاسخ دهد به اين خاطر دستهاى را به فرماندهى (مرئد) همراه نمايندگان قبائل به آن نقاط مورد نظر فرستاد.
اين گروه تبليغى همراه نمايندگان قبائل از مدينه بيرون رفتند و به تدريج از قلمرو قدرت و حكومت مسلمانان دور شدند تا به نقطهاى معروف به رجيع رسيدند در آنجا نمايندگان قبائل نيات پليد خود را آشكار نموده و به كمك قبيله هذيل تصميم گرفتند كه افراد اعزامى را دستگير و سپس نابود كنند!
گروه تبليغى در آن نقطه در حالى كه دستههاى مسلح خائن آنان را محاصره كرده بودند، پناهگاهى جز قبضههاى شمشير خود نداشتند، از اين جهت دست به قبضه هاى شمشير برده آماده دفاع شدند ولى دشمنان سوگند ياد كردند كه ما قصدى جز دستگيرى شما نداريم و منظور ما اين است كه شما را زنده به مقامات قريش تحويل دهيم و در برابر آن مبلغى پول از آنان بگيريم.
مبلغان به يكديگر نگريستند و بيشتر آنان تصميم گرفتند كه با دشمن به جنگ برخيزند و به آنان اعلام داشتند: ما از مشرك و بتپرست پيمان نمىپذيريم، سپس دست به اسلحه بردند و مردانه در راه دفاع از اسلام و تبليغ فرهنگ حق نبرد كردند و جان خود را در راه خداوند فدا كردند.
تنها سه نفر به نامهاى زيدبندثنه، خبيب عدّى و طارق شمشيرها را غلاف و تسليم شدند، طارق در نيمه راه از تسليم شدنش پشيمان شد، دست از بند رها كرد و به سوى دشمن حمله برد، دشمنان عقب نشستند و با پرتاب سنگ او را از پا در آورده همانجا به خاك سپردند.
ولى دو اسير ديگر به مقامات رسمى كفار مكه سپرده شدند تا در برابر آنان دو اسيرى كه از قبيله اسير كنندگان بودند آزاد شوند.
صفوانبناميه كه پدرش در جنگ بدر به قتل رسيده بود زيدبندثنه را خريدارى كرد تا انتقام پدر را با كشتن يك مبلغ اسلامى بگيرد، قرار بر اين شد كه در يك اجتماع با عظمت زيد را به دار بياويزند، چوبهدار، در تنعيم محل مقدس كه براى عمره مفرده احرام مىبندند نصب شد، قريش و هم پيمانان آنان آمدند و در آن نقطه جمع شدند، محكوم كنار چوبهدار ايستاده و دقايقى بيشتر از عمرش باقى نمانده بود، ابوسفيان فرعون مكه كه دست پليدش پشت پرده همه حوادث كار مىكرد رو به زيد نمود و گفت: تو را به خدائى كه به او ايمان دارى سوگند مىدهم آيا مىخواهى محمد به جاى تو كشته شود و تو آزاد شده به خانه و كاشانه نزد اهل و عيالت برگردى؟
زيد با كمال شجاعت و صلابت گفت: من هرگز راضى نمىشوم خارى به پاى پيامبر فرو رود گرچه به بهاى آزادى من تمام شود.
پاسخ زيد حال ابوسفيان را منقلب ساخت و از كثرت عشق ياران پيامبر به آن انسان والا شگفت زده شد و گفت در همه عمرم ياران كسى را مانند محمد نيافتم كه تا اين اندازه فداكار و عاشق باشند.
چيزى نگذشت كه زيد بالاى دار رفت و مرغ روحش به سوى حريم قرب دوست به پرواز آمد و در راه دفاع از كيان اسلام به خاطر و مشت زدن به دهن دشمن و مبارزه با شرك و بتپرستى به شرف شهادت رسيد.
نفر دوم خبيب مدتها در بازداشتگاه اسير بود، شوراى مكه تصميم گرفت كه او را نيز در تنعيم به دار بزند، مراسم به دار آويختن آماده شد، خبيب در كنار چوبه دار از قاتلان مهلت خواست كه دو ركعت نماز بخواند، دو ركعت را در كمال اختصار به جاى آورد، سپس رو به سران مكه كرد و گفت: اگر نبود كه گمان كنيد من از مرگ بيم و هراس دارم بيش از اين نماز مىخواندم و ركوع و سجده نمازم را طولانى مىكردم، آنگاه رو به جانب حق كرد و گفت: خدايا ما به مأموريتى كه از سوى پيامبر داشتيم عمل كرديم، فرمان به دار كشيدنش صادر شد چون بر سر دار قرار گرفت گفت: خدايا شاهدى كه يك دوست در اطراف من نيست كه سلامم را به پيامبر برساند، خدايا تو سلام مرا به او برسان، حالات اين انسان ملكوتى و فداكار ابوعقبه را كه از سران شرك بود خشمگين ساخت تا جائى كه از جاى برخاست و ضربتى به پيكر خبيب زد و او را شهيد كرد. «1»
اظهار حق در برابر ستمكار كمنظير
حره دختر حليمه سعديه فانى در ولايت اميرمؤمنان است كه با زبان الهى و ملكوتى خود كه وصل به دريائى كه ايمان به خدا بود در برابر ستمگرى كمنظير و خونريزى خائن و سفاكى بىباك به جهاد و اظهار حق و پاسدارى از ولايت برخاست. هنگامى كه بر حجاج وارد شد، حجاج پرسيد: تو حره دختر حليمه سعديه هستى، حره گفت: فراست و تيز هوشى از غير مؤمن؟!
حجاج گفت: خدا تو را به اينجا آورد، مىگويند: تو على را از ابوبكر و عمر و عثمان بالاتر و برتر مىدانى گفت آنان كه اين مطلب را از قول من نقل مىكنند دروغ مىگويند، من على را فقط از اينان برتر نميدانم، حجاج گفت: ديگر از چه كسانى او را برتر ميدانى؟
گفت: از آدم، نوح، لوط، ابراهيم، موسى، داود، سليمان، و عيسى بنمريم (ع).
حجاج گفت: واى بر تو! او را از صحابه و هشت پيامبر بزرگ برتر ميدانى؟ اگر اقامه دليل ننمائى سرت را از تنت جدا مىكنم. حره گفت: خدا در قرآن او را بر اين پيامبران مقدم داشته، من از پيش خود نگفتم، خدا درباره آدم مىفرمايد:
وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى: «2»
آدم از خواسته خدا كه نزديك نشدن به درخت بود روى برگرداند در نتيجه ناكام شد.
و در حق على مىفرمايد:
وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً: «3»
و كوشش و تلاشتان مقبول درگاه خدا قرارگرفته است.
حجاج گفت: آفرين به چه دليل او را بر نوح و لوط ترجيح مىدهى؟ گفت: خدا درباره آن دو پيامبر گفته است:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ: «4»
خدا براى كافران زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحق سرپرستى و زوجيت دو بنده شايسته از بندگان ما بودند ولى در امر دين و ديندارى به آن دو بنده ما خيانت ورزيدند و آن دو پيامبر چيزى از عذاب خدا را از آن دو زن برطرف نكردند.
و هنگام مرگ به آن دو گفته شد: وارد شوندگان به آتش وارد آتش شويد.
ولى همسر على فاطمه است كه خدا با خوشنودى او خوشنود مىگردد و از خشم او به خشم مىآيد.
حجاج گفت: آفرين، به چه دليل او را از ابراهيم برتر ميدانى؟
گفت: خدا درباره ابراهيم گفته:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي: «5»
و ياد كن هنگامى كه ابراهيم گفت: پرودگار را به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ خدا فرمود: آيا به قدرتم نسبت به زنده كردن مردگان ايمان نياوردهاى، گفت چرا ولى مشاهده اين حقيقت را با دو چشم خواستم تا قلبم آرامش يابد.
ولى مولايم اميرمؤمنان فرمود:
«لو كشف الغطاء ما ازدرت يقيناً:»
اگر پردهها از چهره همه حقايق هستى كنار رود بر يقينم نمىافزايد و اين سخن را نه كسى قبل از او گفت و نه پس از او.
حجاج گفت: آفرين چرا او را بر موسى مقدم دارى؟
گفت خداوند در حق موسى فرموده:
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ: «6»
پس موسى ترسان و نگران در حالى كه حوادث تلخى را انتظار مىكشيد از شهر بيرون رفت.
اما فرزند ابوطالب شب هجرت پيامبر كه معروف به ليله المبيت است، در بستر پيامبر آرميد و هيچ هراسى به او راه نيافت و خدا دربارهاش فرمود:
مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: «7»
و از مردم كسى است كه جانش را براى خوشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگان مهربان است.
حجاج گفت: آفرين بر تو، چرا على را بر داود و سليمان ترجيح مىدهى، گفت: خدا او را برتر دانسته، در كتابش مىگويد:
إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: «8»
اى داود و همانا تو را در زمين جانشين و نماينده خود قرار داديم پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مىكند.
حجاج پرسيد: اين آيه اشاره به كدام قضاوت داود دارد؟
گفت: مردى مالك باغ انگورى بود و ديگرى گوسپند داشت، گوسپندان به باغ انگور رفته و آنجا چريدند، اين دو مرد نزد داود شكايت برند داود چنين قضاوت كرد كه: گوسپند را بفروشند و پول آن را در بهبود سازى باغ هزينه كنند تا به صورت اول باز گردد، سليمان فرزند داود گفت: پدر از شير گوسپندان به صاحب باغ دهند تا باغ را آباد كند خدا فرموده:
فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ: «9»
ما آن را به سيلمان تفهيم كرديم.
اما اميرمؤمنان فرموده: از من بپرسيد از مطالب فوق عرش، از من بپرسيد درباره زير عرش، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد و از ديدارم محروم شويد.
و نيز روز فتح خيبر به محضر پيامبر شرفياب شد، رسول خدا به حاضرين فرمود: برترين شما، داناترين شما و بهترين قضاوت كننده شما على است.
حجاج گفت آفرين چرا او را از سليمان برترى دانى؟
گفت: سليمان از خدا خواست:
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي: «10»
پروردگارا حكومتى به من بخش كه پس از من سزاوار هيچ كس نباشد ولى على (ع) فرمود: اى دنيا من تو را سه طلاقه كردهام و نيازى به تو ندارم، آنگاه اين آيه دربارهاش نازل شد:
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ: «11»
آن سراى پر ارزش آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلطى و هيچ فسادى را نمىخواهند و فرجام نيك براى پرهيزكاران است.
حجاج به او آفرين گفت و از او پرسيد چرا او را از عيسى برتر ميدانى؟
گفت: خدا درباره عيسى گفته:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ: «12»
و عرصه هولانگيز قيامت را ياد كنيد هنگامى كه خدا به عيسىبنمريم مىفرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جاى خدا انتخاب كنيد؟ مىگويد منزه و پاكى مرا چنين قدرتى نمىباشد كه آنچه را حق من نيست بگويم، اگر آن را گفته باشم يقيناً تو آن را ميدانى، تو از آنچه در جان و روح و باطن من است آگاهى و من از آنچه در ذات توست بىخبرم زيرا تو بر نهانها بسيار دانائى، جز آنچه را تو به من فرمان دادى به مردم نگفتم.
عيسى قضاوت درباره كسانى كه او و مادرش را خدا دانستند به قيامت واگذاشت ولى على (ع) كسانى را كه درباره او غلو كردند محاكمه نمود و به كيفر رسانيد.
اينها فضائل و مناقب على است و ديگران را با او جاى قياس نيست.
حجاج او را تحسين نمود و گفت: سئوالات مرا خوب پاسخ گفتى وگرنه تو را مجازات مىكردم. «13»
بيان حقايق در برابر امويان
سليمان عبدالملك در حالى كه عازم مكه بود به مدينه وارد شد و چند روزى را در آن شهر اقامت گزيد. پرسيد در مدينه كسى هست كه يكى از اصحاب پيامبر را درك كرده باشد؟ به او گفتند: ابو حازم.
دنبال او فرستاد تا وارد بر سليمان شد، سليمان بن عبد الملك به او گفت: اى ابو حازم اين چه ستمى است كه روا داشتى؟!
ابو حازم گفت: چه جفا و ستمى از من ديدهاى؟ گفت: اى ابو حازم همه چهرههاى معروف مدينه به دين من آمدند جز تو گفت: اى امير به خدا پناه ميبرم كه سخنى بگوئى كه حقيقت ندارد، پيش از امروز مرا نميشناختى و من هم تو را نديده بودم بنابراين چه دليلى براى ديدار تو داشتم.
سليمان روى به محمد بن شهاب زهرى كرد و گفت: پيرمرد درست ميگويد و تو در اين كه ميگوئى بدون عذر به ديدنت نيامده خطا كردى.
سليمان بن عبد الملك گفت: اى ابو حازم ما را چه ميشود كه از مردن كراهت داريم و مرگ براى ما ناخوشايند است؟
ابو حازم گفت: براى اين كه شما با فساد و گناه و عصيانتان آخرت را خراب كرديد، و دنيايتان را به خيال خود آباد نموديد، روى اين حساب انتقال از آبادى را به ويرانه كراهت داريد.
گفت: باو حازم درست گفتى، اكنون بگو: فردا چگونه وارد بر خدا مىشويم؟ گفت: اما نيكوكار مانند غائبى است كه به اهل و عيالش وارد مىشود و اما بدكار غلامى فرارى است كه به مولايش مىرسد.
سليمان گريه كرد و گفت: اى كاش مىدانستم وضع ما در پيشگاه خدا چيست؟
ابوحازم گفت: اعمال خود را بر كتاب خدا عرضه كن، گفت به كجاى كتاب خدا؟ گفت: به اين آيات:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ: «14»
بىترديد نيكان در نعمت دائماند و مسلماً فاجران در دوزخاند سليمان گفت: اى ابوحازم پس رحمت خدا كجاست؟ ابوحازم گفت:
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: «15»
بىترديد رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.
سليمان گفت: ابوحازم كدام بندگان نزد خدا گرامىترند؟ گفت: صاحبان مروت و خرد.
پرسيد در ميان اعمال چه عملى برتر است؟ گفت انجام واجبات به شرط ترك محرمات، سئوال كرد كدام دعا مستجابتر است؟ گفت دعاى كسى كه در حق او نيكى شده نسبت به نيكى كننده، گفت كدام صدقه افضل است؟ گفت: پرداخت به فقير بدحال گرفتار و عيالوار سنگين خرج كه در آن منت و آزار نباشد.
سليمان گفت كدام گفتار عادلانهتر است؟ ابوحازم گفت: سخن حق در برابر كسى كه از او ميترسى يا به او اميد دارى.
گفت: كدام يك از مؤمنان زيركتر است؟ پاسخ داد: مؤمنى كه بر اساس طاعت خدا عمل كند و مردم را نيز به طاعت حق راهنمائى نمايد، پرسيد كدام يك از مومنان احمقتر است؟ گفت: كسى كه در خواستههاى نامشروع ديگرى افتد، بىترديد او ستمكارى است كه آخرتش را به قيمت به دست آوردن دنيا فروخته است.
سليمان گفت: نسبت به آنچه كه ما در آن قرار داريم چه نظرى دارى؟ پاسخ داد امير مرا معذور بدار، سليمان گفت: كلام تو نصيحتى است كه ما آن را دريافت مىكنيم. گفت: امير پدرانت بر اين مردم با قدرت اسلحه چيره شدند و اين حكومت را به زور به چنگ آوردند، در اين زمينه با مسلمانان مشورت نكردند، و رضاى آنان را به دست نياوردند، مردم را تا توانستند بدون عذر شرعى كشتند و كشتارشان عظيم بود و نهايتاً از دنيا بيرون رفته به كام مرگ افتادند، اگر مىفهميدى چه گفتند و درباره آنان چه مىگويند فكرى غير اين مىكردى!
يكى از بارگاه نشينان سليمان گفت: چه بد گفتى اى ابوحازم. ابوحازم گفت: اى دروغگو ساكت باش، به يقين خدا از دانشمندان نسبت به بيدار كردن مردم و دورى از كتمان حق پيمان گرفته است.
سليمان گفت: چگونه خود را اصلاح كنيم؟ ابوحازم گفت: خودستائى را واگذاريد به مروت و جوانمردى آراسته شويد و بيتالمال را عادلانه ميان مردم تقسيم كنيد. سليمان گفت: از كجا به دست آوريم؟ پاسخ داد از طريق حلال به دست آوريد و در جاى مناسبش هزينه كنيد.
سليمان گفت: ابوحازم دوست دارى از اصحاب دربار ما شوى، وُسعى از بيتالمال عايد تو گردد؟ پاسخ داد: به خدا پناه مىبرم گفت: چرا؟ جواب داد مىترسم اندك ميلى به شما پيدا كنم، در نتيجه خدا در دنيا و در آخرت مرا دو چندان عذاب كند، گفت: ابوحازم حاجاتت را از من بخواه، گفت: مرا از عذاب دوزخ نجات ده و در بهشت درآور، سليمان گفت: اينگونه برنامهها بر عهده من نيست، ابوحازم گفت من هم جز اينها حاجتى ندارم.
سليمان گفت: ابوحازم مرا دعا كن، ابوحازم گفت: پروردگارا اگر سليمان دوست توست خير دنيا و آخرت را برايش فراهم آر، و اگر دشمن توست وجودش را به آنچه كه دوست دارى و مىخواهى بگير.
سليمان گفت مرا موعظه كن، ابوحازم گفت مختصر و فراوان گفتم اگر اهل شنيدن باشى و اگر اهلش نباشى سزاوار نيست با كمانى كه زه ندارد تيراندازى كنم.
گفت سفارشى به من بنما، گفت تو را مختصر سفارشى مىكنم، خدايت را بزرگ بشمار و مواظب باش كه تو را در كارى كه از آن نهيت كرده ببيند، يا تو را در عملى كه به آن فرمانت داده نيابد. «16»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مغازى واقدى، ج 1، ص 359.
(2)- طه، آيه 121.
(3)- انسان، آيه 22.
(4)- تحريم، آيه 10
(5)- بقره، آيه 260(6)- قصص، آيه 21.
(7)- بقره، آيه 207.
(8)- ص، 26.
(9)- انبياء 72.
(10)- ص، آيه 35.
(11)- قصص، آيه 83.
(12)- مائده، آيه 116.
(13)- زنان قهرمان، ج
(14)- انفطار، آيات 13- 14.
(15)- اعراف، آيه 56.
(16)- روحالبيان، ج 1، ص 158.
منبع : پایگاه عرفان