بالاخره روز ملاقات سید جمال الدین با شاه قاجار فرا رسيد، روز ملاقات با مردى كه دهها زن عقدى و صيغهاى داشت و در كشورش هر چه بود ظلم بود و جور، و رعيتهاى فقير و گرسنه، با پنجههاى سياه عدهاى گمراه و خرافى. در هر صورت آن روز عجيب و پر دلهره چنين آغاز گرديد:
ناصرالدين شاه در تالار آيينه نشسته بود، و عدهاى از درباريان كنارش به صف ايستاده بودند. «اتابك» صدر اعظم شاه ظاهراً مغموم و مشوش به نظر مىرسيد، او شاه قاجار را مىشناخت و مىدانست مردى چنان مغرور و مستبد تحمل سخنان تند و آتشين سيد را نخواهد داشت، و از همه بدتر «اعتماد السلطنه» مخفيانه به او اطلاع داده بود كه مواظب ملاقات ناصرالدين شاه و سيد جمال باشد؛ چون ناصرالدين شاه ندانسته خواستار ملاقات مردى شده است كه از هيچ چيز پروا ندارد، راهش حقيقت است و سخنش حق، او چنان مردى است كه اكثر سلاطين شرق، در مقابلش مىايستند و رويش را مىبوسند.
بالاخره نزديكىهاى ظهر بود كه قراولان خبر دادند كه اين مسافر عجيب با عدهاى از ملازمانش به داخل قصر آمدهاند، شاه قاجار از جايش بلند شد و شخصاً به استقبال او شتافت، اولين ملاقات اين دو شخصيت، بسيار هيجانانگيز بود، ناصرالدين شاه در مقابل همه درباريان و وزراء، آن چنان در برابر سيّد احترام كرد كه باعث حيرت درباريان و شخص اتابك شد.
سپس از او درخواست كرد كه در ايران بماند و به ترقى افكار ايرانيان همت گمارد، حتى پيشنهاد كرد كه شغل مهمى در دربار داشته باشد و در كارها به او كمك نمايد؛ اما سيد نپذيرفت. آن روز فقط به او گفت: كه اگر رعاياى گرسنه ايران را از قيد بندگى آزاد نموده و درباريان فاسد را از خود دور نمايد او قلماً و لساناً از او پشتيبانى خواهد كرد.
منبع : پایگاه عرفان