قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

يك نامه حيرت‏انگيز


كرمانشاه 23 جمادى الثانى جناب نير الفؤاد حاجى محمد حسن امين! روز پنجشنبه در حضرت عبدالعظيم كه از بيمارى، قدرت بر حركت نداشتم، بيست نفر جلاد (فراش) عمر سعد (مختارخان) ريختند به منزل (معين التجار هم بودند) مرا با نهايت غضب وحِدَّت كه نمونه‌اى از حقد و كينه عساكر ابن زياد بود كشيدند، چون خوف آن داشتند كه مبادا اندك اسلامى در قلوب اهل شهزاده عبدالعظيم مانده به سبب غيرت دينى از من حمايت كنند (و حال آنكه اين خيال باطل و فكر محال بود چون كه اسلام و دين و غيرت و حميت و مدنيت كه از آن ديار هجرت نموده چنانچه هميشه مى‌گفتم.) آنقدر مرا به سرعت مى‌بردند و به شتاب مى‌كشيدند كه دكمه‌هاى قبا و پيراهن گلوى مرا چنان فشار داد كه نفسم قطع شده، به زمين افتادم، پس از آن به هيچ گونه ندانستم كه مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانيدند و تا مدت چهار ساعت هيچ نفهميدم كه در كجا هستم؛ چون به خود آمدم عمر سعد و شمر را (حسن خان قزوينى سرتيپ كشيك خانه) در حضور خود ديدم، و مدت سه ساعت بى‌عمامه و بى‌ردا نشسته على الاتصال آب مى‌نوشيدم، چون به سبب حبس نفس، حرارت شديده‌اى در جگرم حاصل شده بود (حتى تا كرمانشاه اين باقى بود و مى‌بايست روزى چهل بار آب بنوشم) پس از آن، شمر گفت: دو ساعت بيش به غروب نمانده بايد سوار شد، در اين بين به مختارخان گفتم: بگوييد كيف مرا كه در آن اندكى پول است بياورند، ايشان برخاسته رفتند و كيف را هم كه در آن بعضى مبلغ و پاره‌اى اوراق و كتب بود ندادند، هر چه گفتم بديشان خبر دهيد كسى هم بديشان خبر نداد، آخر الامر شمر گفت: وقت مى‌گذرد، ما كيف را براى شما به قم خواهيم فرستاد، پس يك بقچه لباس مرا آورده با قلمدان و اسباب چپق، ولكن قلمدان را برداشت و ديگرى اسباب چپق را و سيمى چوبدست را، و الحاصل در محضر خودم آن چيزهاى حقير را هم نهيب كردند، همان عبا و لباده و دو قبا در جوالى گذاشته مرا به يك يابوى لكنتى سوار نموده تا يك نيمساعت سى‌سوار با من آمدند، پس از آن مرا در حالت بيمارى و تنگ نفس و حرارت كبد، به پنج سوار كه رئيس ايشان سنان بن انس كه «حميدخان» سرهنگ باشد سپردند، ديگر در بين راه بى‌بالاپوش بى‌شلوار با همه آن برف‌ها و آن سرماهاى شديد و آن‌ خشونت اخلاق و عدم ايمان حارسين، و در منزلگاه‌ها به طويله‌ها فرود آمدن، آن عفونت‌ها آن دودها، ديگر خود شما تصور كنيد كه چه گذشته است و از همه شگفت‌تر اين كه چند قرآن كه در جيب بود لشگر ابن سعد بردند.


منبع : پایگاه عرفان
  • حضرت عبدالعظیم(ع)
  • نامه
  • کرمانشاه
  • فراش
  • جلاد
  • مختارخان
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه