قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خبرهاى غيبى پيامبران و اميرالمؤمنين‏

 

منابع:

کتاب : تفسير حكيم جلد سوم       

نوشتہ : استاد حسین انصاریان

 

در اين بخش به چند روايت كه پيامبر و امامان در آنها از تحولات و اوضاع زمان‌هاى پس از خود به ويژه آخر الزمان كه طليعه‌اش در زمان نوشتن اين تفسير آشكار شده اكتفا مى كنم.

شيخ بهائى در كتاب اربعين ص 133 حديث 18 از رسول خدا روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: زمانى بر مردم بيايد كه براى صاحب دينى دينش سالم نماند مگر آن كه از سر كوهى به سر كوه ديگر فرار كند و از سوراخى به سوراخى، مانند روباه كه بچه‌هايش را با خود برداشته به جائى مى برد بگريزد، گفتند چنين زمانى كى خواهد آمد؟ فرمود: هنگامى كه مرد به معيشتش و ابزار زندگى‌اش جز به وسيله معصيت خدا نرسد، پس در آن زمان است كه ترك ازدواج و عزب زيستن حلال خواهد بود، گفتند: شما ما را به ازدواج فرمان مى داديد فرمود آرى ولى هنگامى كه آن روزگار پيش آيد هلاك و نابودى دين و ارزش‌هاى اخلاقى مردان به دست پدران و مادرانشن خواهد بود، و اگر پدر و مادر در ميان نباشند به دست همسر و فرزندانش انجام مى گيرد، و اگر همسر و فرزند نداشته باشد به دست خويشان و همسايگانش خواهد بود، گفتند اين هلاكت چگونه اتفاق مى افتد؟ فرمود: او را به تنگى معيشت و مضيقه در زندگى سرزنش نموده و نهايتاً به امور مادى طاقت فرسا وادارش ميكنند تا اين كه تن به كارهائى دهد كه آن كارها هلاكش نمايند.

آيا در روزگار فعلى چنين اتفاقى كه پيامبر از آن خبر داده به وقوع نپيوسته؟ آيا بسيارى از مردان براى فرار از سرزنش ديگران، خود را به حرام‌هاى مالى و عملى آلوده نميكنند؟!

و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده:

زود است بر امت من زمانى برسد كه از عالمان دين چون فرار گوسپند از گرگ فرار كنند، چون اين برنامه پيش آيد خدا آنان را به سه چيز مبتلا كند:

اول: بركت را از اموالشان بردارد.

دوم: حكومت ستمكارى را بر آنان چيره سازد.

سوم: از دنيا بيايمان به آخرت وارد شوند! «1»

از رسول الهى روايت شده:

«ستكون عليكم ائمة يملكون ارزاقكم، يحدثونكم فيكذبونكم، و يعملون فيسيئون العمل، لايرضون فيكم حتى تحسنّوا قبيحهم، و تصدقوا كذبهم فاعطوهم الحق مارضوا به فاذا تجاوزو افمن قتل على ذلك فهو شهيد:» «2»

در آينده رهبرانى بر شما حكومت ميكنند كه روزى‌هايتان را تصرف ميكنند و در مالكيت خود قرار مى دهند، با شما در امورتان سخن به دروغ مى گويند، بد عمل ميكنند، از شما خوشنود نشوند تا كارهاى بدشان را نيك بدانيد و دروغشان را تصديق نمائيد، پس زمانى كه به حق گردن نهند شما نيز حقشان را عطا كنيد، ولى اگر تجاوز نمودند هر كه براى پيش گيرى از تجاوزشان كشته شود شهيد است.

آيا اكثر حكومت‌هاى گذشته كه پس از پيامبر بر امت مسلط بودند، و اغلب حكومت‌هاى اين روزگار به صورتى كه پيامبر خبر داده‌اند نيستند؟

آيا گفتار پيامبر كه خبر از آينده امت بوده از اخبار غيبى و از معجزات رسول خدا نيست؟

اميرالمؤمنين (ع) در روايتى از آينده بعد از خودش چنين خبر مى دهد:

بر مردم زمانى برسد كه كارشان در امر فحشا اوج گيرد و آن را پيشه خود قرار دهند، حرمت ارزش‌ها در آن روزگار پايمال گردد، و زنا علنى شود، خوردن مال و ثروت ايتام را به ناحق حلال شمارند، و ربا خوارى نمايند، كم فروشى در كالا و متاع بر آنان حاكم گردد، و مسكرات را با تغيير اسم بر خود حلال كنند، رشوه حرام را با نام هديه قبول نمايند، و به اسم امانت خيانت ورزند، مردان شبيه زنان، و زنان به شكل مردان درآيند، حدود نماز را سبك انگارند، و براى غيرخدا به حج روند، هلال شب اول ماه خود را دوشبه نشان دهد و گاهى هم از ديد مردم مخفى گردد به طورى كه اول ماه رمضان به عنوان اين كه اول ما نيست روزه نگيرند و آخر آن را كه روز عيد است روزه دار باشند در اين هنگام بترسيد، بترسيد كه مبادا خدا فرصت توبه را از شما سلب كند، زيرا پس از وقوع اين امور مرگ‌ها به سرعت و شتاب گريبان مردم را بگيرد، تا جائى كه مردم به ناگهان بميرند به صورتى كه صبح سالم باشند، و شب دفنشان كرده باشند، يا شب زنده باشد، و صبح مرده، پس زمانى كه روزگار اينگونه باشد واجب است پيش از آن كه بلا فرا رسد وصيت را مقدم بداريد «3»

 

خبرهاى غيبى حضرت موسى بن جعفر

از عبدالله بن سنان روايت شده كه براى هارون الرشيد لباس‌هاى قميتى و با ارزش آوردند و او همه آنها را به وزيرش على بن يقطين بخشيد و از ميان آن لباس‌ها لباسى روباز از پوست خز و طلاباف بود كه به لباس شاهان شباهت داشت.

على بن يقطين كه از شيعيان مخلص موسى بن جعفر بود همه آن لباس‌ها را به انضمام اموالى بسيار براى آن حضرت فرستاد، امام آن لباس روباز گران قيمت‌ را كه دراعه مى گفتند توسط شخصى امين و راز نگاهدار براى على بن يقطين فرستاد، على بن يقطين از پس فرستادن دراعه به شك افتادو سبب برگردانده شدن آن را ندانست، حضرت به او نامهاى نوشتند و تذكر دادند دراعه را حفظ كن و از منزل بيرون نبر زيرا زمانى به آن نيازمند خواهى شد، او هم پس از نامه امام به حفظ لباس همت گماشت.

على بن يقطين پس از مدتى بر يكى از خادمان خود خشم گرفت و او را از خدمت معزول نموده از دستگاه خود بيرون راند، آن خدمتكار نزد هارون به بدگوئى از على بن يقطين پرداخت، و از او سخن چينى و سعايت كرد و گفت: على بن يقطين عقيده مند به امامت موسى بن جعفر است و خمس درآمد خود را همه ساله براى او مى فرستد و در فلان روز دراعه پر قيمت تو را براى امام خود فرستاد!

هارون فوق العاده خشمگين شد و گفت بايد اين مسئله را روشن سازم، چنانچه وزير من شيعى و با دشمن من در ارتباط باشد او را به عقوبت سختى مبتلا كنم، در همان وقت دنبال على بن يقطين فرستاد، هنگامى كه به دربار آمد گفت: آن دراعهاى را كه به تو بخشيدم چه كردى؟ على بن يقطين گفت در خانه است و آن را در پارچهاى پيچيدهام و هر صبح و شام پارچه را باز كرده و به آن نظر مى كنم و از باب تبرك آن را مى بوسم، هارون گفت هم اكنون آن را نزد من بياور.

على بن يقطين يكى از خادمان خود را فرستاد و گفت وارد فلان اطاق شود و دراعهاى پيچيده در پارچه در فلان صندوق است فوراً آن را بياور، غلام رفت و دراعه را آورد، هارون هنگامى كه دراعه را در پارچه و عطرآلود ديد خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان، من ديگر سخن كسى را درباره تو مى پذيرم، سپس جايزه فراوانى به او داد و دستور داد غلام سخن چين را هزار تازيانه بزنند و بيش از پانصد تازيانه به او نزده بودند كه از دنيا رفت. «4»

 

ميثم تمّار و خبر از آينده‌

سالى كه حضرت حسين (ع) از مدينه عازم مكه و از مكه به كربلا رهسپار شد، ميثم در همان سال به مكّه مشرف گشت.

ميثم همان سال خدمت ام سلمه همسر بزرگوار پيامبر رسيد، ام سلمه پرسيد كيستى؟ گفت: ميثم تمارم سلمه گفت: به خدا سوگند بسيار شنيدم كه رسول خدا در دل شبهاى تاريك از تو ياد مى كرد و تو را به اميرالمؤمنين سفارش مى نمود.

ميثم جوياى حال حضرت حسين شد، ام سلمه گفت: به يكى از باغستان‌هاى خود رفته، ميثم گفت هنگامى كه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و به آن حضرت بگو در آينده نزديك در پيشگاه خدا يكديگر را ديدار خواهيم كرد.

ام سلمه مقدارى عطر از كنيز خود خواست و به او گفت محاسن ميثم را خشبو كن، ميثم گفت: تو صورت مرا خوشبو كردى، ولى طولى نخواهد كشيد كه همين محاسن در راه دوستى شما اهل بيت به خون آغشته مى شود، ام سلمه گفت: حضرت حسين تو را بسيار ياد مى كند.

ميثم گفت: من هم همواره ياد اويم ولى پون شتاب دارم نمى توانم توقف كنم، من و آن حضرت را كارى در پيش است كه به آن خواهيم رسيد، در اين هنگام از نزد ام سلمه خارج شد، در بيرون سراى مشاهده كرد ابن عباس روى زمين نشسته گفت: اى پسر عباس از تفسير قرآن هرچه مى خواهى از من بپرس، من قرآن را نزد اميرالمؤمنين فرا گرفته ام و تأويل آياتش را از او شنيده ام، ابن عباس دوات و صفحهاى را خواست، سپس از ميثم مى پرسيد و مى نوشت تا آن كه گفت: اى پسر عباس حال تو چگونه خواهد بود هنگامى كه ببينى مرا با نه نفر ديگر به دار آويخته باشند، ابن عباس پس از شنيدن اين سخن صفحه را پاره كرد و گفت: تو جادوگرى و اهل كهانت و سحرى، ميثم گفت صفحه را پاره نكن اگر آنچه گفتم دروغ از آب درآمد آنگاه پاره كن. «5»

 

خبر دادن پيامبر از راز ميان دو نفر از دشمنان‌

وهب بن عمير با صفوان بن اميه در حجره نشسته بودند، وهب كه از دشمنان پيامبر بود به صفوان كه هم كيش و هم عقيده‌اش بود گفت:

«لولا عيالى و دَين على لاحببت ان اكون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:»

اگر مسئوليت عيالم را نداشتم و دينى كه بر عهده دارم دوست داشتم با دست خود پيامبر را مى كشتم و شما را از بند تبليغات او نجات مى دادم.

صفوان گفت: با چه نقشهاى اين كار را عملى مى كنى و چگونه دست به اقدام مى زنى؟ پاسخ داد من مردى شجاع و دلاورم، او رامى فريبم و سپس ضربهاى به او مى زنم آنگاه بگونهاى فرار مى كنم كه هيچ كس مرا نيابد.

صفوان گفت: نگهدارى از عيالت با من و ادا كردن قرضت بر عهده من، هان برخيز و دنبال اين كار برو تا ببينم درچنته ادعايت چه دارى؟

وهب شمشير خود را تيز كرد و سمّ كشنه بيالود و به قصد مدينه از مكه خارج شد.

هنگامى كه وارد مدينه شد عمر بن خطاب از ديدن حالت و وضع او انديشناك گشته به اهل ايمان و ياران پيامبر گفت: وهب بن عمير به مدينه آمده، از وضع او دلم به شك و ترديد افتاده، من او را مردى غدّار مى بينم، اطراف پيامبر را خالى مگذاريد كه مبادا آسيبى به آن حضرت رسد.

پيامبر ميان اصحاب نشسته بود كه وهب وارد شد و به رسم جاهليت گفت: انعم صباحا يا محمد!

حضرت فرمود:

«قد ابدلنا خيراً منها- السلام- ما اقدمك»

خدا به جاى اين جمله بهتر از آن را كه سلام است به ما عنايت كرده، چه سبب شد به مدينه آمده اى؟ گفت: آمده ام تا اسيران را از شما بخرم و آزاد نمايم، حضرت فرمود، شمشيرى كه در ميان دارى چيست؟ گفت: اى محمد روز بدر نيز آن را همراه داشتم و ما را از آن پيروزى ظفر است، حضرت فرمود:

«فما شيئى قلت لصفوان و انتما فى الحُجر:»

تو با صفوان هنگامى كه در حجره بوديد چه قراى گذاشتى و چه امرى را بر عهده گرفتى؟!

وهب گفت: آه من چه گفتم؟ حضرت گفتار خود را تكرار كرد وهب گفت:

«قد كنت تخبرنا بخبر اهل السماء فنكذبك فاراك تحدثنا بخبر اهل الارض! اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله:»

تو ما را از ملكوت عالم خبر مى دادى ما تو را تكذيب مى كرديم اكنون مى بينم از اسرار ما زمينيان خبر مى دهى معلوم است كه در نبوّتت راستگويى من به وحدانيت خدا و رسالت تو شهادت مى دهم و ايمان مى آورم.

آنگاه به رسول خدا گفت عمامه خود را از باب تبرك به من ببخش حضرت عمامه خود را به او بخشيد، سپس راهى مكه شد. «6»

در هر صورت وقتى پيامبران و اولياء الهى به خاطر ايمان و تقواى بينظيرشان به توفيق حق و به اذن رب از اسرار و امور غيبى آگاه باشند، بر حضرت حق كه خالق آنهاست و علم و آگاهى‌اش بينهايت و نسبت به ظاهر و با طن هستى و همه موجوداتش فراگير است همه چيز روشن و معلوم و براى او غيب و سرّ و رازى وجود ندارد و برخلاف عقيده باطن و سخيف يهود آنچه را انسان پنهان مى دارد و آشكار مى كند مى داند و بر دقائق امور آگاهى كامل دارد.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- جامع الاخبار 130.

(2)- نهج الفصاحه 50، حديث 207.

(3)- بحار، ج 69، ص 303.

(4)- اعلام الورى.

(5)- منتهى الآمال، ج 1، ص 217.

(6)- كشف الاسرار ميبدى، ج 1، ص 242.

 


منبع : پایگاه عرفان
  • پیامبر و اهل بیت (ع)
  • پیامبراسلام
  • امیرالمومنین
  • پیامبر اکرم صلی الله علیه وله وسلم
  • پیامبر
  • خبرهاى غيبى
  • پيامبران و اميرالمؤمنين‏
  • خبرهاى غيبى پيامبران و اميرالمؤمنين‏
  • غیب
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه