بدون شک درحادثه کربلا بني اميه نقش اصلي را ايفا کرده اند، از اين جهت آناني که در اين جنايت حضور داشته اند سزاوار لعن هستند، اما چرا در زيارت عاشورا با عبارت: « لَعَنَ اللهُ بني امَيَّهَ قاطِبَهً » همه ي بني اميه مورد لعن قرار گرفته اند؟ در حالي که پسر يزيد که نامش معاويه دوم بود، سزاوار چنين لعني نبود؟ خوبان بني اميه چه گناهي دارند که بايد مورد لعن قرار گيرند؟
چکيده پاسخ:
سؤال فوق به دو پرسش قابل تحليل است: اول اين که آيا در بني اميه انسان هاي نيک وجود داشته اند يا نه؟ و ديگر اين که در صورت وجود چنين انسان هايي مراد از بني اميه در زيارت عاشورا چيست؟
اگرچه بين دانشمندان در اين که معاوية بن يزيد و عمر بن عبدالعزيز از صالحان و نيکان بوده اند، اتفاق نظر وجود ندارد، اما شکي نيست که از بني اميه و لو گروه اندکي از آنان، جزو شيعيان خالص بودند؛ مانند خالد بن سعيد بن عاص و ابوالعاص بن ربيع و سعدالخير. بنابراين؛ از بني اميه افرادي هستند که مستحق لعن الهي نباشند. پس چگونه است که در زيارت عاشورا همه ي بني اميه مورد لعن قرار گرفته اند؟ در جواب بايد گفت: از بديهيات دين اسلام آن است که حق تعالي هيچ فرد، گروه، نژاد و نسلي را به جهت گناهان ديگران مورد عقوبت دنيوي يا عذاب اخروي قرار نمي دهد، مگر اين که به نحوي در تحقق آن گناه مؤثر يا به آن راضي، يا از آن نهي نکرده باشند؛ يعني از نظر قرآن و روايات ملاک در الحاق يه گروه يا قبيله اي، هماهنگي فکري و عملي با گروه است؛ چنان که خداوند پسر نوح را از اهل نوح نمي داند و دليل آن را عدم هماهنگي عملي با نوح بيان مي کند.
بر اين اساس؛ مراد از بني اميه که مورد لعن قرار گرفتند کساني هستند که از نظر فکري و عملي هماهنگ با آنان هستند؛ يعني آن جماعتي که غاصبانه بر
تخت خلافت تکيه زدند و به دنبال خاموش کردن نور الهي بودند و از هر وسيله اي براي دشمني با اهل بيت (عليهم السّلام) بهره گرفتند و نيز آن گروهي که از اينان حمايت کردند و نسبت به کارهاي آنان رضايت داشتند. بنابراين؛ طبق اصطلاح اصول، خروج صالحان بني اميه از تحت واژه « بني اميه » تخصّص خواهد بود نه تخصيص؛ يعني از همان ابتدا بني اميه در اين عبارت شامل نيکان بني اميه نيست تا بخواهد با تخصيص خارج شود.
پاسخ تفصيلي:
سؤال فوق به دو پرسش قابل تحليل است: اول اين که آيا در بني اميه انسان هاي نيک وجود داشته اند يا نه؟ و ديگر اين که در صورت وجود چنين انسان هايي مراد از بني اميه در زيارت عاشورا چيست؟
نيکان و صالحاني از بني اميه
در پاسخ به سؤال اول بايد گفت: در ميان بني اميه افرادي و لو اندک بوده اند که گفته شده است از خوبان اند. در ذيل به نمونه هايي از اين دست افراد اشاره مي کنيم:
1. معاوية بن يزيد، مدتي کوتاه بر مسند خلافت نشست و پس از آن، پشيمان شد و از خلافت کناره گيري نمود، و آن را غاصبانه قلمداد کرد و پس از مدت کوتاهي که غالباً آن را چهل روز ذکر مي کنند، در حالي که بيست و دو سال داشت از دنيا رفت و بنا بر نقل عده اي مسموم گرديد و کشته شد. (1)
2. عمر بن عبدالعزيز، دو سال و پنج ماه حکومت کرده و اقدامات شايسته فراواني انجام داده است از جمله:
الف. سب و ناسزا به حضرت علي (عليه السّلام) را که بر بالاي منابر انجام مي شد و سال هاي زيادي استمرار يافته و به صورت سنت درآمده بود، ممنوع ساخت. (2)
ب. فدک را که عثمان به مروان بخشيده بود از فرزندي وي پس گرفت و به فرزندان فاطمه داد. (3)
امام جعفر صادق (عليه السّلام) از پدرش نقل مي کند که فرمود: زماني که عمر بن عبدالعزيز به حکومت رسيد عطاياي عظيمي به ما داد از اين رو برادرش به او اعتراض کرد که بني اميه رضايت نمي دهند که بني فاطمه را بر آنان ترجيح دهي، عمر گفت تفضيل مي دهم... شنيدم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « فاطمه پاره تن من است، مسرور مي سازد مرا آنچه او را مسرور کند و آزرده مي نمايد مرا آنچه او را آزرده سازد » و من مسرت و شادي رسول خدا را مي طلبم و نمي گذارم کسي او را آزار کند. (4) شبيه اين روايت را ابن شهر آشوب در کتاب مناقبش آورده است. (5)
ج. با منع خليفه ي دوم تدوين حديث در ميان اهل سنت ممنوع شده بود (6)، اما در زمان عمر بن عبدالعزيز (سال 99 يا 98) بود که اين ممنوعيت برداشته شد. (7)
د. همچنين از عمر بن عبدالعزيز درباره احتجاج به حديت غدير (8) و زهد علي (عليه السّلام) (9) سخناني نقل شده است که از حکّام بني اميه چنين چيزي دور از انتظار بوده است.
ه. شايد از آنچه سيوطي نقل کرده بتوان نتيجه گرفت که او يزيد را اميرالمؤمنين نمي دانست. سيوطي مي گويد: « نوفل بن ابي الفرات » گزارش کرده است که در نزد عمر بن عبدالعزيز بودم، شخصي از ميان جمع، مطلبي را از يزيد نقل نمود و او را اميرالمؤمنين خواند عمر بن عبدالعزيز بي درنگ عکس العمل نشان داده، گفت: تو يزيد بن معاويه را اميرالمؤمنين مي خواني! سپس دستور داد که او را بيست ضربه شلاق بزنند. (10)
3. خالد بن سعيد بن العاص و ابوالعاص بن ربيع با اين که از بني اميه بودند، اما با ابوبکر بيعت نکردند و در پيروي از اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) ثابت قدم ماندند. (11)
خالد از اولين افرادي بود که به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان آورده بود (12) و از همراهان و پشتيبانان اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) بوده است به نحوي که امام علي (عليه السّلام) در مأموريتي که در زمان حيات رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) به وي محول گرديده بود، خالد را به عنوان طلايه دار سپاه خود برگزيد. (13) بعد از ماجراي سقيفه نيز خالد يکي از افرادي بود که به شدت اعتراض خود را از اين جريان اعلام داشته و از امام علي (عليه السّلام) پشتيباني نموده و امام نيز از وي تشکر کرده است. (14) او در کوفه نيز به همراه آن حضرت بوده است. (15)
4. سعد الخير از اصحاب خاص امام باقر (عليه السّلام) است. او برادرزاده ي عمر بن عبدالعزيز و فرزند عبدالملک بن عبدالعزيز بن عبدالملک بن مروان است. امام باقر (عليه السّلام) به جهت علاقه اي که به او داشتند و براي اين که او را فرد صالحي مي دانستند، وي را سعد الخير ناميدند. (16)
5. محمد بن ابي حذيفه که مادرش دختر ابوسفيان است، از خواص اصحاب حضرت علي (عليه السّلام) بوده و به جرم محبت آن حضرت سال ها در زندان معاويه يعني دايي خود بسر برد (17) و بالاخره اين معاويه بود که مالک بن هبيره کندي را به تعقيب او فرستاد تا او را کشت. (18)
گفته شد که او در آگاهي بخشي به مردم مصر درباره عملکرد نادرست عثمان که از بني اميه بوده، نقش اساسي را ايفا کرده است. بلاذري مي نويسد: « محمد پسر ابوبکر، و محمد بن ابي حذيفه آن سال که عبدالله بن ابي سرح به مصر رفت از مدينه به مصر رفتند. محمد بن ابي حذيفه معايب عثمان را بر مي شمرد و از او انتقاد مي کرد و گفت: عثمان مردي (19) را به استانداري گماشته که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز فتح مکه خونش را هدر شمرده و آيات قرآن براي اثبات کفرش فرود آمده است آن هنگام که گفته بود: من هم مثل آنچه خدا فرو مي فرستد فرو مي فرستم. (20)
6. گروهي از زنان نيز جزو نيکان بوده اند؛ همانند: امامه دختر ابي العاص که طبق وصيت حضرت زهرا (سلام الله عليها) به عقد حضرت علي (عليه السّلام) درآمد. (21)
7. شيخ حر عاملي در کتاب « امل الآمل » ابي وردي اموي شاعر را از علماي شيعه شمرده است. (22)
نکته اي که بايد بدان توجه داشت آن است که، بي ترديد اقدام معاويه پسر يزيد در کناره گيري از خلافت، اقدامي شايسته بوده و به درستي، پي به غاصبانه بودن آن برده بود، اما اين اقدام دليل نمي شود که مطمئن باشيم معاويه شده) مورد رحمت الهي واقع شده باشد و مشمول لعن الهي نباشد. غصب خلافت و لو در مدتي کوتاه، گناه بزرگي است که بي ترديد بخشوده شدن آن نيز شرايطي دارد، چنان که در مورد عمر بن عبدالعزيز نيز از امام سجاد (عليه السّلام) روايتي وارد شده است که آن حضرت به عبدالله بن عطاء فرمود:... او (عمر بن عبدالعزيز) مي ميرد در حالي که اهل زمين بر او بگريند و اهل آسمان وي را لعنت کنند (23)؛ چرا که او بر مسندي نشسته بود که نسبت به آن حقي نداشت هر چند وي نسبت به ساير خلفا، اقدامات شايسته و فراواني انجام داده بود، البته به طور قطع نيز ادعا نمي کنيم که معاويه بن يزيد يا عمر بن عبدالعزيز مشمول رحمت الهي قرار نگرفته باشند. (24) در هر صورت تنها خداوند از سرنوشت آنان آگاه است، اما اين نکته قابل انکار نيست که برخي از بني اميه ولو گروه اندکي از آنان، جزو شيعيان خالص بودند؛ مانند خالد بن سعيد بن عاص و ابوالعاص بن ربيع و سعدالخير. بر اين اساس؛ با پذيرش اين نکته که از بني اميه افرادي هستند که مستحق لعن الهي نيستند؛ بايد به بررسي قسمت دوم پرسش يعني مراد از بني اميه در زيارت عاشورا، پرداخت.
لعن همه ي بني اميه و معناي آن
پيش از هر چيز بايد تذکر داده شود: از اصول محکم قرآن آن است که هيچ کس به جهت گناه ديگري، مورد ملامت يا عذاب دنيوي و اخروي قرار نمي گيرد؛ (25) مگر اين که به نحوي در تحقق گناه مؤثر، يا به آن راضي، يا از آن نهي نکرده باشد که در همه اين موارد، عقوبت و عذاب به جهت همين گناهان است، نه گناه ديگران. شتر حضرت صالح (عليه السّلام) را يک نفر از قوم ثمود پي کرده بود، (26) اما قرآن کريم آن گناه را به همه ي آنان نسبت مي دهد (27) و همه ي آنان را مرتکب جرم و مستحق کيفر مي شمارد (28)؛ چرا که آنان راضي به اين گناه بودند و به تعبير حضرت علي (عليه السّلام) خشنودي و خشم مشترک قوم ثمود آنان را داراي سرنوشت شوم مشترک کرد. (29)
قرآن کريم يهوديان معاصر نبيّ خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به جهت گناهاني مانند گوساله پرستي، ستمکاري، تحريف سخنان خدا، تکذيب و کشتن پيامبران الهي (30) که نسل هاي گذشته آنان انجام داده بودند، مورد سرزنش قرار داده است؛ علّت اين مذمّت ها علي رغم اين که يهوديان معاصر پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) مرتکب چنين گناهاني نشدند، اين بود که آنان به گذشتگان خود فخر مي ورزيدند و از آنان راضي بودند.
به عبارت ديگر؛ از نظر قرآن و روايات، ملاک در الحاق به گروه يا قبيله اي، هماهنگي فکري و عملي با آن گروه است؛ چنان که خداوند پسر نوح را از اهل نوح نمي داند و دليل آن را عدم هماهنگي عملي با نوح بيان مي کند، (31) اين در حالي است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سلمان فارسي را از اهل بيت مي شمارد. (32)
لذا ائمه (عليهم السّلام) نيکان بني اميّه را از بني اميه نمي شمردند؛ از باب نمونه سعدالخير در حالي که مانند زنان با صداي بلند گريه مي کرد بر امام محمد باقر (عليه السّلام) وارد شد؛ امام فرمود: چه چيز شما را به گريه واداشت؟ سعد گفت: چگونه گريه نکنم در حالي که من از همان درخت معلون در قرآن هستم؟ امام باقر (عليه السّلام) فرمود: لَستَ مِنهُم أنتَ أمَوِيٌّ مَنَّا أهلَ البَيت؛ تو از ايشان نيستي، تو اموي هستي که از ما اهل بيتي، آيا نشنيدي سخن خداوند را که فرمود: پس هر کس از من تبعيّت کند از من خواهد بود. (33) در نتيجه بايد گفت: مراد از بني اميّه کساني هستند که از نظر فکري و عملي هماهنگ با بني اميه بودند؛ يعني همان هايي که مسبب، مباشر، تماشاگر، خشنود و...، نسبت به غصب امامت ائمه (عليهم السّلام) و شهادت آنان و شيعيانشان بودند. اين نکته با تأمل در فقرات قبل و بعدِ اين عبارت در زيارت عاشورا، نيز به خوبي روشن مي شود؛ زيرا فضاي زيارت، لعن و نفرين آن جماعتي است که غاصبانه بر تخت خلافت تکيه زدند و به دنبال خاموش کردن نور الهي بودند و از هر وسيله اي براي دشمني با اهل بيت (عليهم السّلام) بهره گرفتند و نيز آن گروهي که از اينان حمايت کردند و نسبت به کارهاي آنان رضايت داشتند. بنابراين؛ طبق اصطلاح اصول، خروج صالحان بني اميه از تحت واژه « بني اميه » تخصّص خواهد بود نه تخصيص؛ يعني از همان ابتدا بني اميه در اين عبارت شامل نيکان بني اميه نيست تا بخواهد با تخصيص خارج شود.
مرحوم ميرزا ابوالفضل تهراني در شرح زيارت عاشوراي خود، ضمن تأييد اين وجه دو مؤيد براي آن ذکر مي کند:
1. بني به اميه اضافه شده است و اضافه، حقيقت در عهد است؛ يعني مراد از بني اميه آن جماعت معهود از فرزندان اميه هستند که با اهل بيت دشمني و از آنان نفرت داشتند.
2. در روايتي، امام معصوم (عليه السّلام) واژه ي بني اميه را به کار مي برد، و در ادامه آن را به ابوسفيان و معاويه و آل مروان تطبيق مي کند. (34) بنابراين؛ بر فرض اين که معاويه پسر يزيد مشمول لعن الهي نباشد، بايد گفت به قرينه ي مقاميه، مراد از بني اميه جماعت خاصي از آنان است که فردي مانند معاويه در زمره ي آنها محسوب نمي شود.
پينوشتها:
1. نک: تاريخ طبري، ج 5، ص 531؛ در کتاب البدء و التاريخ، مطهر بن طاهر مقدسي، ج 6، ص 17 آمده است که معاويه خطبه اي خواند و گفت: ما گرفتار شمايان شديم و شما گرفتار ما. نياي من معاويه در امر خلافت با کسي که از او شايسته تر بود به نزاع پرداخت و چندان که مي دانيد از آن بهره گرفت و رفت و گروگان کارهاي خويش ماند. سپس پدرم اين کار را به دست گرفت و او شايسته اين کار نبود و فرو افتاد و لغزشهاي آن را نيک شمرد و من دوست ندارم که خدا را با گناه هاي [خلافت] شمايان ديدار کنم. شما دانيد و کارتان. اينک اين شما و اين کار خلافت. به خدا سوگند اکه اگر کار خلافت غنيمت و بهره اي بود ما بدان رسيديم و بهره مند شديم، و اگر شرّ و بدي بود آل ابوسفيان را همين اندازه که بدان رسيده اند بس است ».
2. اميني، علامه عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص 373؛ علامه حلي، حسن بن يوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص 311.
3. نک: الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص 263؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص 357.
4. لما ولي عمر بن عبدالعيز أعطانا عطايا عظيمه قال فدخل عليه أخوه فقال له إن بني أميه لا ترضي منک بأن تفضل بني فاطمه (سلام الله عليها) عليهم فقال أفضلهم لأني سمعت حتي لا أبالي أن أسمع أو لا أسمع أن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان يقول إن فاطمه شجنه مني يسرني ما أسرها و يسوؤني ما أساءها فأنا أتبع سرور رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و أتقي مساءته. حميري قمي، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ج 1، ص 53.
5. سهل بن عبدالله نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و گفت: قوم تو مي گويند که تو فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) را بر آنان مقدّم مي داري؟ عمر بن عبدالعزيز گفت: از صحابه ثقه پيامبر نقل شده که ايشان فرمودند: « فاطمه پاره تن من است، مسرور مي سازد مرا آنچه او را مسرور کند و آزرده مي نمايد مرا آنچه او را آزرده سازد » پس به خداوند سوگند من سزاوارترم بر اين که رضايت پيامبر خدا را به دست آورم، و اکنون رضايت رسول خدا و فاطمه در رضايت فرزندان فاطمه است. ابن شهر آشوب مازندراني، المناقب، ج 3، ص 380؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 39.
6. تفصيل اين ماجرا را در کتاب الغدير، ج 6، ص 417-428، نوشته علامه ي اميني يا ترجمه الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 12، ص 192-208، مطالعه نماييد.
7. نک: صدر، سيد حسن، الشيعه و فنون الاسلام، ص 65؛ براي آگاهي از بازار گرم جعل حديث در اين دوران، نک: الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص 308-375.
8. نک: الغدير في الکتاب و السنه والادب، ج1، ص 417.
9. او درباره زهد علي (عليه السّلام) گفته است : « در اين امت کسي را نمي شناسيم که پس از پيامبر از علي بن ابيطالب زاهدتر باشد. »؛ شوشتري، قاضي نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 17، ص 61؛ إربلي، علي بن عيسي، کشف الغمه في معرفه الأئمه، ج 1، ص 163.
10. سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ص 209.
11. نک: تهراني، ميرزا ابوالفضل، شفاء الصدور في شرح زيارت العاشور، ص 252.
12. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 18، ص 229.
13. همان، ج 21، ص 356.
14. همان، ج 28، ص 202-201. و نيز ص 210.
15. همان، ج 41، ص 257.
16. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 85.
17. اميني، علامه عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص 211.
18. الغدير في الکتاب و السنه والادب، ج 10، ص 409.
19. مقصودش عبدالله بن سعد بن ابي سرح بوده است.
20. بلاذري، أبوالحسن أحمد بن يحيي، أنساب الاشراف، ج 2، ص 387.
21. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 192؛ إربلي، علي بن عيسي، کشف الغمه في معرفه الأئمه، ج 1، ص 442؛ طبرسي، امين الاسلام، إعلام الوري بأعلام الهدي، ص 140.
22. اين نظر توسط ميرزا ابوالفضل تهراني در کتاب شفاء الصدور، ص 254، مورد نقد قرار گرفته است؛ زيرا ابي وردي در برخي از اشعارش به نسبت و حسب خود فخر فروخته و همين دليل بر آن است که او شيعه نبوده است.
23. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، ص 170.
24. از اين رو برخي از بزرگان مثل ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، گفته اند، معلوم نيست که لعنت و نفرين بر عمر بن عبدالعزيز جايز باشد. يا سيد رضي در ديوانش در مرثيه ي عمر بن عبدالعزيز قطعه اي آورده است که در آن از وي با تکريم و احترام نام برده است. او مي گويد:
يا ابن عبد العزيز لو بکت ا لعين *** فتي من أميه لبکيتک
غير أني أقول أنک قد طبت *** و إن يطب و لم يزک بيتک
أنت نزهتنا عن السب و القذف *** فلو أمکن الجزاء جزيتک
و لو أني رأيت قبرک لاستحييت *** من أن أري و ما حييتک
و قليل أن لو بذلت دماء *** البدن صرفا علي الذرا و سقيتک
دير سمعان فيک مأوي أبي حفص *** بودي لو أنني آويتک
دير سمعان لا أغبک غيث *** خير ميت من آل مروان ميتک
اي پسر عبدالعزيز اگر بنا بود که چشم براي جواني از خاندان « اميه » بگريد، حتماً بر تو مي گريستم. فقط مي گويم راستي تو پاک شدي اگر چه بيت و خاندانت پاکيزه نيست. تو ما را از اين که به ما بد بگويند و نسبت هاي ناروا دهند منزه ساختي که اگر پاداشي امکان پذير بود يقيناً به تو پاداش مي دادم. و عجب اين که من از بني مروان خشمگين و منزجرم ولي از تو خشمگين و بي زار نيستم. عدل به تو نزديک شد هنگامي که ستم، آنان را (از انسانيت) دور ساخت و از اين رو من از آنها دوري جستم و تو را انتخاب کردم. آري من اگر مي توانستم ضربه هاي کوبنده مرگ را که بر تو وارد آمده، دور کنم بي ترديد به آن دست مي يازيدم و براي تو قرباني و فديه مي دادم. اي دير سمعان - مدفن عمر بن عبدالعزيز - هرگز هيچ رونده اي تو را از ياد نبرد که بهترين متوفي از خاندان مروان در تو مدفون است. ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 60.
25. نجم، 38-41. جمله: لا تزر وازره وزر اخري در آيات 164، انعام؛ 15، اسراء؛ 18، فاطر؛ 7، زمر نيز آمده است.
26. قمر، 29. حضرت علي (عليه السّلام) نيز فرموده است: به درستي که شتر ثموديان را فقط يک مرد پي کرد. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 201، ص 319.
27. اعراف، 77؛ هود، 65؛ شعراء، 157؛ شمس، 14.
28. آن شتر را ثموديان پي کردند و پروردگارشان به سزاي گناهشان نابودشان کرد و سرزمينشان را هموار ساخت. (با خاک يکسان کرد). شمس، 14.
29. اي مردم؛ فقط خشنودي و خشم است که انسان را گرد مي آورد، شتر ثموديان را فقط يک مرد پي کرد؛ خداي متعال عذاب را بر عموم آنان فرود آورد، چرا که عموم آنان از کار او خشنود بودند. نهج البلاغه، خطبه 201، ص 319.
30. بقره، 51 و 92؛ نساء، 153؛ بقره، 51 و 92؛ بقره، 75 و 87 و 91؛ آل عمران، 21 و 112 و 181 و 183؛ نساء، 155.
31. قالَ يا نوحُ إِنَّهُ ليسُ من أهلِکَ إِنَّهُ عَمَلٍ غيرُ صالحٍ فَلا تَسئَلنِ ما لَيسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ إِنِّي أعِظُکَ أن تَکُونَ مَنَ الجاهِلينَ (هود، 46).
32. سلمان منا اهل البيت؛ سلمان از ما اهل بيت است. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 65، ص 55.
33. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 337؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص 85.
34. تهراني، ميرزا ابوالفضل، شفاء الصدورفي شرح زيارت العاشور، ج1، ص255-263.
نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان
منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول
منبع : راسخون