على عليه السلام در فرمان جاويد خود به «مالك اشتر» براى انتخاب قاضى چنين مىگويد: براى تصدى وظيفه قضا و حكومت ميان مردم، كسى را برگزين كه به عقيده تو، از همگى افراد رعيت برتر باشد، از آن گونه شخصيت كه تراكم قضايا او را به تنگنا نيفكند، و ارباب دعوى و دفاع او را تنگ حوصله و كژ خلق نسازند، و در لغزش و خطايى كه از او سرزند، اصرار نورزد، و چون حقيقت امرى را بشناسد، از پذيرفتن آن دلتنگ و از بازگشت به آن حقيقت آزرده خاطر نگردد و طاير همتش از اوج نزاهت، به حضيض طمع نگرايد، و در قضايا به آنچه در وهله اول و نظر سطحى بفهمد، از كاوش در اعماق حقايق باز نايستد، و به هنگام رخ دادن شبهات براى جستن حق، پايداريش بيشتر و تمسكش به حجتها فزونتر و ملالتش از آمد و شد اعيان كمتر، و در كشف حقايق امور شكيباتر و به هنگام هويدا شدن حقيقت امر در صدور حكم و تنفيذ آن برندهتر باشد. كسانى را انتخاب كن كه چاپلوسى و چربزبانى ايشان را نفريبد، و تشويق و تحريص به امرى از جاده حق، منحرفشان نكند.
اين مجموعه اوصافى است كه على عليه السلام براى قاضى صالح ذكر مىكند و پس از آن، بيان خود را با يك جمله كوتاه اين گونه پايان مىبخشد «واولئِكَ قَليلٌ» يعنى اى مالك! چنين مردمى كه واجد همگى اين اوصاف باشند، نادر و كميابند .
علل و عوامل فساد در عصر امام حسين عليه السلام جناب استاد! قصد ما بر اين است كه در اين گفتگو واقعه قيام سيدالشهدا عليه السلام را به گونهاى بررسى كنيم كه مسائل عصر خودمان، در آن منعكس باشد. امام عليه السلام وقتى از مدينه خارج مىشدند، چنانكه در اخبار آمده است، فرمودند: «من براى اصلاح امت جدم به پا خاستهام». اكنون سؤال اين است كه در روزگار امام حسين عليه السلام كه بيش از چند دهه با ظهور اسلام، در جزيرة العرب، فاصله نداشت، دقيقاً چه اتفاقى افتاده بود و چه بر سر امت اسلام آمده بود كه پسر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله احساس كرد، فساد امت جدش جز به خون سرخ او اصلاح شدنى نيست؟ در واقع مىخواهيم از زمينههاى تاريخى و علل اصلى فساد و انحطاط مسلمانان در آن عصر سخن بگوييد.
استاد: به نظر مىآيد مهمترين مسئلهاى كه در فضاى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح بود، و هم در آغاز كه ايشان در مكه بودند و هم بعدها، تا دو ماه قبل از رحلتشان، با شدت بسيار بر آن تأكيد مىفرمودند، مسئله رهبرى امت اسلامى بعد از خودشان بود. شخصيتى مانند رسول گرامى اسلام، برگزيده خداى متعال بودند و اهداف رسالتشان هم به صراحت در قرآن بيان شده بود، كه آيات خدا را براى همه بخواند، آياتى كه هم ايمانزا بود، هم سازنده اخلاق حسنه در ميان مردم و هم آنها را به سوى عمل صالح سوق مىداد.
اين سه هدف در «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» * مندرج است. «يزكيهم» به معناى رشد دادن مردم و «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»* به معناى آموزش و روش درست و خداپسندانه زندگى در دنيا به آنهاست. اگر دين را به يك درخت تشبيه كنيم- چنانكه در قرآن و روايات تشبيه هم شده است- بايد گفت كه خداى متعال دانه اين درخت را به پيغمبر داده است، و ايشان آن دانه را در فضاى زندگى مردم عصر خود كاشته و بعد از بيست و سه سال، اين دانه تبديل به يك درخت جوان، با شاخ و برگهاى فراوانى كه به تعبير خود ايشان، برگهاى آن همان «امت» هستند شده است.
طبيعى است اين درخت كه به زحمات بسيار به اينجا رسيده، بعد از پيامبر نياز به نگهبانى دارد؛ نگهبانى كه از جنس خود پيامبر باشد؛ يعنى نگهدارندهاى حكيم، عادل، عالم و خلاصه باغبانى كه بتواند كار خود پيامبر صلى الله عليه و آله را انجام دهد.
باغبانى و نگهدارى و تغذيه اين درخت، بنا به نظر خداى متعال و ابلاغ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از ايشان به اميرمؤمنان على عليه السلام سپرده شده بود. چرا كه رهبر امّت اسلامى بعد از پيامبر، عينا بايد به لحاظ فكرى و تدبير سياسى و اجتماعى مثل ايشان مىبود، الّا اين كه مقام نبوت را نداشت. خود رسول خدا صلى الله عليه و آله هم به اين معنا اشاره دارد و به اميرمؤمنان عليه السلام مىفرمايد: «تو براى من به منزله هارون هستى براى موسى» كه خداى متعال او را وزير موسى عليه السلام قرار داد. هارون كه كمك موسى بود، موسى به خداى متعال عرض كرد: مرا به وسيله هارون تقويت كن. «اشدد به قلبى» امير المؤمنين از سوى خداى متعال ياور پيامبر شده بود، تا بعد از او دين و فرهنگ اسلامى را حفظ كند. پيامبر اين مطلب را در طول بيست و سه سال رسالتش، به دفعات تذكر داده و بر آن تأكيد كرده است.
علماى بزرگ اهل سنت در كتابهايشان، 82 بار از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كردهاند كه: خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام لفظ «انْتَ خَلِيْفَتِى» را به كار برده است. پيامبر در اينجا دقيقاً كلمه خليفه را استعمال كردهاند، كه افاده جانشينى مىكند.
روشن است كه اين درخت، اگر بعد از رسول خدا به دست باغبان عالم و كاردان سپرده نمىشد، نمىتوانست اين رشد و بالندگى عصر خود رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را داشته باشد و آن ريشهاى كه در ميان مردم دوانده بود، آرام آرام سست مىشد. ريشه كه سست شد، برگها (امت) آرام آرام شروع به زرد شدن مىكنند و بعد هم خود درخت رو به خشك شدن مىرود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله، اميرمؤمنان عليه السلام را كه قرآن در آيه «مباهله» «2» از ايشان تعبير به «انْفُسَنَا» كرده يعنى على عليه السلام را كه نزد پروردگار، معادل با همه مردانى است كه در عالم وجود دارند، در روز غدير به جانشينى خود نصب كرد. اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله همان كارى است كه عقل و وجدان هر انسان صاحب بصيرتى هم به آن گواهى خواهد داد، اگر ميان على عليه السلام و آنها كه آن روز مدعى جانشينى پيامبر بودند، مقايسهاى بكند.
بله اگر پاسدارى از نهال نوپاى اسلام، بعد از رسول خدا، به على عليه السلام سپرده مىشد، اين درخت را با سرچشمه دستورات قرآن آبيارى مىكردند و دير زمانى نمىگذشت كه همه برگهاى آن سبز و شاداب شده، و فرد فرد امت در حد خود از علم و حكمت برخوردار مىشدند؛ ولى بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله با زمينهچينىهايى كه قبلًا شده بود، اين حق مسلّم از على عليه السلام سلب شد. افتادن جريان امور دست حاكمان ناصالح و غير متخصص، كه توان هدايت و رهبرى مردم را در مسير صحيح كمال نداشتند، باعث شد تا به تدريج، مردم از اسلام ناب فاصله بگيرند، اين فاصله و شكاف با گذشت زمان، روز به روز عميقتر شد، تا اين كه با افتادن حكومت به دست «بنىاميه» به اوج خود رسيد. دشمنان ديرينه پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم به خلافت رسيده بودند و اينان هم كه زمام امور را به دست گرفتند در صدد ريشهكن كردن اين درخت برآمدند.
امام حسين عليه السلام به اين دليل قيام كرد كه اين درخت را حراست كند، و امت فاسد شده در اثر سيطره حاكمان فاسد را به مسير صواب برگرداند.
امام حسين عليه السلام چه توصيفى از امت و جامعه زمان خودشان دارند؟ واقعاً عجيب است كه مردم جامعهاى كه عده زيادى از آنها پيامبر را ديده بودند و محضر ايشان را مستقيماً درك كرده بودند، كارشان به جايى كشيده بود كه امام عليه السلام در مسير كربلا آنها را براى «فرزدق» چنين توصيف مىكند:
«انَّ هؤلاءِ قَوْمٌ شَرِبَ الْخُمُورِ» شربخوارى ونوشيدن مسكرات كه قرآن آن را حرام كرده بود، در جامعه همهگير شده بود. اين نوشيدنىها، آشكارا خريد و فروش و استعمال مىشد. در ادامه مىفرمايد: «وَلَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ» مىبينيد كه امام عليه السلام از رهبرى وقت جامعه اسلامى، تعبير به شيطان مىكند؛ چون انسانى كه خود گمراه است، مردم را هم گمراه مىكند؛ از نظر قرآن شيطان است.
امام مىفرمايد: مردم در اطاعت از اين شيطان پاى ثابتى پيدا كرده و به آن خو گرفتهاند.
حكومتهاى ناحق، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله عقل مردم را دزديده بودند، تا در مقابل اوامر و نواهى آنها، هيچ چون و چرا نكنند و بعد مىفرمايد: «وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ» اطاعت از خداى متعال را به كل ترك كرده بودند «وَاسْتَعْثَروُا امْوالَ الْفُقَراءِ وَالْمَساكِيْنَ» يعنى بيت المال كه ويژه فقرا و درماندگان و افتادگان جامعه است را، عدهاى به طور كامل در اختيار خود گرفته بودند!؛ همين باعث شد كه امام حسين عليه السلام قيام كند.
بله، حق مردم از اموال عمومى و عوايد حكومت به آنها داده نمىشد. به همين علت امام عليه السلام مىفرمايد: من مىبينم كه با اين وضعيت زحمات پيامبر، و در نتيجه زحمات همه انبيا، در حال از دست رفتن است؛ لذا بر من لازم است كه مانع اين فناى فرهنگ شوم. گر چه هيچ امام و پيغمبرى انتظار نداشت كه در نتيجه قيام او فرد فرد مردم اصلاح شوند و به مسير درست بازگردند؛ اما امام عليه السلام وظيفه خود دانست كه قيام نمايد.
همه تلاش انبيا و معصومان اين بود كه به مردم بفهمانند راه حق كدام است و چگونه بايد در آن گام زد. قيام امام حسين عليه السلام در واقع نشان دادن اين راه بود، و بيان اين معنا كه اين راه گم نشده و از بين نرفته است.
سيد الشهدا عليه السلام يكى ديگر از علل قيام خود را «امر به معروف و نهى از منكر» معرفى مىكند «1». از اينجا مىشود فهميد كه در قاموس شيعه، امر به معروف و نهى از منكر يك مكانيسم اصلاح است، كه با آن، هم مىشود به سراغ حكومت مىشود رفت و هم به سراغ مردم.
امر به معروف و نهى ا ز منكر آيا اين تحليل درست است كه بگوييم: يكى از مهمترين عوامل فساد و انحطاط امت اسلامى، اين بود كه امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنها مرده بود و امام عليه السلام قيام كرد تا آن را احيا كند؟
استاد: قطعاً همينطور است. اجازه بدهيد قبل از پاسخ سؤال شما، درباره معناى معروف و منكر، به طور اجمال مطلبى را عرض كنم: كلمه «المعروف» در قرآن به معناى جميع كارهاى نيك و پسنديده است، و به دايره امور عبادى مثل صوم و صلاة و حج محدود نمىشود.
اين خيلى جالب و درسآموز است كه امام عليه السلام مىفرمايد: معروف در اين جامعه مرده است. مرده ديدن معروف؛ يعنى اين كه سيد الشهداء، نماز آن مردم را هم معروف نمىدانست؛ چه رسد به شرارتها و رذيلتهايى كه مرتكب مىشدند. مردم آن عصر همه نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند، حج هم مىرفتند، اما باطن همه اينها نه فقط نيكو و زيبا نبود، كه زشت و پليد بود و هيچ عمق و معنا و ژرفايى در آنها وجود نداشت. از نظر امام عليه السلام نمازى كه با امامت طاغوت خوانده شود، و حجّى كه زير سيطره، نفوذ و نظارت طاغوت گذارده شود، منكر است.
لذا امام حسين عليه السلام در آن جامعه اصلًا معروفى نمىديد، هر چه مىديد منكر بود؛ لذا مىفرمايد: من خارج مىشوم براى اصلاح امت، و ارادهام اين است كه امر به معروف و نهى از منكر كنم.
«امر» و «نهى» در لغت، به معناى واداشتن و بازداشتن است، اين واداشتن و بازداشتن احتياج به نيرو و قدرت دارد.
الآن كه در جامعه ما قدرت در دست حكومت اسلامى است، بر حكومت واجب است كه مردم را به معروف وادار كند.
اين وادار كردن هم؛ البته به معناى زورگفتن نيست؛ بلكه به معناى زمينهسازى و ايجاد بستر مناسب است. حكومت اسلامى بايد فضايى به وجود آورد كه مردم، از رفتن به جانب معروف لذت ببرند و از انجام منكر متنفر باشند؛ يعنى به يك معنا حكومت اسلامى بايد، هزينههاى ارتكاب منكر را بالا ببرد.
بله. به صرف گفتن، كسى به جانب معروف نمىرود، و از منكر هم رويگردان نمىشود، بنا بر اين، زمينه را بايد چنان آماده كرد كه مردم باطناً و به علم و اختيار خود به معروف روكنند و از منكر بگريزند.
حاكمان ما اگر به وسيله ابزارهايى چون سينما، تلويزيون، روزنامهها و مهمتر از همه عقل خودشان، براى ترغيب مردم به جانب معروف، زمينه سازى بكنند، قطعاً موفق خواهند شد.
امام عليه السلام قبل از هر چيز به وسيله وضع خود و ياران و اصحابشان، شوق به معروف را در دل مردم ايجاد مىكردند.
در مسيرى كه كاروان از مدينه تا كربلا پيمود، عدهاى در ميان راه و با ديدن وضع و منش امام، عاشق او شدند و به او پيوستند، بىآنكه در بعضى موارد هيچ انذار و تبشير زبانى در كار باشد، در همان ميانهراه افراد بسيارى هم بودند كه امام عليه السلام را ديدند؛ امّا هيچ تأثيرى نپذيرفتند و با ايشان همراه نشدند. بر سر اينها چه آمده بود؟ اينان به قول قرآن «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» «1» آنقدر فساد كرده بودند كه درِ دلشان به روى خير و معروف بسته شده بود. يك عامل ديگرى هم كه تحليلگران آن را در به وجود آمدن شرايط آن روز جامعه مسلمين بسيار مهم مىدانند، رجعت مردم به رسومات جاهلى و تعلقات قبيلگى بود، كه پيش از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن خو كرده بودند.
يعنى به جاى اين كه معيار كرامت و برترى، نزد آنها، چنانكه قرآن مىفرمايد، تقواى الهى باشد، كسى را گرامىتر مىدانستند كه به لحاظ قومى، به او احساس تعلق بيشترى مىكردند. اين تبديل معيار بزرگى و سيادت از تقواى الهى به وابستگى قبيلهاى، چگونه واقع شد؟ مخصوصاً كه اين موضوع براى جامعه امروز ما اهميت بسيار دارد.
امروز، بعضى از انقلابيون ديروز، دچار استحاله شده و معيار شرافت و برترى نزد آنها از خدمت به اسلام و مردم، به تعلقات باندى و گروهى مبدل شده است.
يكى از مهمترين برنامههاى رسول خدا صلى الله عليه و آله تعطيل كردن تصعصّبهاى جاهلى در بين مردم بود، ايشان به صراحت در يكى از پر افتخارترين سخنان خود فرمودند:
«لافَخْرَ لِلْعَرَبِ عَلىَ الْعَجَمِ وَلا لِلْابْيَضِ عَلَى الْأَسْوَدِ» .
«عرب بر عجم، سفيد بر سياه هيچ فخر و برترى ندارد».
اما توجه كنيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىخواست اين تعلقات جاهلى را كه در طول قرنها بين مردم ريشه دوانده بود، در طول 23 سال بخشكاند، و اين كار سادهاى نبود. مردم در برابر اين دعوت پيامبر، به كنار گذاشتن اين قبيل تعلقات، برنمىتافتند و حاضر به ترك آن نبودند.
در اينجا براى ادامه بحث، دوباره ناگزير بايد به همان مسئله رهبرى امت اسلامى برگرديم.
اگر بعد از رسول خدا، على عليه السلام بر مسند زعامت مسلمانان مىنشست، و راه و روش پيامبر را در تربيت مردم ادامه مىداد، به جرأت مىتوان گفت: مردم پس از چند سال، روحيات جاهلى خود را به تمامى فراموش مىكردند و ديگر اصلًا كار به زمان امام مجتبى عليه السلام و سيدالشهدا عليه السلام نمىكشيد. شما مىدانيد كه اميرمؤمنان عليه السلام در امور عادى و روزمره، كمترين فرقى ميان آحاد جامعه قائل نمىشد.
من در روايتى ديدم: روزى ايشان در مسجد كوفه نشسته بود، مردى از ايرانيان وارد مسجد شد، امام عليه السلام در مقابل او برخاستند و تمام قد ايستادند، حاضران در مسجد وقتى فهميدند كه آن مرد از غير عرب است، ناراحت شدند كه چرا به يك عجم اينقدر احترام كردهاى؟ بعد از اميرمؤمنان عليه السلام حاكمان ناصالح با اين روحيه مخالفت نكردند و روز به روز به اين جو دامن زدند.
مخالفان حكومت گفته مىشود: تحت تأثير همين سياست بود كه «موالى» به جاى عربستان در عراق جمع شدند، و عراق تبديل به سرزمين ناراضيان از خلافت شد و سيدالشهدا عليه السلام هم بعدها وقتى به جانب عراق حركت مىكردند، شايد به اين مطلب كه انگيزه اعتراض به حكومت در مردم عراق بيشتر از جاهاى ديگر است هم توجه داشتند.
استاد: اين مطلب در هيچ جاى فرمايشات امام عليه السلام اشارهاى نشده است.
آنچه در اين زمينه از ايشان به ما رسيده اين است كه فرمودند:
نامههاى مردم عراق، حجت را بر من تمام كرد. مردم در نامههاشان نوشته بودند كه ما آماده انقلاب هستيم، و فقط رهبر شايستهاى چون شما را كم داريم.
اگر به جانب ما نيايى در روز حساب بر خدا حجت خواهيم داشت كه رهبر با تقوا و عادل بالاى سر ما نبود كه حركتى بكنيم. لذا امام به جانب عراق حركت كرد.
قاتلان امام حسين عليه السلام در همين زمينه خوب است اين سؤال را هم مطرح كنيم كه: چه تعداد از كشندگان امام حسين عليه السلام در اثر همين عصبيتهاى جاهلى به اين كار دست زدند؟ چون مىدانيم كه عدهاى از اينها به طمع مال آمده بودند، عدهاى ديگر را ترس از امويان به كربلا كشانده بود و حالا مىخواهيم بدانيم چه تعداد از اينها به خاطر گشودن عقدههاى جاهلى كه از پيامبر و خاندان او داشتند، به كربلا آمده بودند؟
استاد: ببينيد عدهاى از اينها اصلًا زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را درك نكرده بودند.
عده زيادى هم به قبايل اطراف كوفه تعلق داشتند.
چون آن زمان رسم بود كه وقتى سردارى راهى جنگ مىشد، به رؤساى قبايل پولى مىداد و از آنها تقاضاى نيرو مىكرد؛ در واقعه عاشورا هم رؤساى بعضى قبايل، به طمع مال، مردانشان را در اختيار عبيداللَّه گذاشتند، عدهاى از سران سپاه و چهرههاى معروف، به طلب مقام و رياست آمده بودند.
چرا تسليم مجموعه همه اين افراد، تحت تأثير و زير نفوذ شديد فرهنگ بنى اميه بودند.
چرا؟
استاد: از جمله به اين دليل كه بنى اميه در جعل حديث، يد طولايى داشتند.
هزاران حديث از قول پيامبر صلى الله عليه و آله در مدح معاويه و يزيد ساختند و با دستمايه قرار دادن آن، از ته مانده ايمان مردم، براى مقاصد خودشان سوء استفاده كردند.
امثال ابوهريره و ...
استاد: بله، به او كه اصلًا مىگويند بازرگان حديث! اينها رواياتى را از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جعل كردند كه حاكم، حتى اگر فاسقترين فاسقان باشد، اطاعت از او واجب است و هر كه بر او خروج كند، مهدور الدم است. ذهن مردم را شستشو داده و جا انداخته بودند كه كشتن حسين بن على عليه السلام واجب است.
يكى از نتايجى كه مىتوان از قيام سيدالشهداء عليه السلام گرفت اين است كه هميشه هم نبايد به انتظار نشست تا افكار عمومى به طور طبيعى براى شنيدن نداى حق آماده بشود؛ گاهى لازم است كسى از جاى برخيزد و حماسه شگفتى بيافريند، تا ديگران از خواب غفلت بيدار شوند، و براى استيفاى حق انگيزه پيدا كنند، در هر حال و تحت هر شرايطى بايد براى اقامه حق تلاش كرد.
منتها در هر زمانى، شرايط براى يك شكل قيام آماده است؛ در زمان امام حسين عليه السلام بر خلاف چند دهه بعد و مخصوصاً دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام، با توسل به روشهاى فرهنگى و روشنگرىهايى از آن دست، نمىشد امت را بيدار كرد. امام عليه السلام احساس مىكرد كه بايد انفجارى واقع شود، او شهيد شد براى اين كه شهادتش براى هميشه يك سؤال آگاهى بخش باشد، همه بپرسند: مگر حسين چه كرده بود كه بايد كشته مىشد؟ بعد بفهمند كه علل و عوامل قيام حضرتش چيست، و متوجه شوند كه او جرمى نداشته و مظلومانه كشته شده است.
بيدارى ايجاد شده در اثر اين سؤال بود كه به پيدايش «توابين» انجاميد. بعد هم قيامهاى متعدد ديگرى به خونخواهى حسين عليه السلام و مخالفت با حكام وقت درگرفت؛ لذا به تدريج فضا براى شيعه بازتر شد، اين فضا آنقدر باز شد كه ما مىبينيم در زمان مأمون، او خود را ناگزير ديد كه امام رضا عليه السلام را به ولايتعهدى خودش منصوب كند، مأمون ديد كه شيعيان فزونى بسيار پيدا كردهاند و براى آرام نگهداشتن آنها، مجبور به اين كار شد. اين از ثمرات قيام امام حسين عليه السلام بود.
مقصودم اين است كه چراغى كه امام حسين عليه السلام با شهادت خود برافروخت، هرگز خاموش نمىشود و براى هميشه به يك منبع انرژى و الهام حق طلبان تبديل شد.
كجا سكوت؟ كجا قيام آيا مىشود از قرآن و سيره ائمه عليهم السلام معيارى استخراج كرد كه معلوم كند در مقابل چه قسم فسادها و انحرافاتى بايد موضع قاطع و انقلابى گرفت و در مقابل كدام فسادها بايد رفتار نرم و توأم با تساهل و تسامح داشت؟
استاد: بله اين معيار را قرآن به ما نشان مىدهد.
اگر در آيات سورههاى «توبه» و «انفال» تعمق كنيم، معلوم خواهد شد كه در مقابل چه فسادى چگونه بايد قيام كرد. خوب است آيات اين دو سوره كاملًا مورد دقت و تحليل قرار بگيرد و نهايتاً يك مقاله زيبا در اين باره تهيه شود تا مردم مؤمن بدانند كجا بايد چگونه موضع بگيرند.
اجمال مطلب به نظر من اين است كه: مردم بايد رهبرى عالِم و واجد صلاحيتى براى خود انتخاب كنند و در مقابل پيشامدهاى گوناگون به او مراجعه كنند و تكليفشان را از او بپرسند. به راستى اگر محرابهاى مساجد ما پُرْ باشد از عالمان بصير و صاحب دقت و شجاع، هرگز در اين امور با مشكل مواجه نخواهيم شد.
مردم هيچ وقت بلا تكليف نمىمانند و درمانده نمىشوند، تفرقه و چند دستگى در ميانشان نمىافتد، اجازه بدهيد در همين باره من يك واقعهاى را خدمتتان نقل كنم:
چندى پيش در تهران، در شب وفات امام كاظم عليه السلام و در جوار مسجدى كه مردم در آن مشغول سوگوارى بودهاند، مراسم جشن ازدواجى برپا شده بود و از ابتداى مغرب، زن و مرد، به پايكوبى مشغول بودهاند.
به امام جماعت آن مسجد خبر مىرسد كه چنين اتفاقى در حال وقوع است؛ آن مرد شريف، بعد از اتمام نماز، نمازگزاران را جمع مىكند و خطاب به آنها مىگويد: اين نماز ما هيچ ارزشى ندارد، اگر نتوانيم منكرى را در جوار مسجد تعطيل كنيم، خودش جلو مىافتد و مردم پشت سر او به در آن خانه مىروند؛ در مىزند و كاملًا مؤدبانه به صاحبخانه مىگويد: اولًا فاصله منزل شما با مسجد خيلى كم است و حرمت مسجد با اين كار شما شكسته مىشود، ثانياً امشب، شب شهادت موسى بن جعفر عليه السلام است؛ حالا اين مجلس فساد را يا خودتان تعطيل كنيد، يا ما تعطيلش مىكنيم. وقتى چشم صاحبخانه به اين جمعيت مىافتد كه در ميان آنها عدهاى از شدت خشم برافروخته و عدهاى ديگر به حال گريه افتاده بودند، عذرخواهى مىكند و آن جلسه تعطيل مىشود. حالا شما ببينيد اگر در تمام كشور، مردم با اتكا به روشنبينى عالمانشان به طور دسته جمعى براى امر به معروف و نهى از منكر اقدام كنند، چقدر فساد كم خواهد شد.
ديگر اصلًا مفسدان جرأت فساد پيدا نمىكنند.
كجا بايد تقيه كرد؟ آيا مىشود نتيجه گرفت آنجا كه پاى اصول در ميان است تقيه جايز نيست و آنجا كه با انحرافهاى فردى و محدود مواجهايم، مىشود ملايمت به خرج داد؟
استاد: در جايى كه يك فرد نادان- و حتى مغرض- مرتكب گناهى مىشود و گناه او ضرر و پيامد اجتماعى براى يك فرد جامعه ندارد، بايد از برخورد تند پرهيز كرد.
اما در جايى كه يك توطئه سازمان يافته، براى به فساد كشاندن مردم، وجود دارد بايد به شدت با آن برخورد كرد. البته شرايط اين برخورد هم بايد توسط اهل آن برآورده شود. ما مىبينيم كه امام عليه السلام حاضر است در راه حق تا بىنهايت هزينه بپردازد و از همه چيزش بگذرد و هر مصيبتى را تحمل كند.
تكليف همچنان باقى است بعضى عقيده دارند كه در اين گونه قيامهاى مصلحانه، وقتى هزينهها از حد معينى گذشت، ديگر جلوتر رفتن جايز نيست، تكليف از گردن مبارزان ساقط مىشود، و مىتوانند كار را همانجا متوقف كنند. شما چه عقيدهاى در اين باره داريد؟
استاد: تكليف برخورد با فساد هيچ وقت ساقط نمىشود، قرآن مىفرمايد:
خداى متعال بنى اسرائيل را از زبان عيسى و داود نفرين كرد، چون در مقابل منكر نايستادند. نتيجه مىگيريم كه سكوت در مقابل فساد در هر شرايطى حرام است. شما مىپرسيد تا كجا بايد هزينه بپردازيم؟ قرآن وقتى مىگويد:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» .
مصداق اين آيه مربوط به مبارزه با فساد است. نمىگويد چقدر مال، چقدر جان. بنابراين حدى در اينجا وجود ندارد. علاوه بر اين اميرمؤمنان عليه السلام در توضيح اين آيات مىفرمايد: وقتى حادثهاى براى دين خدا پيش آمد، اموالتان را وارد معركه كنيد تا حادثه رفع شود. اگر مال نتوانست كارى از پيش ببرد از جانتان مايه بگذاريد.
همه وظيفه دارند آيا اين اختصاص به حضرات معصومين عليهم السلام ندارد؟
استاد: ممكن است شبهه كنند كه بله، اين كارها مختص كسى چون سيدالشهدا عليه السلام است، نه مردم عادى، پاسخ اين اشكال را بايد اين طور داد كه:
خود امام عليه السلام در مسير مكه به كربلا بارها فرمود: من اسوه و سرمشق شما هستم؛ يعنى در كارتانبه من اقتدا بكنيد و به راهى برويد كه من رفتم. معلوم مىشود راه امام حسين عليه السلام براى همه ما وقتى رفتنى است.
مجالس اهل بيت عليهم السلام اگر اجازه بدهيد به يك بحث ديگرى بپردازيم. چندى پيش ما در روزنامه كيهان گزارشى منتشر كرديم كه محتواى آن حاكى از نگرانى بعضى افراد از پر رونق بودن هيئتهاى مذهبى بود و مخصوصاً استقبالى كه جوانان از اين مجالس مىكنند. اكنون سؤال اين است كه با وجود بدخواهانى از اين دست، چه بايد كرد كه بر جذابيت اين هيئتها اضافه شود و توطئهها كارگر نيفتد؟
استاد: در اين باره بايد به دو مسئله مهم كه من قبلًا هم آنها را مطرح كردهام، توجه كرد: اولًا: امروز كه يك فتنه عامى در جامعه ما پديدار شده، تشكيل اين جلسات و هزينه كردن براى آنها ديگر از حالت استحباب به در آمده و تبديل به يك امر واجب شده است چرا؟ من استناد مىكنم به فرمايش مرحوم آيت اللَّه حكيم رحمه الله در جلد پنجم كتاب «مستمسك العروة». ايشان در آنجا مىفرمايد: اذان مستحب است؛ اما اين استحباب آنقدر شدت دارد كه اگر در ميانه نماز، يادتان آمد اذان نگفتهايد، مىتوانيد نماز را بشكنيد و اذان بگوئيد، باز در همانجا مىگويد: اصل اذان مستحب است؛ اما وقتى شما شروع به گفتن اذان كرديد و به جمله «اشهد ان على ولى اللَّه» رسيديد، گفتن اين جمله واجب است.
چون اين جمله، شعار دين است. ملاحظه مىكنيد ايشان وقتى نسبت به مسئله مهم ولايت احساس خطر مىكند، حكم به وجوب جملهاى مىدهد كه در ضمن يك امر مستحبى واقع شده است.
بر همين قياس من معتقدم امروز تشكيل جلسات مذهبى يك تكليف واجب شرعى است.
ثانياً: معتقدم باز هم واجب است كه در تمام اين جلسات از عالمان واجد شرايط، جاذبهدار دعوت شود. يك مسئله هم اين است كه واعظان و اهل منبر چگونه بايد سخن بگويند تا بر بازدهى كار افزوده شود؟
من خوب به ياد دارم كه وقتى كودك بودم، منبر فوق العاده براى مردم جاذبه داشت.
علتش هم اين بود كه منبر را بر مبناى وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى قرآن و اهل بيت عليهم السلام سامان مىدادند. امام رضا عليه السلام مىفرمايد: «تنها كارى كه شما بايد بكنيد اين است كه حرفهاى ما را به طور خالص به مردم انتقال بدهيد كه اگر مردم زيبايىهاى كلام ما را بدانند از ما پيروى مىكنند» منبر بعد از انقلاب مقدارى در بيان مسائل سياسى افراط كرد.
بعضى از منبرىها هم شأن روحانى خودشان را فراموش كردند و به احزاب و گروهها وابسته شدند. امروز ديگر معلوم شده است كه مزاج مردم ايران با حزب و كار حزبى سازگار نيست؛ يعنى حتى اگر در يك برههاى سراغ حزبى رفتهاند، در برههاى ديگر و خيلى زود همگى از آن برگشتهاند، نتيجه انتخابات اخير شوراها هم اين معنا را تأييد كرد.
روحانى كه بايد متعلق به اهل بيت و قرآن باشد، اگر به فلان حزب وابستگى پيدا كرد، خوب او ديگر بالاى منبر چه بگويد و چه كسى قبول بكند؟! خلاصه اين كه تنها شرط رونق و دوام منابر، بازگشت آنها است به قرآن و اهل بيت عليهم السلام است.
افزايش معرفت و تحريك عواطف بعضى معتقدند كه ميان دو كاركرد منبر يعنى افزودن بر سطح دانش و معرفت مخاطبان و تحريك و به جوش آوردن احساسات و عواطف دينى مردم، منافات وجود دارد. تجربه شما چه نشان مىدهد؟
استاد: از بنده اگر مىپرسيد، سى سال است كه اين هر دو را به راحتى با هم جمع كردهام و هيچ مشكلى هم به وجود نيامده است.
دولت بايد چه سياستى راجع به منابر در پيش بگيرد؟
استاد: من بيشتر از آنكه از دولت حرف بزنم، روى حوزهها تأكيد دارم.
امتياز شيعه اين است كه عالمانش مواجب بگير دولت نيستند؛ اما وظيفه حوزه اين است كه از تجارب چندين دههاى متخصصان منبر استفاده بكند، و شرايط را براى انتقال اين تجارب به طلبههاى جوان فراهم سازد.
من وابسته به اهل بيت عليهم السلام هستم هيچ پيشنهادى از جانب گروههاى سياسى براى پيوستن به آنها به شما شده است؟
استاد: من بهترين گروهى كه براى خودم انتخاب كردهام و به آن پايبندم، اهل بيت عليهم السلام است. در مورد پيوستن به گروههاى سياسى به طور صريح به من پيشنهادى نشده است. اما بارها افرادى از گروههاى مختلف آمدهاند و به طور ضمنى ابراز تمايل كردهاند كه به جمعشان بپيوندم؛ اما نپذيرفتهام.
تاليفات استاد به عنوان سؤال آخر لطفاً كمى درباره تأليفاتتان، صحبت بفرمائيد.
استاد: من اولين كتابم را پس از فرمايشات امام رحمه الله درباره عرفان نوشتم. آن موقع بسيارى از جوانها به من مراجعه مىكردند و درباره رفتن به خانقاه از من مىپرسيدند. من يكى از كتابهاى مهم و مورد علاقهام در عرفان به نام «مصاحبه الشريعه» را در 5000 صفحه شرح كردم كه با عنوان «عرفان اسلامى» منتشر شد.
پس از آن متوجه كمبود ديگرى شدم كه هيچ شرح فارسى جامعى بر «صحيفه سجاديه» وجود ندارد، مگر كتابى كه «على خان شيرازى» با عنوان «رياض الصالحين» نوشته و شرحى است از «صحيفه سجاديه»، آميخته با حكمت متعاليه ملاصدرا. من شرح فارسى مفصلى با عنوان «ديار عاشقان» در 7 جلد بر صحيفه نوشتم.
مرحوم علامه جعفرى رحمه الله آن را ملاحظه كردند و بسيار پسنديدند، بعد هم مقدمهاى بر آن نوشتند. كتاب ديگر من كه اخيراً «دانشگاه تورنتو» چند جلد از آن را درخواست كرده و به عنوان متنى قرار داده است، «نظام خانواده در اسلام» نام دارد. كار ديگر بازنويسى متن و به روز درآورى انشاى فارسى «مفاتيح الجنان» است كه آن را براى آسانتر شدن استفاده مردم شريف از اين كتاب و با اجازه پسر مرحوم محدث قمى رحمه الله انجام دادهام.
كار بسيار مهم ديگر ترجمه قرآن است كه انجام دادهام و به زودى منتشر خواهد شد، من در طول 4 سال و با تكيه بر 40 منبع علمى، قرآن را به فارسى (مطابق با فرهنگ دكتر معين) برگرداندهام. اين ترجمه را براى نقد و ارزيابى به مركز ترجمان وحى در قم فرستادم و آنها بعد از مدتى در جواب من نامه سه صفحهاى نوشتند كه در آن فقط 4 نكته بر ترجمهام گرفتند. به فكر افتادم كه مبادا قصورى كرده باشدم؛ بنا بر اين دوباره از اول تا آخر يك بار ديگر قرآن را ترجمه كردم. علاوه بر اينها كتابهاى ديگرى هم هست كه بيان انگيزه و چگونگى تأليف آنها به درازا مىكشد .
منبع : پایگاه عرفان