ماجراى روز غدير و نزول آيه:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» و آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».
را ارباب تاريخ از قبيل: بلاذرى، ابن قتيبه، طبرى، خطيب بغدادى، ابن زولاق، ابن عبدالبر، شهرستانى، ياقوت حموى، ابن اثير، ابن ابى الحديد، ابن خلكان، ابن حجر، ابن صباغ، مقريزى، سيوطى، ابن هشام، قرمانى، دمشقى، نورالدين حلبى
و ائمه حديث ازقبيل:
محمد بن ادريس شافعى، احمد حنبل، ابن ماجه، ترمذى، نسائى، ابويعلى، بغوى، حاكم نيشابورى، ابن مغازلى، ابن منده، خطيب خوارزمى، محب الدين طبرى، حموينى، هروى، شيخانى، ابوعبداللَّه زرقانى، ابن حمزه دمشقى؛
و ارباب تفسير از قبيل:
طبرى، ثعلبى، ابوالسعود، فخررازى، ابن كثيرشامى، نيشابورى، سيوطى، آلوسى، خطيب شربينى؛
و ارباب علم كلام از قبيل:
قاضى ابوبكر باقلانى، قاضى عبدالرحمن ايجى، سيد شريف جرجانى، بيضاوى، شمس الدين اصفهانى، تفتازانى، قوشجى؛
و ارباب لغت از قبيل:
ابن دريد، ابن اثير، حموى، زبيدى كه از تاريخنويسان، حديث شناسان، مفسران؛ متكلمان و لغويان بزرگ اهل سنّت هستند، به تقرير زير، در كتب خود نقل كردهاند:
«روز غدير در موضعى بين مكه و مدينه، در منطقه (جحفه) پس از بازگشت از حجةالوداع «1» رسول مكرم اسلام، مردم را جمع كرد؛ آن روز آنچنان هوا گرم بود كه مسافران رداى خود را زير پا انداخته بودند، دستور ساختن منبرى را از جهاز شتران داد، سپس بر بالاى آن رفت و به عموم مردم خطاب كرد و فرمود:
اى امت اسلام: آيا من از شما به شما اولاتر نيستم، همه گفتند: چرا، فرمود:
مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ .
من فكر نمىكنم بعد از آن همه آيه در قرآن كه مصداق اتم و اكملش بر اساس صحيحترين روايات، و شهادت اهل اسلام، على بن ابيطالب عليه السلام است، كسى از اهل سنت، شيعه، عقلاى جهان، منصفان عالم و وجدان بيدار، شكى در مقام حضرت مولى الموحدين اميرمؤمنان عليه السلام پس از پيامبر داشته باشد، كه شك كننده، جز مخالفت با قرآن و سنت، و غير از معاند حق و حقيقت نيست.
على عليه السلام براى اتمام حجت به اهل زمانش، و بويژه در زمانى كه زمام حكومت را در اختيار گرفتند، و براى روشن بودن حق، براى تاريخ به مقامحقانيت و ولايت خود، در خطبه بسيار مهم «شقشقيه» اشاره فرمودهاند:
اما وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ ابِى قُحافَةَ وَ انَّهُ لَيَعْلَمُ انَّ مَحَلِّى مِنْها مَحَلِّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى... .
«آگاه باشيد، سوگند به خدا! كه پسر ابوقحافه جامه حكومت پوشيده در حالى كه با تمام وجود مىدانست من هم چون قطب وسط سنگ آسيا سزاوار خلافت، حكومت، رهبرى، ولايت و ارشاد مردم بودم، علوم و معارف از قلب من همچون سيل خروشان سرازير مىشود، هيچ پرواز كنندهاى در عرصه علوم و معارف، به اوج بلنداى دانش و بينش من نمىرسد،... من در برابر اهل زمان، جز صبر چارهاى نديدم، كه اگر دست به حمله مىبردم، اساس اسلام بر باد فنا مىرفت، همانند آنكه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، صبر پيشه كردم، در حالى كه در برابر ديدگانم، ميراث خودم را دستخوش تاراج مىديدم».
منبع : پایگاه عرفان