حضرت امام صادق (ع) در ادامة زياتنامه حضرت عباس (ع) ميفرمايند:
« أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ ‘ »
حضرت در اين فراز به وفاداري حضرت ابوالفضل (ع) گواهي داده و فرمود: «حضرت ابوالفضل (ع) تسليم محضِ حضرت سيّدالشهدا (ع) بود. با تمام وجود مقام امامت و ولايت برادر و امام مفترضالطاعه را باور داشت و تا پاي جان وفاداري خود را حفظ نمود. ايشان خيرخواه حضرت امام حسين (ع) بوده و تمام اهداف ايشان را پاسداري نمودند.»
«فَجَزَاكَ الله عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ»
در اين فراز، حضرت به پاداش فراوان و مضاعف و دوچندان براي عمويشان اشاره نموده و فرمود: «علاوه بر آنكه خداوند، بهترين پاداشها را براي حضرت ابوالفضل (ع) در نظر گرفت، رسول خاتم (ص) ، اميرمؤمنان علی (ع) ، حضرت امام مجتبي (ع) و حضرت امام حسين (ع) نيز از خداوند درخواست ميكنند كه به واسطة مقام ايشان، بر پاداشهاي خود بيفزايد و حضرت ابوالفضل (ع) را در والاترين جايگاه بهشت برين قرار دهند.»
رسیدن به مقام بابالحوائج نتیجه صبر حضرت ابوالفضل (ع)
حضرت امام صادق (ع) در بخش ديگري از زيارتنامة حضرت عباس (ع) ميفرمايد:
«بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ»
در اين فراز، حضرت دليل پاداش فراواني كه خداوند متعال به ايشان عطا ميكند را بيان نمود. با وجود آنكه حضرت عباس (ع) جوان و صاحب همسر و فرزند و همچنين موقعيت اجتماعي فوق العادهاي در ميان مردم بود، امّا تمام اين لذّات دنيوي را رها نمود و عاشقانه در پي حضرت سيّدالشهدا (ع) به كربلا آمد. او با تمام وجود بر مشكلات و سختيهاي فراوان فارغ آمد و در برابر مصائب اهل بيت: صبر و استقامت نمود. ايشان در تمام حالات و رفتار خود، به خداوند و اهداف والای دین توجّه داشت و بدون واسطه با خداوند خود معامله نمود. ايشان به همین سبب، به مقام «باب الحوائج» دست يافت[1]، امّا در عين حال ادب را در تمام شؤون زندگي حفظ ميكرد و هرگز بر امام خود پيشي نميگرفت.
مقایسه بین مقام حضرت اباالفضل (ع) و آرزوی انبیای عظام
حضرت امام صادق (ع) در ادامة زيارتنامة حضرت عباس (ع) ، این گونه بر او سلام ميكند:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الصِّدیقُ المُواسی»
امام صادق (ع) که دارای مقام عصمت هستند و با زبان مقدسشان جز حقیقت را بیان نمیکنند در زیارت وجود مبارک حضرت قمر بنیهاشم (ع) دو کلمه ملکوتی و پرمعنا و پرمفهوم درباره آن حضرت بیان داشتهاند.
ائمه: از طریق به کار بردن این دو کلمه، شخصیت با کرامت قمر بنیهاشم (ع) را نشان دادهاند. گرچه این انسان والا و بینظیر بیش از سی و سه سال در این دنیا زندگی نکرد؛ اما در دوران عمرش از طریق نورانیت باطن و معرفت و حرکت فکری و اخلاقی و عملی، در پرتو امامان زمانش، وجود مقدس امیرمؤمنان، امام مجتبی و حضرت سیدالشهدا (ع) به مقامات ملکوتی رسید و شخصیتی را کسب کرد که امام زین العابدین (ع) میفرماید: در روز قیامت شهدای اولین و آخرین نسبت به شخصیت، مقام و عظمت این بزرگوار غبطه میخورند.[2]
اولین واژهای که امام (ع) در زیارت وجود مبارک قمر بنیهاشم (ع) آورده، کلمة «عبد صالح» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح»
واژة دوم هم که معصوم (ع) در مورد آن حضرت به کار برده، کلمه «الصدیق المواسی» است:
«السلام علیک ایها العبد الصالح، الصدیق المواسی»[3]
مواسات به معنای هزینه نمودن و ایثار کردن جان، مال، آبرو و مقام برای دیگران است.
در مورد ارزشگذاری برای «صالح بودن»، باید به سراغ آیات قرآن مجید برویم و ببینیم ارزش صالح بودن از نظر خداوند چه اندازه است. قرآن مجید به سادگی به شخصی صالح نمیگوید. درباره ارزش صالح بودن باید توجه داشت که موضوع کیفیت مطرح است، نه کمیت؛ چون در قرآن کریم و روایات جنبه کیفی با جنبه کمّی بسیار تفاوت دارد.
برای توضیح بیشتر باید گفت: اگر شما به عنوان مثال گلی را از نظر کمی بررسی کنید، براحتی میتوانید حدودش را مشخص کنید و مثلاً بگویید که این گل چهارده گلبرگ، هشت کاسبرگ و بیست پرچم دارد. هر پرچمی هم برای خودش ظرفی دارد و این مقدار گرده نر در آن است. وزنش هم مجموعاً ده گرم است. با این محاسبات، کلام در مسأله کمّیت تمام میشود.
اما سخن درباره کیفیت گل، مربوط به زیبایی آن است. در اینجا بیان انسان نسبت به حدود تمام نیست و فقط میتواند توصیفاتی را مطرح کند و مثلاً بگوید: گل زیباست و فضای حیاط را زیبا میکند، تماشای گل دلم را از غم و غصه نجات میدهد و خستگیام را برطرف میکند؛ اما نمیتواند دقیقاً کیفیت گل را بیان کند و مثلاً بگوید زیبایی آن چند درجه است؛ چون درجه زیبایی مثل حرارت و وزن نیست که بتوان مقدارش را مشخص کرد.
صالح بودن نیز یک کیفیت است و موجودی که نزد پروردگار صالح محسوب میشود نمیتوان درجه و اندازه آن را مشخص کرد؛ چون این موجود صالح همچون گل زیباست که ارزش او کمّی نیست، بلکه کیفی است و درجه ندارد.
این درباره کیفیت صالح بودن است که نمیتوان اندازه آن را دقیقاً بیان کرد؛ اما برای مشخص کردن ارزش آن باید ابتدا یک موضوع قرآنی را مطرح کرد و سپس در مقام مقایسه، به ارزش صالح بودن حضرت قمر بنی هاشم (ع) پی برد.
براي پی بردن به معنا و مصداق «عبد صالح» بايد به آيات الهي رجوع نمود و مشاهده كرد پروردگار چه كسانی را به عنوان بندگان صالح معرفي ميكند:
آيه اول: در قرآن كريم، پروردگار متعال از زبان حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد:
(رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ)[4]
يكي از دعاهاي حضرت ابراهيم (ع) این است كه خداوند ايشان را با صالحان محشور نمايد. خدایا اگر میخواهی مرا نزد اولیا و بزرگان ببری، مرا در کنار صالحان قرار ده!
آيه دوم: خداوند به نقل از حضرت يوسف (ع) ميفرمايد:
(رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ)[5]
با توجه به معناي فوق ميتوان فهميد که یکی از بزرگترين تقاضاهاي حضرت يوسف (ع) از خداوند، همنشینی با انسانهای صالح است.
آيه سوم: حضرت سليمان (ع) در هنگام دعا به درگاه پروردگار ميفرمايد:
(رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ)[6]
حضرت سليمان (ع) نيز علاقة فراواني دارد خداوند درهاي رحمت خود را بگشايد تا او نیز در كنار بندگان صالح الهی قرار گيرد.
با توجه به اين آيات ميتوان پي برد مقام «عبد صالح» مقامي بسیار رفیع است كه تمام انبياي الهي (ص) آرزو دارند در كنار اين مقام قرار گيرند و این را باید با این کلام مقایسه کرد که ائمة ما: به قمر بنیهاشم (ع) چنین سلام میدهند: «السَّلام عَلَیکَ أَیُهَا العَبدُِ الصالِحُ» از این کلام اهمیت مقام قمر بنیهاشم روشن میشود. شخصیتی مانند حضرت ابراهیم و حضرت یوسف و حضرت سلیمان: از پروردگار درخواست میکنند که پس از مرگمان ما را کنار بندگان صالح خود ببر؛ یعنی به جایی ببر که هر روز و هر ساعت بتوانیم افرادی همچون قمر بنیهاشم را زیارت کنیم، زیرا او یکی از بندگان صالح برجستة الهی است.
پناه بردن حضرت سيّدالشهدا (ع) به حضرت عباس (ع)
با وجود آنكه حضرت سيّدالشهدا (ع) مقام عصمت داشته و تمام انبيا و اوليا آرزو دارند به مقام والاي ايشان دست يابند، امّا در روز عاشورا ايشان به برادر خود، حضرت ابوالفضل پناه آورده بود.
يكي از ذاكرين اهل بيت: به نام شیخ رضا سراج در روز تاسوعا در حال روضه خواني بود و حقيقت فوق(یعنی پناه بردن حضرت سيّدالشهدا (ع) به برادرشان) را براي مردم بازگو مینمود. عالمي كه در مجلس حضور داشت به شدّت خشمگين شد و به او گفت: «اين چه روضهاي است كه ميخواني؟ آيا متوجه هستی چه مطلبی ميگويي؟» آن ذاكر كه انسان مؤدبي بود از منبر پايين آمد و روضه را به پايان رساند.
در همان شب كه شب عاشورا بود، آن عالم حضرت سيّدالشهدا (ع) را در خواب ميبيند كه ناراحت و نگران است. حضرت در عالَم رؤيا به آن عالِم فرمود: «روضة آن ذاكر بر اساس حقيقت بود، من در روز عاشورا به حضرت ابوالفضل (ع) پناه آوردم.»[7]
یکی از مصادیق بارز پناه بردن سیدالشهدا (ع) به حضرت عباس (ع) خطاب «بنفسی أنت» است. واقعة عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده است[8] و عصر پنج شنبه که روز تاسوعا بود امام حسین (ع) از زینب کبری خواست که برادرش را خبر کند تا حضرت از او بخواهد به نزد دشمن رود و جنگ را برای یک شب به تأخیر بیندازد. در این زمان قمر بنی هاشم جوان سی و سه ساله ای بود و هنگامی که به مقابل اباعبدالله (ع) رسید، آن حضرت تمام قد از جا برخاست و با یک دنیا ادب، به عباس فرمود: «بنفسی انت»[9]؛ یعنی خدا من را قربانت کند. ما که نمیتوانیم معنای این جمله را بفهمیم و فقط به ما نشان دادهاند که این شخصیت، یک شخصیت ممتاز و یگانه و بی نظیری است.
امیرمؤمنان و قراردادن دست حضرت عبّاس (ع) در دست برادر
اميرمؤمنان، علی (ع) در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، آخرين لحظات عمر خود را ميگذراندند. حضرت كه جراحت عميقي در سر مبارک خود داشته بودند، توان و قدرت صحبت كردن را نداشت و رنگ از رخسارشان پريده بود. ناگهان چشمان خود را گشود و فرزندان خود را مشاهده كرد. سپس به آرامي حضرت سيّدالشهدا (ع) را فرا خواند، حضرت امام حسين (ع) جلوتر آمد و بر بالين پدر نشست. اميرمؤمنان، علی (ع) فرمود: «عباس (ع) كجاست؟» حضرت ابوالفضل (ع) كه انسان مؤدبی بود در ميان فرزندان حضور نداشت، زيرا مادر او امّ البنين و مادرِ حضرت سيّدالشهدا (ع) حضرت زهرا3 بود. از اين جهت شرم داشت كه در كنار برادران و خواهران خود بنشيند.
حضرت زينب3 به تقاضاي پدر، به دنبال حضرت اباالفضل (ع) رفت، ناگهان مشاهده كرد كه حضرت عباس (ع) (كه در آن زمان سيزده ساله بود) صورت خود را به ديوار چسبانيده و اشك میریزد. حضرت زينب3 به برادر فرمود: «پدر منتظر توست.»
حضرت ابوالفضل (ع) وارد مجلس شد و در كنار حضرت سيّدالشهدا (ع) نشست. وقتي اميرمؤمنان، علی (ع) هر دو فرزند خود را مشاهده كرد، دست امام حسين (ع) را در دست حضرت عباس (ع) گذاشت. گويا اميرمؤمنان، علی (ع) صحنه عاشورا را به ياد آورد و با اين عمل به حضرت ابوالفضل (ع) رساند كه: «در روز عاشورا، خود را از امام حسين (ع) جدا نكن و دست از ياري ايشان برندار.»[10]
رستگاری حضرت عباس (ع) در سایة پیروی از ثقلین
خداوند متعال و رسول خاتم (ص) براي رستگاري امّت اسلامي دو گنج گرانبها را در اختيار مسلمان قرار دادند: قرآن كريم و خاندان عترت و طهارت:[11]. اگر انسان بخواهد به رشد و كمال برسد، بايد هر دو گنج را ملاك زندگي خود قرار دهد و از دستورات اين دو گنج گرانبها پيروي نمايد. حضرت ابوالفضل (ع) را ميتوان به عنوان الگو در اين زمينه مثال زد. ايشان همواره با قرآن مأنوس بوده و با آموزههاي قرآني توانست به قلّههاي رفيع كمال دست يابد. همچنين ايشان در مكتب سه امام معصوم: تربيت شد و به بلوغ كامل معنوي رسيد. سيزده سال از اميرمؤمنان، علی (ع) كسب علم و فضيلت نمود؛ ده سال در محضر امام مجتبي (ع) ادب الهي و معارف ديني را فرا گرفت. سپس به دامان امام حسين (ع) مشرّف شد و از وجود ايشان درس ايثار و آزادگي را آموخت.
بنابراین قرآن و ولایتمداری موجب ارتقاي معنوي حضرت ابوالفضل (ع) شد و به مقاماتي رسيد كه فرشتگان، انبيا و اولياي الهي به حالشان غبطه ميخورند[12].
غبطة شهدا به مقام حضرت عباس (ع)
كساني كه در راه خدا بذل جان و مال و آبرو نموده و در راه رضاي الهي جان خود را در كفّه اخلاص گذاشتند، نزد پروردگار داراي ارزش فراواني هستند؛ امّا شهداي كربلا به دليل شرایط ويژة نظامي و اجتماعي، به مقامي والاتر از مقام شهداي صدر اسلام دست يافتند. در اين ميان حضرت امام حسين (ع) ، سرور و سالار شهيدان و حضرت ابوالفضل (ع) در رتبه بالاتری قرار دارند.
بعد از واقعة كربلا شخصي به محضر مبارك حضرت زين العابدين مشرّف شد و در كنار ايشان نشست. او در حال گفتگو با حضرت بود كه ناگهان فرزند خردسالي وارد اتاق شد. كودك بلافاصله به آغوش حضرت زينالعابدين (ع) پريد؛ حضرت با هيجان فراوان آن كودك را در آغوش گرفت و دستان مبارك خود را بر روي گردن او نهاد. صورتِ كودك بر روي شانة حضرت بود و ايشان به آرامي و مثل ابر بهاري اشك ميريخت. آن شخص كه از حالت امام شگفتزده بود عرض كرد: «اين فرزند كيست كه شما را اين گونه گريان نمود؟» حضرت فرمود: «اين كودك، فرزند ابوالفضلالعباس (ع) است.[13] چند ماهي است كه انتظار پدرش را ميكشد، مادرش وقتي بيتابي او را ميبيند، او را به خانه ما ميآورد تا در آغوش من آرام گيرد.» سپس فرمود: «پروردگار، عمويم را رحمت كند. خداوند در قيامت مقامي به او ميدهد كه تمام شهدا، از اوّلين تا آخرين به حال ايشان غبطه میخوردند.»[14]
غبطه خوردن بدین معناست که آنان مقام آن حضرت را میببیند و آرزو میکنند که خودشان هم به این مقام برسند.
فرق غبطه با حسد آن است که حسود به خاطر مرض سنگین اخلاقی خود، دلش میخواهد نعمتی را که دیگری دارد نابود شده و از بین برود؛ اما کسی که غبطه میخورد نمیخواهد که طرف مقابلش آن نعمت را نداشته باشد، بلکه در مقابل دارنده آن نعمت، احساس کمبود و نقص میکند و از این رو متوسل به پروردگار عزیز عالم میشود که این نقص و کمبودش را برطرف کند و به او هم عنایت نماید. غبطه خوردن کار خوبی است[15] که به رشد انسان کمک میکند و چه بسا انسان با غبطه خوردن در دنیا به مقاماتی نیز نائل شود. البته اگر غبطه به قیامت منتقل شود، به چنگ آوردن آن مقامی که انسان نسبت به آن غبطه میخورد کار مشکلی است، چون زمانش گذشته و علل و عواملش از دست رفته است.
تربیت در دامان مادری برجسته
ریشة کرامات حضرت عباس (ع) را باید در مادر او جستجو کرد؛ چرا که امیرمؤمنان (ع) پس از حضرت زهرا3 و بعد از امامه دختر خواهر حضرت زهرا، درصدد ازدواج بود. برادرش عقیل را صدا زد و فرمود: من میخواهم با زنی ازدواج کنم که دارای چنین خصوصیاتی باشد و بتواند فرزند دلیری برایم بیاورد.[16] عقیل طلب فرصت کرد و پس از تفحص چند روزه به امیرمؤمنان (ع) گفت: زن مورد علاقه شما را پیدا کردهام.
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب کـه علم کند به عالم شهدای کربلا را[17]
مراسم عقد ازدواج انجام میشود و عروس وارد خانه داماد میگردد. اولین عملی را که انجام میدهد آن است که فرزندان زهرا3 را صدا میزند و میگوید: حسن جان! حسین جان! زینب و ام کلثوم! میدانید من چه کسی هستم؟ من کنیز شمایم و برای خدمت به شما به این خانه آمدهام.[18]
پيامهايی زيبا از زندگی حضرت عباس (ع)
براي آنكه انسان به نهايت كمال انسانیت برسد، بايد از زندگي افرادي الگوبرداري نمايد كه به مقامات رفيع رسيدهاند. سراسر زندگي حضرت ابوالفضل (ع) ميتواند پيامهاي زيبابي به انسانهاي طالب کمال بدهد. درسهاي زندگي حضرت ابوالفضل (ع) را ميتوان در چهار پيام مهم خلاصه نمود.
پيام اول: زندگی تحت لوای دین
يكي از مهمترين وظايف والدين آن است كه خير و خوبي را به فرزندانشان تعليم و ارزشهاي انساني را به آنان تمرين دهند. آنان بايد به گونهاي تربيت شوند كه خود را خادم پروردگار، قرآن كريم و اهل بيت: بدانند و اين حالت با ارزش به صورت ملكه و حالت رفتاری دائمی در جانشان نفوذ كند تا در رفتار و كردار خود، رنگ خدا را به خود گيرند:
﴿صِبْغَةَ الله وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله صِبْغَة﴾[19]
تعاليم ديني علاوه بر محیط خانواده، بايد در فضاي جامعه، مدارس و دانشگاهها خود را پديدار سازد. اگر جامعهاي بخواهد موفق بوده و رضاي الهي را به همراه داشته باشد، بايد زمينه تعليم و تمرين معارف الهي و ارزشهاي اسلامي را فراهم کند و تمام افراد جامعه، مكارم اخلاقي و معارف الهي را به يكديگر تعليم دهند. اين همان پيامي است كه اميرمؤمنان، علی (ع) در هنگام تربيت حضرت ابوالفضل (ع) به همگان آموخت.
اميرمؤمنان، علی (ع) اسب خود و اسب ديگري را براي آموزش و تمرين فنون جنگي زين ميبست و به همراه حضرت عباس (ع) به بيابان ميرفت. در آنجا، حضرت، فنون نظامي و نحوة مبارزه كردن با دشمنان را به فرزند خود ميآموخت. بعد از تعليم فنون جنگي، به فرزندشان ميفرمود: «عبّاس جان! در مقابل من بايست و با من نبرد كن!» حضرت عبّاس (ع) فرمود: «چگونه ميتوانم در برابر شما بجنگم؟» اميرمؤمنان، علی (ع) فرمود: «ميخواهم تمام رموز و فنون جنگ را به تو بياموزم تا تو در روز معيّني از آن استفاده كني.»
تعليم فنون جنگي مقدمهای بود تا حضرت تمام علوم و معارف الهي را به فرزندشان بياموزد و ايشان را با خوبيها و زيباييها آشنا كند.[20] به عبارت دیگر حضرت قصد داشتند در کنار آموزش فنون نظامی معارف الهی و عرشی را به فرزند خود منتقل نمایند.
پيام دوم: تعليم وفاداري
همانگونه كه بيان شد، حضرت ابوالفضل (ع) اسوة وفاداري به خاندان اهل بيت: بوده و در اين راه از جان و مال خود به راحتي گذشتند. امروزه نیز والدين به تأسّي از ايشان فرزندان خود را به گونهاي تربيت كنند كه وفادار به قرآن كريم و اهل بيت: باشند و در امور معنوي پيمانهاي خود را با خدا و معصومين: از بین نبرند. خداوند متعال در مورد مؤمنان وفادار ميفرمايد:
(مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً)[21]
در ميان مؤمنان افرادي يافت ميشوند كه به تعهّدشان نسبت به پروردگار وفادار بودند. آنان يا در راه خدا شهيد شدند و يا زنده مانده و به وفاداري خود ادامه دادند؛ اين گروه هرگز در فكر پيمانشكني و سست کردن وفاداري نسبت به دین نبودند.
پيام سوم: گريز از ذلّت و خواري
يكي از پيامهاي روشني كه از شخصيت برجستة حضرت عبّاس (ع) به يادگار مانده است سر فرود نياوردن در مقابل دشمنان دين است. قبل از واقعة عاشورا پيكي از جانب دشمن به پشت خيمههاي حضرت آمد و نامهاي را به دست ايشان رساند. محتواي نامه این بود كه اگر حضرت (ع) از جنگيدن دست بردارد، سلامت او تضمين شده و ثروت و مقام فراواني به او هديه داده ميشود. وقتي حضرت عباس (ع) اين نامه را ديد چنان خشمگين شد كه قصد داشت آن پيك را به هلاكت برساند؛ امّا آن نامهرسان فرار كرد.[22] ايشان هرگز تن به از بين رفتن كرامات انساني و ذلّت و خواري نميداد. قرآن كريم نيز مهر تأييد بر روي اين حقيقت زده و ميفرمايد:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)[23]
والدين نيز بايد فرزندان خود را به گونهاي تربيت كنند كه هرگز در مقابل دشمنان دين و خدا ذليل و خوار نشوند. همواره بعضي افراد كه صاحب مقام يا ثروت فراوان هستند گمان ميكنند بر همگان مسلّط بوده و بر تمام اسرار خلقت آگاهند؛ فرزندي كه در مكتب حضرت عبّاس (ع) تربيت نشود به خاطر رسيدن به ثروت يا مقام، تن به ذلّت داده و خود را بندة حاكمان و ثروتمندان ميكند؛ امّا فرزندي كه بر اساس تعاليم و آموزههاي اخلاقي حضرت ابوالفضل (ع) رشد يابد، هرگز در مقابل آنان نقطة ضعف نشان نداده و فقط با پروردگار خود معامله میکند، نه با بندگان او و در مقابل خواستههای ضد دینی و غیرمشروع آنها سر فرود نمیآورد.
پيام چهارم: رازداری
انسان بايد به نسل آينده به گونهاي رفعت و بزرگمنشي را بياموزد كه مَحرم اسرار مهمّ شوند؛ به گونهاي كه اگر گرفتار دشمن شدند و آنان را وادار به فاش كردن اسرار كنند، آنان مرگ را بر فاش نمودن اسرار ترجيح دهند، ولو آنكه در اين راه بدن آنان را قطعه قطعه كنند.
حضرت ابوالفضل (ع) مَحرم اسرار حضرت سيّدالشهدا (ع) و معدن اسرار پروردگار و عالم مُلك و ملكوت بود. با وجود آنكه دو دست ايشان توسط دشمنان دين بريده شد، اين اسرار را در درون حفظ نموده و فرمود:
والله إن قطعتم يميني
و عن إمام صادق اليقين
إنّي احامي أبداً عن ديني
نجل النبيّ الطاهر الأمين[24]
زبان حال حضرت عباس (ع) اين است كه: «اگر دستها، پاها، چشمها و ديگر اعضاي مرا بگيرند، هرگز از امام حسين (ع) و اسرار و راه او دست نميكشم.»
امروزه دشمنان غدّار فهميدند شيعيان محمل اسرار حسيني بوده و نميتوان با نبردهاي نظامي اين اسرار را از آنان گرفت و از درون آنان را تهي كرد. از اين رو به هجمههاي فرهنگي و اعتقادي روي آورده و با راهاندازي كانالها و سايتهاي اينترنتي غيراخلاقي سعي دارند جوانان را از اين اسرار دور كرده تا در آينده بر افكار و عقايدشان مسلّط شوند. لذا بر تكتك شيعيان واجب است در اين زمينه حضرت عبّاس (ع) را الگوي خود قرار داده و اجازه ندهند دشمنان اسرار حسيني را از درون آنان بگيرند.
-------------------------------------------------------------
[1]. بر اثر كثرت بروز كرامات و برآوردن حاجات متعدد نیازمندان و گرفتاران مادی و معنوی توسط حضرت عباس7 بين شيعیان و اهل تسنن به باب الحوائج شهرت يافته است. اینکه ایشان به مقام باب الحوائجی رسیده است، به خاطر این نیست که چون دست یا پای او را قطع کردند و یا چشمش را تیر باران کردند، بلکه علت آن امتحانی است که او در آن پیروز شد، هیچیک از شهدای کربلا اینگونه امتحان نشدند. حضرت ابوالفضل7 تشنه بودند و وارد شریعة فرات شدند و موجهای فرات را دیدند، انسان تشنهایی که سه روز آب نخورده است و مشکش را پر از آب کرده است، کفی از آب فرات را برداشت و به یاد تشنگی برادر نبود و این کف آب را به بالا آورد و هنوز تشنگی برادر را به خاطر نیاورد، همین که آب را نزدیک لبها آورد و مماس لبهای تشنة او شد اینجا بود که «فتذکر عطش أخیه الحسین7»(بحارالأنوار:45/41) به یاد تشنگی برادر افتاد و این رجز را خواند: «یا نفسی مِنْ بعدِ الحسین7 هونی وبعده لا کُنتِ أن تکونی هذا الحسین7 وارد المنون وتشربین بارد المعین!؟تا الله ما هذا فعال دینی»(مقتل الحسین 7 «مقرم»: 268)خطاب به نفس خود گفت: تو سیراب باشی و اطفال ابی عبد الله7 فریاد تشنگیشان به آسمان برسد! سپس قسم یاد کرد به خدا این رفتار دین نیست که من با لب سیراب از شریعه بیرون بروم، ولی اطفال سیدالشهدا7 تشنه باشند .با خود گفت، من این را بر خودم نمیبخشم، چرا دست زیر آب کردم و تا نزدیک لبها آوردم؟ این بر مُحرم حرام است، چرا که من محرم هستم و کربلا محل احرام است، یکی از محرمات احرام، نگاه به آینه است. گویا عباس بن علی7 خطاب به نفسش میگوید؛ ای عباس! چرا بر آب نگاه کردی و خودت را دیدی! به جرم این محرمات احرام در کربلا، باید این چشم و دست خود را قربانی کنی، تا فدیة این دو عملت باشد. غیر از خداوند کسی عباس7 را نمیدید و اگر عباس7 از شریعه آب میخورد کسی خبر نداشت، لکن برای رضای خدا، با نهایت خلوص آب را روی آب ریخت و با برادر مساوات کرد و در کوران حوادث، قمر بنی هاشم7 آزمونهای سختی داد و سربلند بیرون آمد و شهید و تشنه لب از دنیا رفت.
[2]. الأمالی «صدوق»: 462، المجلس السبعون، حدیث 10؛ بحارالأنوار: 22/274، باب 5، حدیث 21 .
[3]. بحارالأنوار: 98/354، باب 30، حدیث 1 .
[4]. شعراء(26):83؛ پروردگارا! به من حكمت بخش، و مرا به بندگان صالح ملحق كن.
[5]. يوسف(12):101؛ پروردگارا! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى. اى پديد آورنده آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت سرپرست و يار منى در حالى كه تسليم [فرمان هاى تو] باشم جانم را بگير و به شايستگان مُلحقم كن.
[6]. نمل(27):19؛ پروردگارا! به من الهام كن تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم عطا كرده اى، به جاى آورم، و اينكه كار شايسته اى كه آن را بپسندى، انجام دهم، و مرا به رحمتت در ميان بندگان شايسته ات درآور.
[7]. وقایع الایام خیابانی: 418؛ معالی السبطین: 2/44.
[8]. کشف الغمة: 2/40، العاشر فی عمره 7؛ بحارالأنوار: 44/201، باب 26 .
[9]. الإرشاد: 2/89 .
[10]. الامام الحسین7 فی احادیث الفریقین:2/172؛ النقد النزيه(علّامه شيخ عبدالحسين حلى): 1/ 100؛ سردار کربلا:317.
[11] . مستدرک نیشابوری: 3/183؛ صحیح ترمذی: 5/662؛ سنن ابنماجه: 2/432؛ مسند احمد حنبل: 3/14 و 4/366؛ کنزل العمال: 1/44؛ طبقاتالکبری: 2/353؛ خصایص نسایی: 21؛ صواعقالمحرقه:230.
[12] . خصال: 1/68
[13]. حضرت عباس7 در سن 24 سالگی با یکی از نتیجههای عبدالمطلب به نام لبابه، دختر عبیداللّه بن عباس ازدواج کرده و فرزندانی به نام فضل، عبیدالله و حمیده به دنیا آمده که فضل در همان کودکی فوت میکند.
[14]. خصال:1/ 68؛ بحار الأنوار:22/ 274؛ «نظر علي ابن الحسين سيد العابدين7 إلى عبيد الله بن عباس بن علي بن أبي طالب7 فاستعبر ثم قال: ما من يوم أشد على رسول الله9 من يوم أحد، قتل فيه عمه حمزة بن عبد المطلب أسد الله وأسد رسوله، وبعده يوم موته، قتل فيه ابن عمه جعفر بن أبي طالب، ثم قال7: ولا يوم كيوم الحسين7 ازدلف إليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنهم من هذه الأمة، كل يتقرب إلى الله عز وجل بدمه، وهو بالله يذكرهم فلا يتعظون حتى قتلوه بغياً وظلماً عدواناً ثم قال7: رحم الله العباس فلقد آثر وأبلى وفدى أخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله الله عز وجل بهما جناحين، يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل لجعفر بن أبي طالب، وإن للعباس7 عند الله تبارك وتعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة.»
[15]. الکافی: 2/307، حدیث 7 .
[16]. تنقیح المقال: 2/128؛ الاصابة: 1/375؛ معارف ابن قتیبه: 92؛ اغانی: 50، حدیث 15؛ «پس از آن که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب7 به سوگ پاره تن و ریحانه رسول خدا محمد بن عبدالله9 یعنی سرور زنان عالمیان حضرت فاطمه زهرا3 شهیده راه ولایت و امامت نشست، برادرش عقیل بن ابیطالب را که آشنا به انساب عرب بود، فراخواند و از او خواست برایش همسری از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیری برای مولا به ارمغان آورد که سالار شهیدان حسین بن علی7 را در کربلا یاری کند. عقیل، ام البنین کلابیه را برای حضرت7 برگزید که قبیله و خاندانش، بنیکلاب، در شجاعت بیمانند بودند. بنیکلاب از حیث شجاعت و دلاوری در میان عرب زبانزد بودند و لبید درباره آنان چنین سروده است: «ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستیم» و کسی بر این ادعا خورده نمیگرفت. «ابو براء»، همبازی نیزهها (ملاعب الأسنة)، که عرب در شجاعت مانند او ندیده بود، از همین خاندان است.»
[17]. دیوان شهریار.
[18]. زندگانی حضرت ابوالفضل العباس7: 21 ؛ چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس7: 59 .
[19]. بقره(2):138؛ [به يهود و نصارى بگوييد:] رنگ خدا را [كه اسلام است، انتخاب كنيد] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست؟
[20]. مناقب(خوارزمی):227-228؛ العبّاس7: 154.
[21]. احزاب(33):23؛ از مؤمنان مردانى هستند كه به آنچه با خدا بر آن پيمان بستند [و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود] صادقانه وفا كردند، برخى از آنان پيمانشان را به انجام رساندند [و به شرف شهادت نايل شدند] و برخى از آنان [شهادت را] انتظار مى برند و هيچ تغيير و تبديلى [در پيمانشان ] نداده اند.
[22]. بحارالأنوار:44/390، اعلام الوری:233؛ مقتل الحسین× «خوارزمی»:246؛ الکامل فی التاریخ:3/284؛ المنتظم:5/337.
[23]. آلعمران(3):169؛ و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
[24]. المناقب: 4/ 108؛به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر پاک و امین است حمایت می کنم.