گروه جهاد و حماسه: بیان ویژگیهای شهید محمدابراهیم همت و خاکسپاری وی به دست استاد حسین انصاریان از جمله خاطراتی است که وی از هشت سال دفاع مقدس دارد.
در ادامه مرور خاطرات سیاسی حضرت استاد حسین انصاریان، خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، مروری دارد بر خاطرات این عالم از هشت سال دفاع مقدس که در ادامه میآید.
حضور در جبهه
در همان هفته اوّل شروع جنگ از دایره مبارزه با منکرات با حدود 30 نفر و به وسیله اتوبوس به خرمشهر رفتیم. زمانى به آنجا رسیدیم که درگیرى در خرمشهر شدّت یافته بود، امّا هنوز شهر سقوط نکرده بود.
تازه به جبهه رفته بودیم که شهید فهمیده زیر تانک دشمن رفت و آن را منفجر کرد تا جلوى پیشروى عراقىها را بگیرد. ما آن زمان در محدوده خرمشهر بودیم و از زمین و آسمان توپ و تیر مىبارید. کار ما و تقویت روحیه رزمندگان و حل برخى مشکلات پیش آمده بود. وقتى به طرف آبادان رفتیم و وارد شهر شدیم، پل بین خرمشهر و آبادان بسته شد و بالاخره عراق با کمک 17 کشور اروپایى و آمریکایى، توانست خرمشهر را کاملاً تسخیر کند.
ما در جاده خسروآباد در تیررس عراقیها قرار گرفتیم و به شدّت به طرف ما تیراندازى مىکردند. به سرعت از ماشین پیاده شدیم و زیر ماشین موضع گرفتیم، حدود یک ساعت به همین وضعیت بودیم تا مقدارى از شدّت تیراندازىها کم شد.
از جاده خسروآباد به طرف شادگان آمده و حدوداً بعد از ده روز به تهران برگشتیم. پس از برگشت، گزارش کاملى از اوضاع جبهه براى شهید بهشتى بردم. آن وقت هم امام (رحمة الله) بنى صدر را فرمانده کلّ قوا معرّفى کرده بود و بنى صدر هم با جوانهاى بسیجى و سپاهى هماهنگى و سازش نداشت. او بیشتر طرفدار ارتش بود و فکر مىکرد تنها با جنگ کلاسیک مىتوان بر عراق پیروز شد، در حالى که آن وقت جنگ کلاسیک کارساز نبود، بیشتر کار چریکى باید انجام مىگرفت و همین جوانها با شجاعت و شهادتطلبى، آتش افروخته جنگ را متوقف مىکردند.
پس از اندکى، ارتش و سپاه منسجم شدند و کنار رفتن بنى صدر هم بر این انسجام افزود تا حصر آبادان شکسته و در ادامه طراحى عملیات فتح المبین شکل گرفت.
ایام عید نوروز بود که سپاه و ارتش و بسیج، پیروزىهاى چشمگیرى داشتند و قسمت عمدهاى از خاک ایران را آزاد کردند، چند هزار نفر را اسیر کردند و تعداد زیادى از ارتش عراق کشته شدند.
در نتیجه این حرکت جنگى و طراحى و نقشهکشى عملیاتى، نیروهاى سپاه بیشتر آزموده شدند و طراحى جنگى را تجربه کرده و با تنوع تاکتیکهاى مبارز، عملیاتهایى را طراحى کردند که در طول هشت سال، پیروزىهاى پىدرپى براى ایران عزیز به ارمغان آورد.
زمانى که صدام، حملات ناجوانمردانه شیمیایى را شروع کرد و آمریکا با حمله به هواپیماى ایرباس و کشتن 300 نفر مردم مسافر بىگناه، وارد جنگ مستقیم با ایران شد، مسئله به قطعنامه 598 سازمان ملل منتهى و امام رحمةالله با آن درایتى که داشتند، قطعنامه را پذیرفتند؛ چرا که غرب با جنگى تمامعیار و حملات وحشیانه به غیر نظامیان و با استفاده از بمبهاى شیمیایى، حرکتى صددرصد نابرابر را آغاز کرده بود.
به نظرم، قبول قطعنامه از طرف امام، نشانگر اخلاص، عظمت روحى و بزرگوارى ایشان بود. من همیشه تعبیرى داشتم که امام با قبول قطعنامه صلح 598 حاضر شد از خمینى بودنش دست بردارد و در مقابل خداوند متعال شخصیت و عظمت ایشان را حفظ کرد که این امر در نهایت به نفع ایران و محکومیت عراق در شروع به جنگ انجامید.
در طول هشت سال دفاع مقدّس، به خصوص در ایامى که نزدیک به حملات سنگین بعثىها بود به مناسبتهاى مختلف و به خاطر فضاى جبهه و حال و هواى رزمندگان اسلام، سخنرانىهایى که در تهران مىکردم به تمام معنا جهات عرفانى و تصفیه روحى گرفت. این منبرهاى عرفانى از تعلقات رزمندگان مىکاست و آنان را براى جانفشانى و ایثار آماده مىکرد؛ بر این اساس، وقت اعزام نیروها نیز براى سخنرانى دعوت مىشدم.
در جبههها نیز نوارهاى آن سخنرانىها در تمام گردانها دست به دست مىگشت، امّا در اوایل انقلاب، به دلیل وجود و رسوخ عناصرى منافق در بدنه انقلاب در برههاى پخش نوارهاى بنده را ممنوع کردند.
مرحوم شهید محلاتى ـ نماینده امام در سپاه ـ وقتى این مطلب را فهمید، خیلى ناراحت شد و در تشییع جنازه حاج همّت که سخنرانى مىکرد خطاب به من گفت که این ممنوعیت خلاف شرع است و کسى که این کار را کرده اشتباه کرده.
در هشت سال جنگ مواقعى که ضرورت اقتضا مىکرد و به خصوص نزدیک شروع عملیاتها به جبهه مىرفتم. در جبهه غرب، در پادگان ابوذر و در جنوب در دوکوهه مستقر بودم.
مطلب جالبى که در دوکوهه پیش آمد، از این قرار بود که چون دوکوهه همیشه پر از نیرو بود و بیش از پنج ـ شش حمام سرپایى وجود نداشت، چند نفر از دوستان اهل خیرم ـ از جمله مرحوم حاج احمد نمازى و حاج عبداللّه مهدیان ـ را به دوکوهه بردم و ایشان کمک کردند و پنجاه حمام در آن منطقه براى رفاه نیروهاى اسلام ساخته شد.
استقرار بنده در دوکوهه بیشتر بود و از آنجا به لشکرهاى مختلفى مانند لشکر شیراز، لشکر کرمان، لشکر اصفهان، لشکر محمّد رسول الله (ص) و . . . سرکشى مىکردم .
از موارد جالب و به یادماندنى آن جلسات ده شب سخنرانى در غرب کشور و در ارتفاعات کوههاى صعب العبور بین کرمانشاه و ایلام که اردوگاه سپاه بود که شبهاى فراموش نشدنى و ماندگارى بودند که براى من، یادآور شب عاشورا بود. آنقدر آن جلسه با معنویت بود که حتّى یک شب در هنگام سخنرانى، انگار پرده کنار رفت و شب عاشورا در نظرم مجسّم شد.
یادى از شهید همت و خطشکنان
بعد از پایان جنگ و حال و هواى جبههها، جوانانى به آن صورت از تعلقات آزاد باشند و اهل معرفت و عاشق وصل الهى و مصرّ در رسیدن به شهادت ندیدم؛ یاد همه آنها به خیر باد!
برخى از آن جوانان نازنین که فرماندهان و ایجاد کنندگان این دلدادگى به حضرت معشوق بودند، عبارتند از شهید عباس کریمى که اهل کاشان بود، شهید دستواره که سه برادر بودند و هر سه نفر شهید شدند، شهید ورامینى که از دانشجویان پیرو خط امام بود، شهید عبادى که اهل مشهد بود و شهید حاج ابراهیم همّت که باعث پیروزیهاى بزرگى شد و خود فردى بسیار معنوى بود.
در ایام جنگ و در یکى از سفرها به جزیره مجنون رفتیم. در آنجا در محاصره دشمن گرفتار شدیم و مدّتى در محاصره ماندیم. نزدیک عملیات خیبر بود که بمباران شیمیایى شروع شد و من با وجود اینکه از منطقه عملیاتى فاصله داشتم آثار مخرب بمب شیمیایى بر دستانم ظاهر شد و تاول زد.
یکى از چهرههاى پاک و فعال جنگ و از جوانانى که غالباً در جلسات من شرکت مىکرد، حاج ابراهیم همّت بود. او در حالى که سوار بر موتور بود با گلوله توپ سرش از بدن جدا مىشود.
به نظرم بالاترین ویژگى شهید همّت سه چیز بود:
1 . شجاعت؛ واقعاً شخصى نترس بود که سختترین عملیاتها، برایش کارى عادى به شمار مىرفت.
2 .اخلاص؛ به حقیقت ایشان بنده خالص خدا بود.
3 . خوش اخلاقى و تواضع؛ هیچ وقت در بین بچّههاى لشکر محمّد رسول الله (ص)، خودش را به عنوان فرمانده مطرح نکرد، یعنى به گونهاى با بچّهها برخورد داشت که احساس فرماندهى نمىکردند و در عین حال یک فرمانده قوى و طراح بود.
وقتى حاج ابراهیم شهید شد، من هم با جنازهاش به تهران آمدم که جنازه را به مسجد امام بازار بردند. وی فرمانده رزمندگان منطقه بازار و خیابان رى تهران بود و اکثر مردم ایشان را مىشناختند. به همین خاطر در مراسم تشییع ایشان، جمعیت فوق العادهاى شرکت کردند.
وی را بعد از تشییع به امامزاده رضا در شهرضا بردند و من هم به خاطر ارتباط نزدیک و صمیمى که با او داشتم و با درخواست رفقایش به شهرضا رفته و خودم او را در امامزاده دفن کردم. سپس براى تسلیت به خانهاش در شهرضا رفتم.
جا دارد یادى از حاج بخشى هم داشته باشیم. وى هم براى روحیه بخشیدن و دلگرم کردن رزمندگان برنامههاى خوب و مؤثرى داشت و نیروها به او علاقه داشتند.
در لشکرهاى استانهاى دیگر هم اشخاصى مانند حاج بخشى وجود داشتند، امّا حاج بخشى شخصیت ویژهاى بود. هنگامى که براى تسلیت به خانه شهید همّت رفتیم، حاج بخشى بچه سه ـ چهار ماهه آن شهید والامقام را بغل کرد و بین جمعیت آورد که این حرکت آن پیر جبههها، احساسات مردم را برانگیخته و همه جمعیت را متأثر و گریان کرد.
بسیار اتفاق مىافتاد که برخى از شهداى عزیز در وصیتنامههاشان نوشته بودند در مراسم ختم ما فلانى منبر برود یا نوشته بودند قطعهاى از عمامهاش را بگیرید و با ما دفن کنید.
یکى از اتّفاقات و خاطرات عجیبى که از جبههها در خاطرم مانده این است که براى باز کردن معابر مینگذارى شده نیروهایى به عنوان خط شکن مىخواستند که احتمال شهید شدنشان بالا بود. وقتى که در جبهه بودم و چنین نیروهایى را احتیاج داشتند، 300 نفر را جمع کردند که من برایشان سخنرانى کنم. گفتم باز کردن معبر منجر به شهادت مىشود، امّا هر 300 نفر، عاشقانه براى اسمنویسى آمدند. از آن بین، 50 نفر نیاز بود و بعضى از آنها که انتخاب نشدند به گریه افتاده و خود را محروم از فیض شهادت تلقى مىکردند!
منبع : iqna