قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هجرت نبوی(صلی الله علیه و آله )

آن­گاه که پیمان مردم مدینه با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) در مکه فراگیر و همگانی شد، قریش باور نمودند که اسلام در مدینه نیز نفوذ خواهد یافت؛ از این­رو بر خود لرزیدند، و خشمشان افزون گشت و غضب­هایشان شدت گرفت. برای رضای خویش آزار و شکنجه­ جسم و جان مسلمانان را تشدید نمودند. کمترین اقدام آن­ها استهزا و تمسخر مسلمانان بود. با این وجود پیروان رسول خدا9 در راه عقیده­ی خود ثابت قدم بودند و حفظ جان را در برابر آنچه به دست آ ورده بودند، ناچیز می­شمردند.
نامه جامعه - شماره 31 و 32
 
 

آن گاه که پیمان مردم مدینه با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) در مکه فراگیر و همگانی شد، قریش باور نمودند که اسلام در مدینه نیز نفوذ خواهد یافت؛ از این رو بر خود لرزیدند، و خشمشان افزون گشت و غضب هایشان شدت گرفت. برای رضای خویش آزار و شکنجه جسم و جان مسلمانان را تشدید نمودند. کمترین اقدام آن ها استهزا و تمسخر مسلمانان بود. با این وجود پیروان رسول خدا(ص) در راه عقیده ی خود ثابت قدم بودند و حفظ جان را در برابر آنچه به دست آ ورده بودند، ناچیز می شمردند.

 

روز به روز بر فشار و اذیت و آزار مسلمانان افزوده شد؛ تا این که رسول خدا(ص) دستور هجرت یاران را به مدینه صادر فرمود.

 

پیروان رسول خدا(ص) ، با چنین شرایطی به خاطر به دست آوردن رضایت خدا دست از خانه و وطن خویش شستند و به سوی مدینه رهسپار شدند.

 

انصار مدینه از برادران مهاجر خویش به گرمی استقبال نمودند و در کنار یکدیگر زندگی صمیمانه ای داشتند.

 

انجمن عمومی قریش

 

مشرکین قریش از پناه دادن مسلمانان مدینه به برادران مکی خود به حیرت آمدند و با سیاست شیطانی چاره اندیشیدند. دارالنّدوة؛ مجلس شورای مشرکان، برای تصمیم گیری نهایی درباره ی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و پیروان اسلام تشکیل گردید.

 

از میان این انجمن یک نفر به پا خاست و گفت: این انجمن برپا شده تا همه ی ما درباره ی برخورد با محمد(صلی الله علیه و آله ) رأی دهیم. همان گونه که می دانید امر او محدود به مکه نبود، بلکه تا مدینه نیز کشیده شد و چه بسا دیگر شهرها را نیز دربرگیرد. قبل از این که به اختلاف نظر بپردازیم، بدانید که ما محمد(صلی الله علیه و آله ) را با انواع آزارها آزمایش کردیم، امّا دیدیم او همچنان بردبار و صبور به راهش ادامه داد. یاران او را نیز با شکنجه های طاقت فرسا آزمودیم؛ آن ها نیز به تأسی از او استوار و نیرومندند.

 

فکر کردیم که با از دست دادن بزرگ ترین حامی اش ـ ابوطالب ـ می توانیم نفس راحتی بکشیم، امّا او از خزرج یاور و کمک گرفت و دوست و پشتیبان گرد آورد. حتی پس از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله )، مردم مدینه که با یکدیگر دشمن بودند، برادر گردیدند، همین افرادی که تا دیروز ضعیف بودند و با یکدیگر مخالفت و کارشکنی می کردند، امروز نیرومند شدند؛ ناله ها از سینه هایشان رفته، کینه هایشان محو گردیده، و ای کاش مصیبت به همین جا ختم می گردید و عمیق تر نمی شد. اکنون اصحاب محمد به مدینه پناه آورده اند و اعتنایی به خانه ها و زمین های خویش، به اموال و اولادشان ندارند؛ گویا محمد(صلی الله علیه و آله) نیز به زودی به آنان ملحق می گردد، در این صورت مصیبت بیشتر و سخت تر خواهد شد. از کجا معلوم که او قصد حمله به ما را نداشته باشد تا رشته ی امور را از دست ما نگیرد و روزگار به ضرر ما تمام شود؟!

 

نقشه ی قتل حضرت محمد(صلی الله علیه و آله )

 

در این جمع یکی گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را به زنجیر بکشید و او را میان درهای بسته زندانی کنید تا...

 

برخی به او گفتند: شما یاران محمد(صلی الله علیه و آله ) را نشناخته اید!! آیا از دوستی و ارتباط بین محمد(صلی الله علیه و آله ) و یارانش چیزی می دانید؟! بدون تردید اگر یاران محمد(صلی الله علیه و آله) از زندانی شدن او آگاه شوند، به ما حمله می کنند و او را از دست ما آزاد می سازند.

 

دیگری گفت: محمد(صلی الله علیه و آله ) را تبعید کنیم، تا مردم به او دسترسی نداشته باشند.

 

با این پیشنهاد نیز مخالفت شد. عده ای گفتند: مگر شیرین زبانی و خوش کلامی او را ندیده اید؟ مگر نمی دانید چگونه در قلب های مردم نفوذ کرده است؟ اگر محمد(صلی الله علیه و آله) را تبعید کنید، از نفوذ او برطایفه ای از عرب ایمن نخواهد بود؛ آن گاه همان مردم به شما حمله نموده و بر شما غلبه پیدا می کنند.

 

واماندگی و عجز در تصمیم گیری، بالا گرفت. هر پیشنهادی اشکالات عدیده داشت و رد می شد.

 

سرانجام ابوجهل سکوت خود را شکست و گفت: به خدا سوگند من درباره ی محمد(صلی الله علیه و آله) رأیی دارم که شما بهتر از آن را سراغ ندارید.

 

چون خواست همه را بردانستن از قصد خود برانگیخت، گفت: من معتقدم که از هر طایفه ای جوانی نیرومند و شجاع و با اصل و نسب و از افراد متوسط جامعه انتخاب گردد؛ سپس به هر جوان شمشیر برنده ای داده شود تا این گروه به صورت جمعی و غافلگیرانه بر او یورش برند و کار را تمام کنند و ما را از دست او راحت سازند.

 

با این کار خون محمد(صلی الله علیه و آله ) در طایفه های مختلف پخش می شود و بنی هاشم با وجود قدرت و شجاعت توان جنگ همه ی مردم مکه را ندارند.

 

اعضای انجمن مکر او را پذیرفتند و متفرق شدند...

 

از آن جا که خداوند آگاه از مکر کافران و هر راز دیگر است؛ پیامبر خویش را از این توطئه با خبر نمود و به محافظت از جان رسولش نیز بشارت داد، از این رو امر به هجرت صادر گردید.

 

با این که رسول خدا(ص) می دانست مشرکین مسلّح مکه به زودی او را محاصره خواهند کرد، امّا از خوف آنان نهراسید و به خدای خویش توکل نمود.

 

 

علی(ع) آرام و مطمئن در خانه و بستر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) آرمید، در حالی که در میان قریش جوششی برپا بود.

 

آری! دوستی در سختی ها ریشه دارد و یاران در هنگامه ی مشکلات شناسایی می شوند.

 

مشرکان از پشت پنجره سایه ا ی را به یکدیگر نشان می دادند، و این همان است که علی(ع) می خواست؛ تا آنان یقین کنند کسی در خانه است و بر جست و جو در بیرون ماجراجویی نکنند.

 

پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نیز هنگام خارج شدن از خانه، آیاتی از قرآن را تلاوت فرمود. به پاس ارزش و حرمت این آیات، خداوند پرده ای نامرئی مقابل چشمان باز و موشکاف مشرکان کشید تا آن ها از مشاهده ی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) محروم بمانند. رسول خدا(ص) به غار ثور که در جنوب مکه قرار داشت و در جهت مخالف جاده ی مدینه بود، پناه برد. در این سفر که ابوبکر نیز همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله ) بود، آیه ی شریفه: (إلاَّ تَنْصُروهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إذْ أخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروا ثَانِیَ اثنَیْنِ إذْهُمَا فِی الْغَارِ إذْیَقُولُ لِصاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنَا فَأنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیَا واللهُ عزیزٌ حکیمٌ)([2])؛ اگر او [پیامبر] را یاری نکنید، قطعاً خدا او را یاری کرد: هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند، او را [از مکّه] بیرون کردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه که در غار [ثَور] بودند، وقتی به همراه خود می گفت: اندوه مدار که خدا با ماست؛ پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهیانی که آن ها را نمی دیدید، تأیید کرد، و کلمه ی کسانی را که کفر ورزیدند، پست تر گردانید، و کلمه ی خداست که برتر است، و خدا شکست ناپذیر حکیم است، نازل گشت.

 

چهل جوان مسلح؛ از تمامی قبیله های مکّه، خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را در محاصره ی تنگ قرار دادند.

 

پنجه هایشان را با قبضه های شمشیر یکی نمودند، دلهره و تشویش، عرق ترس و وحشت سراپایشان را فرا گرفت. به آسمان نگریستند؛ از خانه های اطراف هیچ صدایی به گوش نمی رسید؛ گویا مکّه زودتر از شب های قبل به خواب رفته بود.

 

فرمان ده حمله، سپیده ی صبح را هنگام حمله اعلام نمود.

 

مردان قریش، با اشاره کنار دیوار ایستادند.

 

فاصله ی آن ها تا هدفی که در سر می پرورانند، همین دیوار بود.

 

قلاب بگیرید و داخل خانه داخل شوید!

 

دندان های فشرده همه ی صداها را در خود حبس کرده بود، تا آخرین لحظه همه چیز با نقشه پیش می رفت.

 

شمشیرهای برّنده و تیز، از غلاف بیرون کشیده شد. لگدها در خانه را کوفتند و یاغیان به داخل حمله ور شدند.

 

علی(ع)، سر از بالین برداشت، و رو انداز سبز فام پیامبر(صلی الله علیه و آله ) را کنار زد و آرام فرمود:

 

ـ چه می خواهید؟!

 

ـ تو! در این جا چه می کنی؟

 

ـ شما چرا داخل این خانه شده اید؟!

 

چهره ی جوانان قریش، آکنده از خشم و غضب و اعجاب بود. حال و توان بحث و گفت و گو را نداشتند؛ با عصبانیت فریاد کشیدند:

 

ـ محمد(صلی الله علیه و آله ) را می خواهیم! بگو کجا پنهان شده است؟!

 

علی(ع)، آهسته از جای بر خاست و گفت: مگر او را به من سپرده اید، تا او را تحویل بدهم؟ می بینید که او در خانه نیست!.

 

مباهات خدا

 

جبرئیل و میکائیل از سوی خداوند، نزد حضرت علی(ع) آمدند، جبرئیل به آن حضرت گفت:

 

به به! کیست مثل تو ای فرزند ابوطالب، که فرشتگان به وجود تو (و فداکاری تو) مباهات می کنند؟!.

 

آن گاه این آیه را از جانب خداوند، در شأن علی(ع)، بر پیامبر(صلی الله علیه و آله ) نازل کرد: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللهِ واللهُ رَءُوفُ بِالعْبَادِ)([3])؛ و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.

 

و بدین سان لیلة المبیت شب حماسی آن ماجرا شد.([4])

 

ورود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله ) به مدینه

 

رسول خدا(ص) و ابوبکر تا سه روز در غار ماندند. آن حضرت روز پنج شنبه اوّل ربیع الاول سال 13 بعثت از مکه خارج گردید و دوازدهم همان ماه به مدینه وارد شد.([5])

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پی نوشت:

 

[1]. اصل داستان هجرت از سوره ی انفال آیه 30 می باشد: (وَإذْ یَمْکُرُبِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أوْ یَقْتُلُوکَ أوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُ اللهُ واللهُ خَیْرُ الْمَاکِرینَ).

 

[2]. التّوبه (9) : 40.

 

[3]. البقره (2) : 207 .

 

[4]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 23 و 29.

 

[5]. درالمنثور (طبق نقل المنار و مجمع البیان ذیل آیه ی فوق).


منبع : پایگاه حوزه
  • خدا
  • رسول خدا
  • مکه
  • مدینه
  • پیامبر اکرم صلی الله علیه وله وسلم
  • پیامبر
  • قریش
  • مردم مدینه
  • مردم مدینه با حضرت محمد
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه