مردمى كه تابع عالم مادى گشته و در مراحل زندگى از آن متابعت مىكنند، در نخستين قدم زندگى در گرايش به امور معنوى و مبارزه با تمايلات نفسانى مأيوس گشته و در نتيجه در قيد ماديت و محيط ماديگرى غوطهور مىشوند و اجتماع، مدنيت، سياست، معيشت و ساير زمينههاى حيات آنها، از فضيلت خالى مىماند و از راهنمايىهاى معنويت بىبهره مىگردند. اين مهمترين عامل گسترش فساد، ظلم و بيدادگرى است.
اما اسلام مىگويد: خداى متعال انسان را در زمين جانشين خود قرار داد و يك سلسله وظايف را براى او مقرر نمود و براى انجام دادن آن، كالبد زيباى بدن را به روح او ارزانى داشت؛ بنابراين از نظر اسلام، بدن زندان روح نيست؛ بلكه محل فعاليتهاى روحى است.
عبادت در اسلام فردى و اجتماعى است؛ از نظر عبادات فردى، امام چهارم ملقب به «زينالعابدين» و «سيدالساجدين» شد و از نظر اجتماعى كتب حديث و تاريخ از حيات روشن و زندگى درخشان آن حضرت را ياد كرده است.
گروهى از مسلمانان براى انجام فريضه حج حركت كردند، پس از چند روزى استراحت و توقف در مدينه، به سوى مكه معظمه به راه افتادند.
در بين راه مكه و مدينه، در يكى از منازل، قافله حج، با مردى روبرو شد كه با آنها آشنا بود، آن مرد متوجه شخصى در ميان قافله شد كه در سيماى اولياء حق بود و با اشتياق تمام مشغول خدمت و رسيدگى به كارهاى اهل قافله بود! در همان لحظه اول او را شناخت، با تعجب از مردم پرسيد: آيا اين شخصى كه مشغول انجام كارهاى شماست را مىشناسيد؟
گفتند: نه! اين شخص از مدينه به قافله ما ملحق شده و مردى درستكار و پرهيزگار است، ما از او نخواستهايم كارى براى ما انجام دهد، او خودش ميل دارد در كارهاى ديگران شركت كند و به آنها كمك نمايد.
آن مرد گفت: معلوم است او را نشناختهايد، اگر او را شناخته بوديد اين چينن به ساحت مقدّسش جسارت نمىكرديد و حاضر نمىشديد چون يك خادم به كار شما رسيدگى كند.
پرسيدند: مگر اين شخص كيست؟!
گفت: اين شخص على بن الحسين، زين العابدين و سيدالساجدين است.
اهل قافله با تعجب برخاستند و خواستند براى عذرخواهى دست و پاى امام را بوسه زنند، آنگاه به عنوان گله عرض كردند: يابن رسولاللَّه! چه كارى بود كرديد؟ ممكن بود از طرف ما نسبت به شما جسارتى شود و ما مرتكب گناهى بزرگ شويم.
امام عليه السلام فرمود: چون مرا نمىشناختيد شما را براى همسفر بودن انتخاب كردم؛ زيرا گاهى با كسانى كه مرا مىشناسند سفر مىكنم و آنها به خاطر رسول خدا زياد به من مهربانى مىكند و نمىگذارند من عهدهدار خدمت شوم، به همين خاطر مايلم همسفرانى را انتخاب كنم كه مرا نمىشناسند من نيز از معرفى خود، خوددارى مىكنم تا بتوانم به سعادت خدمت به دوستان نائل شوم .
منبع : پایگاه عرفان