عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا1
در كتاب احتجاج از سويد بن غفله روايت شده است:
چون فاطمه (عليهاالسلام) بيمار شد به آن بيمارى كه موجب شهادت آن حضرت گرديد به هنگام شدت يافتن بيماريش گروهى از زنان مهاجر و انصار به عيادتش جمع شدند و بر آن حضرت سلام كرده، گفتند: اى دختر رسول خدا! وضع بيماريت چگونه است و با آن چه مىكنى؟ آن حضرت ستايش خداوند سبحان كرده بر پدرشان درود فرستادند، و سپس گفتند:
حالم به گونهاى است كه از دنياى شما بسى بيزار و مردانتان را دشمن مىدارم! حال و قالشان را آزمودم و از آنچه كردند، بسى ناخشنودم و آنرا به كنارى نهادم. چرا كه چون تيغ زنگارخورده نابرا و چون نيزه از قد دو نيم شده، و صاحبان انديشههاى تيره و نارسايند.
چه بد ذخيرهاى از پيش براى خود فرستادند. خشم خداوند را به جان خريدند و در آتش و نيران پايندهاند.
از سر ناچارى ريسمان امور و وظايف را به گردن آنان انداخته، سنگينى و مسئوليت كار را بدانها واگذاردم و ننگ عدالتكشى را بر آنها بار كردم. نفرين ابد بر اين مكاران، دور باشند از رحمت حق اين ستمكاران، واى بر آنان! از چه رو تمركز حق را در مركز خود سبب نگشتند؟ و از اين راه خلافت را از پايههاى نبوت دور داشتند و از سرايى كه محل نزول جبرئيل بود، به ديگر سرا بردند و از يد قدرت كاردانان دين و دنيا خارج ساختند! به هوش! كه زيانى بس بزرگ است! چه چيزى سبب گرديد تا از على (عليهالسلام) عيبجويى كنند؟ عيب او گفتند؛ زيرا شمشيرش، خويش و بيگانه، شجاع و ترسو نمىشناخت. دريافتند كه او به مرگ توجهى ندارد. ديدند كه او چگونه بر آنها مىتازد و آنان را به وادى فنا مىافكند، و برخى را براى عقوبت و سرمشق ديگران باقى مىگذارد. به كتاب خدا مسلط و دانا، و خشم او در راه خوشنودى خداوند بود. به خداوند سوگند از طريق آشكار و نمايان حق منحرف شده از قبول دلايل و حجتهاى روشن و مبين، امتناع مىنمودند، آنان را به راه مستقيم، هادى و رهنمون مىشد و از انحراف و اعوجاج آنان جلوگيرى مىنمود. به خداوند سوگند، اگر مردانتان در خارج نشدن زمام امور، از دستان على پاى مىفشردند و تدبير كار را آنچنان كه پيامبر به او سپرده بود، تحويل او مىدادند على آن را به سهولت راه مىبرد و اين شتر را به سلامت به مقصد مىرساند؛ آنگونه كه حركت اين شتر رنجآور نمىشد. على آنان را به آبشخورى صاف و مملو و وسيع هدايت مىكرد كه آب از اطرافش سرازير مىشد و هرگز رنگ كدورت به خود نمىگرفت. او آنان را از اين آبشخور سيراب به در مىآورد.
على خير و نيكى را در نهان و آشكار براى آنان خوش مىدارد. او اگر بر مسند مىنشست هرگز بهرهاى فراوان از بيتالمال را به خود اختصاص نمىداد و از فزونى و ثروت دنيا جز به مقدار نياز برداشت نمىكرد، به مقدار آبى كه تشنگى را فرو نشاند و خوراكى كه گرسنگى را برطرف نمايد. (در آن هنگام) مرد پارسا، از تشنه حطام دنيا باز شناخته مىشد و راستگو از دروغگو متمايز مىگشت؛ در اين صورت ابواب بركات آسمانى و زمين بر آنان گشوده مىشد. و خداوند به زودى آنان را به سبب اعمال و كردارشان مؤاخذه خواهد كرد. زيرا اگر ساكنان قريهاى ايمان آورده خداترسى پيشه مىساختند بركات زمين و آسمان را بر آنان فرو مىريختيم. اما آنان دروغ گفتند و ما آنان را در برابر آنچه كه به دست آورده بودند، گرفتار آورديم و كسانى از اينان كه ستم روا داشتند نتيجه سوء كردارشان را به زودى خواهند يافت. آنان هرگز بر ما چيرگى نخواهند يافت.
بياييد! و بشنويد! روزگار چه طرفه معجونى در نهان دارد و چه بازيچهها يكى از پس ديگرى آشكار ميسازد.
اى كاش مىدانستم به چه پناهگاهى تكيه دادهاند؟ و كدامين ستون را پشتيبان گرفتهاند؟ و به كدامين ريسمان تمسك جستهاند؟ و بر چه خاندانى پيشقدم شده، استيلا جستهاند؟ شگفتا! كه بد سرپرستى انتخاب كرده و بد دوستانى برگزيدهاند. و ستمكاران (كه به جاى خداوند شيطان را اطاعت نمودند) چه بد مبادله كردند. اينان روى بال، به جاى پرهاى بزرگ، دم را قرار دادهاند، سر واگذارده دم اختيار نمودند.
به خاك مذلت ساييده باد بينى قومى كه خيال كردند با اين اعمال كار خوبى را انجام دادهاند. بدانيد كه آنان فاسدند؛ ولى خود نمىدانند.
واى بر آنان آيا آنكس كه مردم را به راه راست فرا مىخواند، سزاوار پيروى است يا آنكه خود راه نمىداند؟ واى بر شما! چه بد داورى مىكنيد.
اما به جان خود سوگند كه نطفهي اين بسته شده است. (و شتر اين فتنه آبستن شده به همين زودى خواهد زاييد) انتظار كشيد تا اين فساد در پيكر اجتماع اسلامى منتشر شود. از پستان شتر پس از اين خون و زهرى كه زود هلاككننده است، بدوشيد. در اينجاست كه پويندگان راه باطل زيان بينند و مسلمانانى كه در پى خواهند آمد، در مىيابند كه احوال مسلمانان صدر اسلام چگونه بوده است. قلبتان با فتنهها آرام خواهد گرفت. بشارتتان باد به شمشيرهاى كشيده و برا، و حمله جائز و متجاسر ستمكار، و درهم شدن امور همگان و خودرأيى ستمگران! غنايم و حقوق شما را اندك خواهند داد. و جمع شما را با شمشيرهايشان دور خواهند كرد و شما جز ميوهي حسرت برداشت نخواهيد نمود. كارتان به كجا خواهد انجاميد؟ در حالى كه حقايق امور بر شما مخفى گرديده است. آيا شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد؟
زنان حاضر در مجلس سخنان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) را پيش مردان خود بازگو و تكرار كردند. متعاقب آن، گروهى از بزرگان و رؤساى مهاجرين و انصار در حالى كه اعتذار مىجستند و اظهار ندامت، نزد حضرت زهرا (عليهاالسلام) آمدند و به آن حضرت گفتند: اى سرور زنان عالم! اگر ابوالحسن (على عليهالسلام) براى ما حقايق را عنوان مىكرد قبل از آنكه ما با ديگرى (ابوبكر) عهد وثيق و پيمان استوار و محكم بسته باشيم، هرگز از او روى بر نتافته به ديگرى ميل نمىكرديم.
حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند:
من مسؤوليت بازگويى حقايق را داشتم (نصيحتى بود از من به شما) حجت را بر شما تمام كردم. عذر شما، عذر مقبول و پسنديدهاى نيست و تقصير و كوتاهى شما مسلم و هيچ بهانه و توجيهى بعد از آن متصور نيست.
عيادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا (عليهاالسلام)2
ابوجعفر طبرى امامى در دلائلالامامة از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده است:
حضرت فاطمه (عليهاالسلام) روز سهشنبه، سوم ماه جمادىالثانى سال يازدهم هجرى به شهادت رسيدند. علت شهادت آن حضرت همان ضربهاى بود كه قنفذ غلام عمر به امر او وارد كرده بود.
حضرت زهرا به علت آن ضربه محسن را سقط نمودند و به اين جهت به شدت بيمار شدند و اجازه ندادند احدى از آن افرادى كه وى را اذيت كرده بودند نزد او وارد شوند.
آن دو نفر كه از اصحاب پيامبر خدا بودند (ابوبكر و عمر) از حضرت على (عليهالسلام) تقاضا نمودند نزد فاطمه براى ايشان شفاعت نمايد.
حضرت امير براى آنان اجازه گرفت و به حضور آن حضرت رفتند و گفتند: اى دختر پيغمبر حال شما چطور است؟
فرمودند: خداى را شكر، خوبم. آنگاه به ايشان فرمود: آيا نشنيديد كه پيامبر خدا مىفرمودند: فاطمه پارهاى از تن من است، كسى كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خداوند را اذيت كرده؟ گفتند: شنيدهايم.
فرمودند: به خداوند سوگند كه شما مرا اذيت كردهايد. آنان از نزد فاطمه خارج شدند در حالىكه آن بانو همچنان بر آنان خشمناك بود.
آخرين لحظات عمر حضرت زهرا (عليهاالسلام)
وصيتهاي حضرت زهرا (عليهاالسلام) به حضرت علي (عليهالسلام)
آن حضرت وصایای شفاهی و غیرمکتوب و وصيتي مكتوب نیز داشتند.
ابوبصیر میگوید: خدمت امام باقر (عليهالسلام) رسیدم. ايشان فرمودند: آیا وصیتنامهي مادرم فاطمه (عليهاالسلام) را دیدهای؟ عرض کردم: نه. سپس درخواست کردم آن را بر من بخوانند. امام باقر (عليهالسلام) زنبیل کوچکی را آوردند و نوشتهای را در مقابلشان نهادند که دربارهي حیطان سبعه بود. در آن وصیتنامه آمده بود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. این، چیزی است که فاطمه دختر محمد رسول الله (صلي الله عليه و آله) بدان وصیت کرده است. فاطمه (عليهاالسلام) وصیت میکند به باغهای دیوار کشیدهي هفتگانه که عبارتاند از: العواف، الدلال، البرقه، المثیب، الحسنی، الصافیه، و مشربه ام ابراهیم... که درآمد اینها باید در راه خدا برای نصرت اسلام مصرف شود. من وصی خود را علی بن ابی طالب (عليهالسلام) قرار میدهم. چنانچه او درگذشت، وصی من فرزندم حسن است و اگر او درگذشت، فرزند دیگرم حسین وصی من است و چنانچه حادثهای برای او پیش آمد، بزرگترین فرزند پسر باقیماندهام آنرا به عهده میگیرد. خداوند را بر این وصیت شاهد میگیرم و همچنین مقداد بن اسود و زبیر بن عوام بر آن گواهی خواهند داد.
امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: مادرم فاطمه (عليهاالسلام) این وصیت را انجام دادند و پدرم علی بن ابی طالب (عليهالسلام) آنرا نوشتند و برای همیشه باقی ماند.3
امُّالعیال از دیگر موقوفات فاطمه زهرا (عليهاالسلام) است که بیست هزار نخل داشت و نیز میوههایی چون لیمو و پرتقال و ... در آن کشت میشد. حضرت فاطمه (عليهاالسلام) آنرا نیز وقف فقرا و سادات کردند که در کتابهای عامه و خاصه چنین آمده است: أمُّ العیال صدقة فاطمه بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله)؛ امُّ العیال صدقه فاطمه دختر رسول خداست.
حضرت فاطمه (عليهاالسلام) برای آن هم وصیتنامهي خاصی نوشتند؛ زیرا این منطقه از اهمیت والایی برخوردار بود. امُّ العیال امروز هم دارای چشمههای پر آب و سرشار است و از مناطق سرسبز و ییلاقی به شمار میرود.4
وصيت شفاهي حضرت زهرا (عليهاالسلام) به حضرت علي (عليهالسلام)
قالت: یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یَبْقَ لِی اِلاّ رَمَقٌ مِنَ اَلْحَیاهِ وَ حَانَ زَمانُ الرَّحِیلِ وَ الْوِداعِ فَاسْتَمِعْ کَلامِی فَاِنَّکَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِکَ صَوْتَ فاطِمَهَ ابَداً اوُصیکَ یَا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ لا تَنْسَانِی وَ تَزُورَنی بَعدَ مَمَاتِی؛
ای اباالحسن! برای من لحظهای بیش از زندگانی نمانده است و زمان کوچ و خداحافظی فرارسیده است. سخنان مرا بشنو؛ زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. ای اباالحسن! تو را وصیّت میکنم که مرا فراموش نکنی و پس از وفات من همواره مرا زیارت کنی.5
اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوَلَّ اَنْتَ غُسْلِی وَ جَهِّزْنِی وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ اَنْزِلْنِی قَبْرِی وَ الْحِدْنِی وَ سَوِّ التُّرابَ عَلَیَّ وَ اجْلِسْ عِنْدَ رَاسِی قَبالَهَ وَجْهِی فَاَکْثِرْ مِنْ تِلاوَهِ وَ الدُّعَاءِ فَاِنَّها ساعَهٌ یَحْتاجُ الْمیِّتُ فیِها اِلی اُنْسِ الاَحْیاءِ وَ اَنَا اَسْتَوْدِعُکَ اللهَ تَعَالی وَ اُوصیِکَ فِی وَلَدیِ خَیْراً؛
وقتی وفات کردم تو غسل و کفن مرا به عهده گیر، و بر من نماز بگزار، و مرا درون قبر گذاشته، دفنم کن و خاک را بر روی قبر من ریخته، سپس هموار ساز و بر بالینم رو به روی صورت من بنشین و زیاد قرآن بخوان و دعا کن؛ زیرا در چنین لحظههایی مردگان به انس گرفتن با زندگان نیاز دارند. من تو را به خدا میسپارم و دربارهي فرزندانم سفارش نیکوکاری دارم.6
جَزاکَ اللهُ عَنِّی خَیّرَ الْجَزاءِ یَابْنَ عَمِّ رَسولِ اللهِ اَوصیِکَ اَوَّلاً اَن تَتَزَوَّجَ بَعّدِی بِاِبْنَهِ اُخْتِی اَمَامََهَ فَاِنَّها تَکونُ لِوَلِدِی مِثْلِی فَاِنَّ الرَّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ؛7
ای پسر عموی پیامبر! خداوند تو را پاداش نیکو دهد! اولین وصیت من به تو این است که چون مردان به زنان نیاز دارند. پس از من با دختر خواهرم امامه ازدواج کن؛ زیرا او همانند من با فرزندانم مهربان است.8
اِنِّی اُوصیِکَ اَنْ لایَلِیَ غُسْلِی وَ کَفَنِی سِواکَ وَ اِذا اَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیْلاً وَ لا تُوذِّنَّنَ بِی اَحَداً، وَ لا تُوذِنَنَّ بِی اَبَابَکْرِ وَ عُمَرَ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) اَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیَّ اَبُوبَکْرٍ وَ لا عُمَرُ؛9
همانا من تو را وصیت میکنم که غسل و کفن کردن مرا کسی غیر از تو انجام ندهد و وقتی وفات کردم، مرا شب دفن کن و هیچکس را خبر نکن و ابوبکر و عمر را نیز مطّلع نساز و تو را سوگند میدهم به حق رسول خدا (صلي الله عليه و آله) که ابوبکر و عمر بر جنازهي من نماز نخوانند.10
امام صادق (عليهالسلام) نقل فرمودند که حضرت زهرا (عليهاالسلام) در لحظههای آخر زندگی خطاب به حضرت علی (عليهالسلام) فرمودند :
اِذا تَوَفَّیْتُ لا تُعْلِمْ اِلاّ اُمَّ سَلَمَهَ وَ اُمَّ اُیْمَنَ وَ فِضَّهَ وَ مِنَ الرِّجالِ اَبْنَیَّ وَ الْعَبّاسَ وَ سَلْمانَ وَ عَماراً وَ المِقْدادُ وَ اَباذَرَ وَ حُذَیْفَهَ وَ لا تُدْفِنِّی اِلاّ لَیْلاً وَ لا تُعْلِمْ قَبْرِی اَحَداً؛11
وقتی وفات کردم به هیچکس اطلاع نده، جز اینکه از زنان به امّ سلمه و امّ ایمن و فضّه، و از مردان به دو فرزندم حسن و حسین (عليهالسلام) و عبّاس و سلمان و عمّار و مقدار و اباذر و حذیفه خبر ده. مرا دفن نکن، مگر در شب و قبر مرا به هیچکس اطلاع نده تا مخفی بماند.12
اُوصِیکَ اَنْ لایَشْهَدَ اَحَدٌ جِِنازَتِی مِنْ هولاءِ الَّذینَ ظَلَمونِی وَ اَخَذوا حَقِّی فَاِنَّهُمْ عَدُوِّی وَ عَدُوُّ رَسولِ اللهِ وَ لا تَتْرُکْ اَنْ یُصَلِّیَ عَلَیَّ اَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لا مِنْ اَتْباعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی الَّیْلِ اِذا هَدَات الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الاَبْصارُ؛13
(ای علی) تو را وصیت میکنم، هیچیک از آنان که به من ظلم روا داشتند و حق مرا غصب کردند، نباید در تشییع جنازهي من شرکت کنند؛ زیرا آنها دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند و اجازه نده که فردی از آنها و پیروانشان بر من نماز بگزارد. مرا شب دفن کن، آن هنگام که چشمها آرام گرفته و دیدهها به خواب فرو رفته باشند.14
حضرت زهرا (عليهاالسلام) به اسماء بنت عمیس فرمودند:
یا اَسْماءُ اِذا مِتُّ فَاغْسِلْینِی اَنْتِ وَ عَلِیُّ بْنُ اَبِیطالِبٍ (عليهالسلام) وَ لا تُدْخِلِی عَلَیَّ اَحَداً؛15
ای اسماء، وقتی من از دنیا رفتم، تو و علی (عليهالسلام) مرا غسل دهید و هیچکس را در کنار جنازه من راه ندهید.16
وصيتنامهي مكتوب حضرت زهرا (عليهاالسلام)
همچنين حضرت زهرا (عليهاالسلام) وصيتنامهاي مكتوب نوشتند و آنرا در زير سرشان نهادند. چون ايشان از دنيا رفتند حضرت علي (عليهالسلام) آنرا گشودند.
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم.
هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللهِ، اَوْصَتْ وَ هِیَ تَشْهَدُ اَنْ لا الهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لارَیْبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فُی الْقبورِ، یا عَلِیُّ اَنَا فاطِمَةُ بَنتُ مُحَمَّدٍ زَوَّجْنَی اللهُ منْكَ لأكونَ لَكَ فِی الدُّنیا وَ الاخِرةِ، اَنْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیْرِی، حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و كَفِّنِّی بِاللَّیلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُكَ اللهَ و اقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ اِلی یَومِ الْقِیامَةِ.
به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیتنامهي فاطمه (عليهاالسلام) دختر رسول (صلی الله علیه و آله) خداست، در حالیکه وصیت میکند که شهادت میدهم، خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر میکند. ای علی! من فاطمه(عليهاالسلام) دختر محمد (صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچکسی را اطلاع نده! تو را به خدا میسپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود میفرستم.17
غسل و دفن حضرت زهرا (عليهاالسلام)
زمانيكه حضرت زهرا (عليهاالسلام) از دنيا رفتند مردم به خانهي حضرت زهرا (عليهاالسلام) ميآمدند و منتظر بيرون آوردن جنازه بودند كه علي (عليهالسلام) به ابوذر گفتند: برو و با صداي بلند اعلام كن كه برگردند، چرا كه تشييع جنازه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) امشب صورت نميگيرد و به تأخير افتادهاست. مردم كه متفرق شدند حضرت علي (عليهالسلام) با كمك اسماء بدن حضرت را غسل و كفن كردند و در نيمهي شب با عدهاي از نزديكان و ياران خويش كه البته اختلافي است در اينكه چه كساني در تشييع جنازه حضرت حضور داشتند ولي آنهايي كه به اتّفاق نامهاي آنها آمده است عبارتند از: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، عباس و زبير و چند تن ديگرند كه اينها به همراه امام علي (عليهالسلام) جنازه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را شبانه تشييع كردند و شبانه به خاك سپردند18.
سپس در بقيع چند صورت قبر ساختند و بر آنها آب پاشيدند تا مانند قبر تازه به نظر آيند19، مرحوم ثقهالاسلام کليني مينويسد: - چون فاطمه (عليهاالسلام) در گذشتند، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) ايشان را پنهان به خاک سپردند و آثار قبر او را از ميان بردند. سپس رو به مزارِ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) کردند و گفتند: اي پيامبر خدا، از من و از دخترت، که به ديدن تو آمده و در کنار تو به زير خاک خفته است، بر تو درود باد... مرگِ زهرا ضربتي بود که دلم را خسته و اندوهم را پيوسته کرد، و چه زود جمع ما را به پريشاني کشاند. شکايت خود را به خدا ميبرم و دخترت را به تو ميسپارم. به زودي به تو خواهد گفت که اُمتت، پس از تو، با وي چه ستمها کردند. آنچه خواهي از او بجو و هر چه خواهي به او بگو، تا سرّ دل بر تو بگشايد و خوني که خورده است بيرون آيد و خدا، که بهترين داور است، ميانِ او و ستمکاران داوري نمايد... خدا گواه است که دخترت پنهاني به خاک ميرود. هنوز روزي چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته که حق او را بردند و ميراثِ او را خوردند. دردِ دل را با تو در ميان ميگذارم و دل را به ياد تو خوش ميدارم، که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه.20
ممانعت حضرت علي (عليهالسلام) از نبش قبر حضرت زهرا (عليهالسلام)
محمد بن همام مىگويد روايت شده، حضرت فاطمه در روز بيستم جمادى الاخر از دنيا رحلت نمودند. عمر مباركشان هجده سال و هشتاد و پنج روز بود. حضرت على )عليهالسلام) آن بانو را غسل دادند. به هنگام غسل دادن ايشان غير از حضرت على)عليهالسلام)، حسنين (عليهماالسلام)، زينب و ام كلثوم (سلام الله عليها)، فضه خادمه و اسماء بنت عميس كسى ديگر حضور نداشت. آنگاه جنازهي آن بانو را شبانه با حضور حسنين (عليهماالسلام) به جانب بقيع حمل نمودند و نماز بر بدن مبارك خواندند، كسى از فوت ايشان مطلع نشد، احدى از مردم بر بدن آن بانو نماز نخواند مگر آن افرادى كه گفته شد. على )عليهالسلام) بدن مباركش را در روضهي مقدسه دفن و موضع قبرش را پنهان كرد. صبح آن شبى كه فاطمه (عليهاالسلام) را دفن نمودند اثر چهل قبر جديد در قبرستان بقيع مشاهده مىشد.
هنگامى كه مسلمانان از رحلت حضرت فاطمه آگاه و متوجه بقيع شدند با چهل قبر جديد مواجه گرديدند، نتوانستند قبر حضرت زهرا (عليهاالسلام) را از ميان آن چهل قبر تشخيص دهند.
عموم مردم از اين مصيبت ضجه كردند و يكديگر را ملامت نمودند و گفتند: پيغمبر شما بيش از يك دختر يادگارى ننهاد، فاطمه رحلت كرد و دفن شد و شما به هنگام مردنش حاضر نشديد، نماز بر جنازهاش نگذاشتيد و محل قبر او را هم نمىدانيد!
زعماى قوم گفتند: گروهى از زنان مسلمان را احضار كنيد كه اين قبرها را بشكافند تا جنازه فاطمه را به دست بياوريم و بر بدن او نماز بخوانيم و قبرش را زيارت كنيم.
هنگامى كه خبر اين توطئه به گوش حضرت على بن ابى طالب (عليهالسلام) رسيد، در حالى آمد كه خشمناك، چشمان مباركش سرخ، رگهاى گردنش بيرون زده، قباى زردرنگى پوشيده بود كه آن را به هنگام غضب و ناراحتى مىپوشيد و دست بر ذوالفقار گرفته بود، آمد تا وارد بقيع شد. شخصى به ميان مردم رفت و گفت: اين على بن ابى طالب است كه با اين حالت آمده و سوگند مىخورد كه اگر يك سنگ از اين قبور جابهجا شود شمشير را در ميان همه شما بگذارد و تا آخرين نفر شما را نابود نمايد.
عمر در حالى كه با يارانش بود، با حضرت امير (عليهالسلام) ملاقات كرد و گفت:
اى ابوالحسن! چه منظورى دارى؟ به خداوند سوگند ما قبر فاطمه را مىشكافيم و بر جنازهاش نماز مىگزاريم.
حضرت امير (عليهالسلام) لباسهاى وى را گرفت و او را از جاى بركند و بر زمين زدند و فرمودند:
اى ابن السوداء! من حق (يعنى مقام خلافت) خود را به اين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند.
اما دربارهي قبر فاطمه: به حق آن خدايى كه جان على در دست قدرت اوست، اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملى انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد. عمر! از اين خيال درگذر!
پس از عمر، ابوبكر با حضرت امير ملاقات نمود و گفت:
اى ابوالحسن! تو را به حق پيغمبر اسلام و آن كسى كه بالاى عرش است سوگند مىدهم كه از عمر دست بردارى، زيرا ما از انجام دادن عملى كه تو نمىپسندى خوددارى مىكنيم.
راوى مىگويد: على )عليهالسلام) عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود بازنگشتند 21.
پينوشتها:
1- احتجاج: ج 1، ص 286 - 292، شماره 50/ شرح ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233، به نقل از كتاب سقيفه تاءليف جوهرى/ بلاغاتالنساء: ص 19، از عطيه عوفى/ معانىالاخبار: ص 354، به دو سند/ امالى شيخ طوسى: ج 1، ص 238، از ابن عباس ، به دو سند/ كشفالغمة: ج 2، ص 114/ اعلامالنساء: ج 4، ص 128/ دلائلالامامة: ص 39 و 40، به دو سند.
2- دلائلالامامة: ص 45 و 46 و 47.
3- فروع کافی: شیخ کلینی، ج 7، ص 48، حدیث 5/ بحار الانوار: ج 43، ص 235.
4- معجم معالم الحجاز، عاتق بن غیث البلادی: ج 6، ص 194.
5- کتاب زهرهالریاض کوکبالدّری: ج 1، ص 253.
-6بحار الانوار: ج 79، ص 27.
-7 طبری عن احمد بن محمد الخشّاب عن زکریا بن یحیی عن ابن ابی زائده عن ابیه عن محمد بن الحسن عن ابی بصیر عن ابی عبدالله قال امیرالمومنین ...
-8 بحار الانوار: ج 43، ص 217؛ ج 78، ص 253؛ ج 28، ص 304/ عللالشرائع: ج 1، ص 188.
9- روضهالواعظین: ذکر حدیثاً فی مرض فاطمه، ص 130.
10- کشفالغمة: ج 2، ص 68.
11- الطبریالامامی عن احمد بن محمد الخشّاب عن زکریا بن یحیی ابن ابی زائده عن ابیه عن محمد بن الحسن عن ابی بصیر عن ابی عبدالله قال …
12- دلائلالامامه طبری: ص 44/ بحار الانوار: ج 78، ص 310.
13- عن علی بن احمد بن العباس احمد بن یحیی عن عمرو ابن ابی المقدام و زیاد بن عبیدالله قالا عن اباعبدالله …
-14بحار الانوار: ج 43، ص209؛ ج 78، ص 253؛ ج 28، ص 304.
-15 عن عماره بن المهاجر عن ام جعفر .
16- ذخائر العقبی: ص 53.
17- کتاب عوالم: ج11، ص514/ بحار الانوار: ج43، ص214؛ ج100، ص185؛ ج78، ص390.
18- بحار الانوار: ترجمه محمدجواد نجفي، انتشارات اسلاميه، 1354، ترجمه، ج دهم، ص 195.
19- بحار الانوار: ج 43، ص 183.
20- اصول کافی: ج 1، ص 459 - 458.
21- دلائلالامامة: ص 45 و 46 و 47.
منبع : samenquran.ir