زمانى در شهرى منبر مىرفتم و از قضا كسى بغل دستم نشسته بود.
صاحب مجلس آمد و گفت: مىخوايهم اينجا را تعمير كنيم. حدود 30- 40 ميليون تومان برآورد هزينه كردهايم. شما محبت كنيد روى منبر اين مطلب را بگوييد! گفتم: مىگويم. اما او درحالىكه به بغل دستىام اشاره مىكرد گفت: البته، اگر ايشان بخواهد، پرداخت اين مبلغ برايش سنگين نيست و به هيچجاى زندگىاش برنمىخورد.
پس از پايان مجلس، وقتى بيرون آمدم، ديدم اين بنده خدا يك پيكان قراضه بيشتر ندارد. به من هم تعارف كرد كه بفرماييد. من هم در را باز كردم و سوار شدم. گفت: كجا بروم؟ گفتم: برويم منزل شما! با تعجب گفت: مىآييد منزل ما؟ گفتم: بله. خلاصه، آن شب به منزل ايشان رفتيم و خيلى با هم قاطى شديم. گفت: پس من هر روز شما را مىبرم و بر مىگردانم. نتيجه آن كه بعد متوجه شدم ايشان كارمند بازنشسته ادارهاى است و با وجود داشتن سه فرزند ماهى 95 هزار تومان بيشتر نمىگيرد.
اين است كه شنيدهها را بايد كنار گذاشت. انسان ابتدا بايد به چشم خود چيزى را ببيند و بعد بگويد تا به عدالت حرف زده باشد. بهواقع، كدام يك را عقل مىپسندد: سنجيده سخن گفتن را يا اينكه هرچه از دهانمان درآمد بگوييم؟ مسلم است كه عقل عدالت را مىپسندد.
منبع : پایگاه عرفان