افلاطون عشق را جنون الهى دانسته كه نفوس قدسى و ارواح عالى به اين جنون مبتلا مىشوند، و علاجش جز فنا و مستغرق در معشوق شدن و بقا به شهود و وصال يافتن نخواهد بود.
حسن و زيبائى معشوق خلاق عشق است، عشق كامل حسن كامل را مىتواند ببيند، و چشم غير عاشق از مشاهده حسن كامل و جمال حق كه حسن كل و كل الحسن است بر بسته است.
به عقيده بوعلىسينا عشق در همه موجودات سارى است، از ذات حق تعالى گرفته تا مادة المواد جهان طبيعت.
به عقيدهى حكما و عرفا عشق در انسان نامحدود است، و محبوب و معشوق حقيقى انسان، كمال مطلق و ذات نامحدود است، عشق و علاقه انسان به محدودها عشق مجازى است نه حقيقى، يعنى باعتبار مظهريتى است كه از معشوق حقيقى دارد، و به قول جلالالدين به اعتبار جرعهاى است كه بر اين خاك ريختهاند، و اگر انسان به معشوق و محبوب حقيقى خود برسد و عشق حقيقى خود را باز يابد آرام و قرار خواهد گرفت.
بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. «1»
و به همين دليل لذات بهشتى خستگىآور نيست، و در بهشتيان ميل به تغيير وضع و تحول و تجدد وجود ندارد.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا
خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا: «2»
به يقين كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام دادهاند، جاى پذيرائى از آنان بهشتهاى فردوس است، در آن جاودانهاند و از آن درخواست انتقال و تغيير به وضع ديگر نمىكنند.
در هر صورت عشق و شوق در همه اشياء حتى در جسمانيات نيز سريان دارد.
صدرالمتألهين عشق را عين وجود، و وجود را عين عشق و هر دو را عين حسن و جمال دانسته است و مىگويد حسن و عشق در جميع مراتب شديد و ضعيف وجود به شدت و ضعف موجود است، بلكه مراتب عشق عين مراتب وجود است، هر جا وجود قوى است آنجا عشق قوى و كامل است، و هر جا وجود ضعيف است ظهور عشق ضعيف خواهد بود، و عشق با هستى مساوق و ملازم و بلكه متحد است و حق كه كلالوجود است كلالعشق و كلالحسن است، پس حق اتم مراتب عشق و اكمل درجات حسن و زيبائى بىنهايت است، پس از آن در مراتب وجود به حسب الاشرف فالاشرف، بنابراين وجود در هر چه كاملتر است حسن و عشق و حيات ظهورش بيشتر است.
بايد دانست كه خواهى نخواهى معشوق حقيقى موجودات خداست، و مقصد و مقصود آنها هم در اين مرحله سفر الى الله است، و همه مشتاقانه به سوى حريم قدس و جلال او مىشتابند، و در ميان موجودات چون اهل ايمان واقعى از معرفت بيشترى برخوردارند، و ديده قلب آنان از همه بازتر و تيزتر است، و مشرف به شرف مشاهده كلالجمال با چشم قلب شدهاند نسبت به حق اشدّ حباً هستند.
جاذبهاى كه همه كرات و افلاك و بلكه همه موجودات را در عرصهگاه حيات به سوى معشوق حقيقى مىكشاند عشق است، و آن شوق و اراده و نفوسى كه آسمانها و كواكب و اقمار را در اين فضاى بىكران روز و شب مىگرداند عشق است، و به حكم عشق در همه كرات و انجم عالم بالا بلكه در كليه اجسام جذب و دفع و جاذبيت و مجذوبيت است.
و باز حكم عشق در عالم معادن، ظهور خواص و آثار آنهاست، و باز عشق است كه در عالم نباتات توالد و تناسل و محبت به وجود خود، و ميوه و ثمرات خويش و جذب آب و هواى مناسب و دفع زيان و ضرر اقتضا مىكند.
و باز عشق است كه در عالم حيوان كه موجودى كاملتر از معدن و نبات است اقتضاى شهوت ازدواج و ميل جنسى مىكند، و بقاى نوع خود را مىطلبد و براى عشق به بقاى خويش به آب و غذا ميل مىنمايد و غضب را براى دفاع از موانع بقا و كمال خويش به كار مىگيرد.
اما عشق در عالم انسان كه مظهر كلالوجود و كلالكمال است و خليفة الله يعنى مستجمع كليه اوصاف الهى به نحو خلافت و ظليت است، عشق جامع و كامل در جميع مراتب موجودات است، يعنى عشق عقول قدسيه مجرده را در مقام عقل، و عشق نفوس كامله را در مقام نفس نفس، و عشق كرات و اجسام و نبات و حيوان را در مراتب طبيعت واجد است.
پس انسان در حقيقت مجمع كليه عشقها و شوقها و جاذبههاى گوناگونى است كه در تمام مراتب موجودات متفرق است.
انسان از مرتبه عشق رحم به نطفه كه در حقيقت همان جاذبه كرات است، و عشق به توالد و تناسل كه عمل نباتى است، و عشق شهوانى جنسى كه شوق حيوانى است، و عشق به موهومات و تخيلات كه عشق شيطانى است را دارا مىباشد، تا عشق نفوس ملكوتى و ملائكه آسمانى و انوار اسپهبديه و عقول قادسيه.
پس همه نوع از مراتب عشق را در وجود انسان به امانت نهادهاند.
در اين ميان مؤمن واقعى بر اساس معرفت و بصيرتى كه به حضرت محبوب دارد، همه عشقها را به سوى او جهت داده و به مرتبه اشد حباً لله كه بالاترين مرتبه عشق و بلكه كل عشق است رسيده است.
موجودات عالم از عقول و فرشتگان عالم بالا گرفته تا مراتب نبات و جماد هر كدام را عشق خاص و شوقى مخصوص است، و به يكى از جهات حسن الهى متوجه و مشتاق هستند و از جهات حسن ديگر بىخبرند.
وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها.
لكن حضرت انسان به جميع جهات عشق متوجه و مشتاق معشوق حقيقى و حسن مطلق الهى است، زيرا تعيّن انسانيت مظهر اسم جامع الهى است، و الله يعنى مستجمع اوصاف كمال به جميع جهات حسن در انسان تجلى فرموده و ساير موجودات غير انسان را در هر يك جهت حسن معشوق جلوهگر شده و آنها از همان جلوه حسن معين، جمال حق را مشاهده توانند كرد و به مقام جمع الجمعى حسن وجود غير انسان را راه نيست، نظير آن كه هر يك از قواى انسانى از قوه باصره و سامعه و ذائقه و غيره هر كدام چيزى خاص را ادراك كند و از آن لذت برد و از ادراك قوه ديگر بىخبر است، و به لذت آن آگاه نيست، سامعه رنگها را درك نكند، و لذت آن بر او حاصل نشود، و باصره آوازها را درنيابد و از آن لذت نبرد، و ذائقه رنگ و بوى را نفهمد و بدان ملتذ نگردد، ولى نفس ناطقه انسان كه مجمع اين قواى مختلف و كمالات متفرق است تمام ادراكات بر او حاصل، و جميع لذات به او واصل خواهد بود، همين گونه قواى عالم غيب و شهود را نسبت به حضرت انسان توان دانست كه قواى عالم
«ان منهم الا و له مقام معلوم»
به هر يك چيزى درخور او اعطا شده است، ولى به انسان جميع آنچه به موجودات متفرق عالم دادهاند اعطا نمودهاند، آنچه خوبان همه دارند انسان تنها دارد، لذا عشق انسان جامع و كامل است و معشوق او كلالجمال نامتناهى است و متعلق به تمام جهات حسن اعظم الهى تعالى سلطانه و تقدس جلاله و جماله است:
وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
اهل حكمت و حال و صاحبان معرفت و كمال در اين زمينه يعنى در تعريف و بيان عشق سخنانى دارند:
عشق جذبه و الهام الهى و تحريك روح قدسى است به سوى اقليم حسن و زيبائى تابان الهام، كارى كه از غير عشق برنيايد عشق انجام مىدهد.
عشق ظهور جذبه حسن و حسن جذاب است.
عشق درمان هر درد و درد بىدرمان است.
عشق فرمانده كل قواى وجود و معزولكننده حكم عقل و شهود است.
عشق الم لذيذ و لذت اليم جان انسان است.
«العشق غلبة سلطان الهوى على النفس بما يريد و يهوى:»
عشق غلبه ميل است بر هر حب و اشتياقى كه در قلبهاست.
«العشق سلطنة ربانية على مملكة النفس الانسانية بتجليات انوار الالهية»
عشق حكومت و سلطنت الهى است، همراه تجليات انوار حق بر دل پاكان.
«العشق مغناطيس يجذب الارواح اللطيفة الى المحاسن الشريفة:»
عشق مغناطيس ارواح لطيف و حساس است كه آنها را به سوى زيبائىهاى شريف جذب مىكند.
«العشق نور يشرق منه مطالع الحسن الى مظاهر الانس»
عشق نورى الهى است كه از افقهاى زيبائى تابش مىكند و همه قواى ادراكى انسان را به سوى قرب حق جهت مىدهد.
وصول به مقام حقيقت كه منتهاى مقصد سالكان راه خداست، براى عارف به جذب احديت ميسر مىشود، تا آن جذبه پنهانى معشوق، عاشق را دعوت نكند عاشق قدم به كوى وصال نگذارد، و عشق معشوق چون به عاشق رخصت ديدار دهد، در مرحله ثانى عشق عاشق پديد آيد، و سالك تا طى مراتب عشق و سير مقامات عاشقى نكند هرگز به مقام وصال نرسد و به خلوتگاه شهود راهش ندهند.
شايد آيات:
«يحبهم و يحبونه، ثم تاب الله عليهم ليتوبوا، رضى الله عنهم و رضوا عنه، انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء .....»
و امثال اين آيات اشاره به اين معناست كه نخست حب حق به خلق و جذبه عشق او كه اثر عشق به ذات خود اوست مبدء عشق عاشق است، سپس عشق و شوق عاشق سبب سير و صعود او به درگاه شهود تواند بود. «3» وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
عشق لله
فيض كاشانى آن حكيم عارف، و فيلسوف واله و عاشق و شيدا در رابطه محبت و عشق لله مىفرمايد:
عشق به خدا، و محبت به حق منتها درجهى مقامات معنوى و قله بلند درجات ملكوتى است، پس از درك محبت مقامى وجود ندارد مگر اين كه آن مقام ميوهاى از ميوههاى محبت و تابعى از توابع عشق است، مانند شوق، انس، رضا و آنچه از اين قبيل است، و پيش از محبت مقامى نيست مگر اين كه مقدمهاى از مقدمات محبت و عشق است مانند توبه، صبر، زهد و هر چه كه از اين مقوله است.
گرچه محبت پس از معرفت به جمال و كمال حضرت حق به صورت قهرى در عرش دل تجلى مىكند، ولى همين محبت فراهم آوردن مقدماتش بر عبد فرض و واجب است، به اين خاطر فيض مىگويد:
آگاه باش كه اجماع امت بر اين است كه عشقورزى به خدا و رسولش واجب است، و چيزى كه وجود خارجى نداشته باشد وجوبى براى آن متصور نيست، و آنان كه محبت را به طاعت تفسير كردهاند راه درستى نپيمودهاند زيرا طاعت تابع محبت و ميوه آن است.
محبت به خدا و عشق به حق چنان كه در روايات آمده از شروط ايمان است.
ابورزين عقيلى از رسول خدا پرسيد
«يا رسول الله ما الايمان؟ قال: ان يكون الله و رسوله احب اليك مما سواهما:» «4»
اى پيامبر خدا ايمان چيست؟ فرمود: اين است كه خدا و رسولش نزد تو از غير آنها محبوبتر باشند.
در روايت ديگر آمده:
«لا يؤمن احدكم حتى يكون الله و رسوله احب اليه مما سواهما:» «5»
احدى از شما مؤمن نيست مگر اين كه خدا و رسولش نزد او از غير آنها محبوبتر باشد.
و در روايت ديگر مىخوانيم:
«لا يؤمن العبد حتى اكون احب اليه من ماله و اهله و الناس اجمعين:» «6»
عبد مؤمن نيست مگر اين كه من نزد او از مال و زن و فرزند و همه مردم محبوبتر باشد.
رسول حق فرمود:
«احبوا الله لما يغذوكم به من نعمه و احبونى لحب الله اياى:» «7»
عاشق خدا باشيد زيرا شما را به وسيله انواع نعمتهايش رزق و روزى مىدهد، و مرا دوست داشته باشيد به خاطر اين كه خدا مرا دوست دارد.
در روايت بسيار مهمى دربارهى آثار محبت به خدا و رسولش كه يكى از آنها صبر در برابر سختىها و شدائد است آمده:
«نظر النبى الى مصعببن عمير مقبلًا و عليه اهاب كبش قد تنطق به، فقال النبى انظروا الى هذا الرجل الذى قد نور الله قلبه لقد رأيته بين ابويه يغذوانه باطيب الطعام و الشراب «والين اللباس» فدعاه حب الله و حب رسوله الى ما ترون:» «8»
پيامبر اسلام در حالى كه مصعببن عمير با پيراهنى از پوست گوسپند دباغى نشده به سويش مىآمد نظر كرد و فرمود: اين مرد را بنگريد كه خدا دلش را منور نموده، من او را نزد پدر و مادرش در مكه ديدم كه وى را با پاكيزهترين غذا و آشاميدنى پذيرائى مىكردند، و نرمترين لباس را به او مىپوشانيدند، ولى عشق به خدا و رسولش او را به اين وضعى كه مىبينيد كشانيده است.
در روايت مشهورى است:
«ان ابراهيم قال لملك الموت اذا جاءه ليقبض روحه: هل رأيت خليلًا يميت خليله؟ فاوحى الله عزوجل اليه هل رأيت محبا يكره لقاء حبيبه؟» «9»
هنگامى كه ملك الموت براى قبض روح ابراهيم آمد ابراهيم به او گفت: دوستى را ديدهاى كه دوستش را بميراند؟! خداوند به ابراهيم وحى كرد آيا عاشقى را ديدهاى كه نسبت به لقاء محبوبش بىميل باشد؟!
از رسول خدا دعاى مهمى به اين مضمون روايت شده است:
«اللهم ارزقنى حبك و حب من يحبك و حب ما يقربنى الى حبك و اجعل حبك احب الى من الماء البارد:» «10»
خداوندا محبتت، و محبت محبوبت و محبت آنچه مرا به تو نزديك مىكند نصيب من فرما، و محبت خود را در ذائقهام از آب سرد محبوبتر قرار بده.
عربى به محضر رسول اسلام مشرف شد و عرضه داشت: اى پيامبر خدا قيامت چه زمانى برپا مىشود؟ حضرت فرمود: چه توشهاى براى آن آماده كردهاى؟
گفت: نماز و روزه زيادى فراهم نكردهام ولى عاشق خدا و رسول او هستم، حضرت فرمود
«المرء مع من احب»
انسان با همان كسى است كه او را دوست دارد.
روايت شده: عيسى به سه نفر گذشت كه بدنهايشان لاغر شده بود و رنگ از رخسارشان تغيير كرده بود، گفت شما را چه چيزى به اين وضع دچار ساخته؟ گفتند ترس از دوزخ گفت بر خداست كه ترسوى از عذاب را ايمنى دهد.
سپس به سه نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگ پريدگى آنان از گروه اول بيشتر بود، به آنان فرمود چه چيزى شما را به اين حالت گرفتار كرده؟ گفتند: شوق به بهشت گفت: بر خدا است حق است كه آنچه را اميد داريد به شما عطا كند.
پس به سه نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگپريدگى آنان از گروه دوم بيشتر بود و گوئى بر صورتشان آئينههائى از نور وجود داشت، گفت شما را چه چيزى به اين مرتبه رسانيده گفتند عشق خداى عزوجل، گفت: شما مقربون هستيد، شما مقربون هستيد. «11» هرمبن حيان گفته:
«المؤمن اذا عرف ربه عزوجل احبه و اذا احبه اقبل اليه و اذا وجد حلاوة الاقبال اليه لم ينظر الى الدنيا بعين الشهوه و لم ينظر الى الآخرة بعين الرغبة و هو بجسده فى الدنيا و روحه فى الآخرة:» «21»
مؤمن هنگامى كه خدا را بشناسد عاشق او مىشود، و چون عاشق او شود به سوى او ميرود، و چون شيرينى رفتن به سوى او را بچشد دنيا را با چشم خواستن و آخرت را با ديده رغبت نظر نمىكند، او با بدنش در دنيا و با روحش در آخرت است.
از اميرمؤمنان (ع) روايت شده است:
«حب الله نار لا يمر على شىء الا احترق، و نور الله لا يطلع على شىء الا اضاء، و سماء الله ما ظهر من تحته من شىء الا عظاه، و ريح الله ما تهب فى شىء الا حركته و ماء الله يحيى به كل شىء، و ارض الله ينبت منها كل شىء فمن احب الله اعطاه كل شىء من الملك و الملك:» «31»
محبت به خدا و عشق به حق آتشى است كه بر چيزى نمىگذرد مگر آن كه مىسوزاند، و نور خدا بر چيزى طلوع نمىكند مگر آن كه روشن مىكند، و چيزى از زير آسمان خدا ظهور نمىماند مگر آن كه او را مىپوشاند، و نسيم خدا در چيزى نمىوزد مگر آن كه او حركت مىدهد، و آب الهى مايهاى است كه هر چيزى به آن زنده مىشود، و زمين خدا واقعيتى است كه هر چيزى از آن مىرويد، پس كسى خدا را دوست داشته باشد خدا همه چيز از مُلك و مِلك به او عطا مىكند.
از رسول خد روايت شده است:
«اذا احب الله عبدا من امتى قذف فى قلوب اصفيائه و ارواح ملائكته و سكان عرشه محبته ليحبوه فذلك المحب حقا، طوبى له ثم طوبى له و له عند الله شفاعة يوم القيامة»
چون خدا بندهاى از امتم را دوست داشته باشد محبتش را در قلوب برگزيدگانش و ارواح فرشتگان و سكان عرشش مىاندازد تا او را دوست داشته باشند در نتيجه چنين كسى عاشق حقيقى است، خوشا به حال او، خوشا به حال او، براى او در قيامت نزد خدا مقام شفاعت است.
اين فقير در توضيح وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ اگر مفصل وارد مىشد به چند جلد كتاب قطور مىرسيد، ولى براى نشان دادن حقيقت و ارزش مسئله محبت و آثار آن به همين اندازه اكتفا مىكنم، و شما را در اين زمينه به كتابهاى مربوطه ارجاع مىدهم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- رعد 28.
(2)- كهف 108- 107.
(3)- توحيد در نهجالبلاغه 481.
(4)- مسند احمد ج 4 ص 11.
(5)- نسائى ج 8 ص 94.
(6)- بخارى ج 1 ص 12.
(7)- حاكم در مستدرك ج 3 ص 150.
(8)- تنبيه الخواطر 125.
(9)- محجة البيضاء ج 8 ص 5.
(10)- محجة البيضاء ج 8 ص 6.
(11)- محجة البيضاء ج 8 ص 7- 6.
(12)- محجة البيضاء ج 8 ص 7- 6.
(13)- محجة البيضاء ج 8 ص 7- مصباح الشريعه ص
مطالب فوق برگرفته شده از :
کتاب : تفسير حكيم جلد پنجم
نوشته : استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان