بهواقع، مشكل نيست كه انسان دنيايش را پاك نگه دارد، البته به شرط اينكه مقدارى «نه» گفتن را ياد بگيرد. به اين معنا كه وقتى در مقابل دعوت ضدّ خدا قرار گرفتحال اين دعوت از طرف هركسى كه مىخواهد باشدبگويد: نه!
مثلا اگر كسى به جوانى گفت: با دخترى دوست شو و با او رابطه نامشروع برقرار كن! بگويد: نه! اگر به كاسب يا تاجرى گفت: برنج معمولى را با برنج اعلا مخلوط كن تا چند برابر بيشتر درآمد داشته باشى! بگويد: نه، پيغمبر اكرم فرموده است:
«ليس منا من غشّ مسلما».
كسى كه در جنس مردم مسلمان تقلّب مىكند از ما نيست.
آرى، پاك نگاه داشتن زندگى فقط با نه گفتن به ناپاكىها امكان دارد.
اين كار هم هيچ هزينه يا مشقتى ندارد.
در طول تاريخ زياد بودند كسانى كه در مقابل دعوت هواهاى نفسانى، چه خواى نفس خودشان و چه خواى نفس ديگران، نه گفتند. بعضى از آنها در اين راه آزار فراوان هم كشيدند، ولى از هدفشان و اعتقادشان دست برنداشتند. آسيه به فرعون جواب منفى داد و براى همين به چهارميخ كشيده شد و در آفتاب سوزان رها گرديد. بعد هم سنگ سنگينى را روى او انداختند كه بر اثر آن استخوانهاى بدنش خرد شد و از دنيا رفت، ولى بر عقيده خود ثابت قدم ماند. يوسف صديق را 9 سال به زندان انداختند، تنها براى اينكه به خواهش دل زليخا جواب منفى داده بود. اما ما نه قرار است زندان برويم و نه به چهارميخ كشيده شويم.
اگر امروز دختر بد حجابى سر راه جوان خوش قيافهاى قرار بگيرد كه با من تماس بگير تا قرارى بگذاريم و شبى با هم باشيم، و اين جوان بگويد:
نه، نمى توانم! نه كلانترى و نه دادگسترىهيچكس به او كارى ندارد.
اگر مردم هم بفهمند اين جوان به چنين خواهشى جواب منفى داده، همه از طريق فطرت او را تحسين مىكنند و مىگويند: در اين دوره پر از لجن، عجب گوهرهايى در درياى خدا پيدا مىشوند! تازه از او تعريف هم مىكنند و التماس دعا هم دارند.
در روزگار ما، نه گفتن جرم نيست، ولى روزگارى نه گفتن زندان و به چهارميخ كشيده شدنها داشت. در زمان شاه، تعداد انگشتشمارى در كشور به خواستههاى او و اطرافيان و حاميانش نه مىگفتند و در نتيجه به زندان هم مىافتادند.
يادم هست در زمان شاه در اداره ساواك از من پرسيدند: درآمدت در ماه محرم و صفر چقدر است؟ مثلا گفتم دو ماهه 7- 8 هزار تومان.
گفتند: ما شغل مناسبى در دادگسترى با ماهى چهار هزار تومان به تو مىدهيم؛ منبرت را هم برو، ولى حرفى از ما نزن و نگو مملكت فاسد است و دين دارد از بين مىرود. منبرت را هم برو و پول محرم و صفرت را هم بگير. ما هم ماهى چهار هزار تومان مىدهيم! گفتم: نه! گفتند: پس بايد بروى زندان! گفتم: باشد.
اتفاقا، زندان خوب هم بود. چون من تك و تنها بودم و هيچكس پيشم نبود. از صبح تا شب يا نماز قضا مىخواندم، يا در اتاق راه مىرفتم و قرآن مىخواندم، يا به تعداد مردههايى كه مىشناختم يك حمد و دوازده قل هو اللّه مىخواندم يا روز تمام مىشد.
نمىدانم چرا بعضى از مردم يا جوانها اينقدر در گفتن نه به خودشان سخت مىگيرند. به خدا قسم، بهشت رفتن هيچ خرجى ندارد، جهنم رفتن خرجش خيلى سنگينتر است و فقط با نه گفتن كسى اهل جهنم نمىشود. از آن طرف، كسى كه آرى گفته دائم بايد دلهره و اضطراب داشته باشد: نكند وقتى با اين دختر راه مىروم، پدرم ببيند! نكند كسى بفهمد برنجم مخلوط است و آبرويم در محله برود! نكند نيروى انتظامى يا اداره تعزيرات در دكانم را به علت تخلف ببندند! جهنم رفتن دردسر زياد دارد، اما بهشت رفتن خيلى راحت است: نه ترس دارد، نه لرز دارد، و نه مشكلى دارد.
منبع : پایگاه عرفان