سالها پيش، استادى داشتم كه اصالتا اهل ارنگه كرج بود، ولى در تهران زندگى مىكرد. او پيشنماز محله ما بود و سال 1337 هم از دنيا رفت؛ يعنى سه سال پيش از آيت اللّه العظمى بروجردى. من در طول عمرم روحانىهاى زيادى ديدهام، ولى به جرات مىتوانم بگويم نمونه او را كمتر ديدهام. شايد هم توفيقات من در اينباره كم بوده است.
بههرحال، او خيلى اهل دل بود و زياد هم منبر مىرفت. از جمله، بعد از نمازهاى صبح منبر مىرفت و يادم هست جمعيت خوبى هم براى شنيدن سخنانش مىآمد. گاهى ايشان به مناسبت اين شعر را بر منبر مىخواند و چشمانش هم پر از اشك مىشد:
مستند ذرات جهان، هشيار كو هشيار كو؟ |
در قيلوقالند اين همه، بيدار كو بيدار كو؟ |
|
نمىدانم چه شده كه اينقدر انسانهاى هشيار در ميان ما و در زمان ما كم شدهاند؟ زيرا يك انسان بيدار، نفس وجودش، توليد ارزش مىكند.
آرى، مىشود انسانها را به راه راست آورد و مالمردمخورها و بىحجابها و اوباش و اراذل و بىنمازها و بىدينها را ديندار كرد، ولى متاسفانه به اندازه كافى كار نمىشود. نمىدانم چرا اينقدر به دنياى مردم پرداختهايم و از آخرت آنان باز ماندهايم؟ و مگر چقدر در اين راه توفيق داشتهايم؟
منبع : پایگاه عرفان