گرچه همه پيامبران در زمينه ارزش و فضيلت رسالت شريك و يكساناند، و همه از جانب حضرت حق مأمور نجات مردم از فرهنگهاى شيطانى و هدايت آنان به سوى اسلام و سعادت و خوشبختى ابدى هستند، ولى از نظر درجات و مقامات روحى، و سعه وجودى، بعضى بر بعض ديگر به خواست خداوند و ارادهى حكيمانه او برترى دارند، و در مسئلهى ارزشهاى تكوينى و حالات و قدرتهاى معنوى با يكديگر تفاوت دارند، بايد توجه داشت كه اين تفاوت فقط در مقامات و درجات الهى و انسانى و معنوى است، ولى تفاوتى كه در انسانها و امتها و ملتها وجود دارد در مسئله ايمان و كفر، و نور و ظلمت و حق و باطل است، لذا از تفاوت ميان انبياء تعبير به فضلنا و برترى شده، و از تفاوت ميان انسانها تعبير به اختلاف، آن هم اختلافى كه هيچ ربطى به حضرت حق ندارد، بلكه مايه و پايهى آن خود مردم به اختيار خودشان هستند.
رسالت همه انبيا براى همه انسانها منبع فيوضات و خيرات و بركات است، اين رسالت پيامبران است كه موجب رشد و كمال و هدايت انسان، و سبب راه يافتن او به عرصه ايمان و اخلاق و عمل صالح، و مايهى سعادت ابدى و خوشبختى سرمدى است، و علت وحدت و يكپارچگى مردم، و سوق دادنشان به سوى بر و نيكى و تقوا، و عامل سلامت آنان از رذائل و عقايد باطله و اعمال نامشروع و ناپسند است.
زشتىها، نادرستىها، كينهها، تعصبهاى جاهلى، پيروى از هوا و هوس، اسير بودن در بند شهوات بىقيد و شرط كه همه و همه موجب تنازع، جنگهاى خانمانسوز است، معلول دور بودن از رسالت رسولان، و عمل نكردن به فرهنگ خدا، و كبر ورزيدن در برابر حق است.
براى جنگها با بودن دلايل و بينات حق و احكام و قوانين پروردگار عذر موجهى وجود ندارد، انبيا آمدند تا اختلاف در عقايد وجود نداشته باشد، آمدند تا خونريزى و جنگهاى غير منطقى و تجاوز و قتل و غارت از خيمه حيات انسان رخت بندد.
خداوند در مقام اين معنا نيست كه تكويناً و جبراً انسان را از جنگ مانع شود، خداوند هرگز آزادى انسان را در عمل از او سلب نمىكند، بشر اگر بخواهد جنگى و قتل و غارتى نباشد بايد اختلافات شيطانى را كه مستند به خود اوست كنار بگذارد، و به فرهنگ حق برگردد.
چه بايد كرد، كه دستهاى از مردم در طول تاريخ با بودن بينات و دلايل متقن و احكام ثمربخش حق به كفر و زندقه گرائيدند، و نخواستند اهل ايمان در امينت و راحت باشند، از روى حسادت و بغى و كينه و سركشى به جنگ برخاستند و خداوند هم براى بقاى دين و بقاى مؤمنان به مؤمنان فرمان دفاع و جهاد داد.
در اين زمينه در آيات 190 تا 193 سوره بقره بحث بسيار مفصل و مشروحى مطرح شد، كه از شما مىخواهم براى درك فلسفه مبارزه مؤمنان با كافران به آن بحث مراجعه كنيد.
مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ .... در رابطه با سخن گفتن حضرت حق بحث مفصلى در كتابهاى فلسفه و حكمت و برخى از تفاسير مطرح است كه خوانندگان محترم در صورتى كه پىجوى اين گونه مسائل باشند، مىتوانند به كتب مربوطه مراجعه كنند، قرآن مجيد سخن گفتن خدا را با موسى در سورهى مباركه طه ذكر كرده مىفرمايد:
فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى، إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً، وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى، إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي، إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى .... «1»
پس چون موسى به آتش رسيد ندا داده شد اى موسى به يقين اين منم پروردگار تو، پس كفش خود را از پايت بيفكن زيرا تو در وادى مقدس طوى هستى، و من تو را به پيامبرى برگزيدم، پس به آنچه وحى مىشود گوش فرا ده، همانا من معبودم كه جز من معبودى نيست پس مرا عبادت كن، و نماز را براى ياد من بپا دار، بىترديد قيامت كه مىخواهم زمان وقوعش را پنهان بدارم آمدنى است، تا هر كس را برابر تلاش و كوششى كه مىكند پاداش دهند ....
اهل تفسير و حديث و بزرگان از اهل تحقيق مىگويند حديث مفصل و پرمعناى معراج سخن گفتن مستقيم خدا در ليلة الاسرى با پيامبر بزرگ اسلام است.
در اين بخش شايسته است به دو قطعه بسيار مهم كه يكى روشنگر سخن گفتن پروردگار با موسى و ديگرى با پيامبر خاتم است اشاره كنم.
از رسول خدا روايت شده: روزى موسى در راهى معين و شناخته شده حركت مىكرد، از طرف حضرت جبار ندا آمد: اى موسى، موسى به راست و چپ نظر كرد ولى صاحب صدا را نديد، دوباره ندا شنيد باز به راست و چپ نظر انداخت و صاحب ندا را نديد، از هيبت صدا به لرزه افتاد، تا بار سوم ندا داده شد: كه اى موسى من خدا هستم و معبودى جز من وجود ندارد، موسى گفت: لبيك و با همه وجود به سجده افتاد خطاب رسيد سر بردار، موسى سر از سجده برداشت به او فرمود: اگر دوست دارى ساكن سايه عرش شوى روزى كه سايهاى جز آن نيست براى يتيم پدر مهربان و براى بيوه زنان چون شوهر با عاطفه باش، اى موسى رحم كن يا به تو رحم شود، اى موسى به همان گونه كه پاداش دريافت مىنمائى، اى موسى كسى كه مرا ملاقات كند در حالى كه منكر محمد (ص) باشد او را به آتش وارد مىكنم گرچه خليلم ابراهيم و همسخنم موسى باشد، موسى گفت خداوندا محمد كيست؟ پاسخ شنيد اى موسى به عزت و جلالم مخلوقى با ارزشتر از او نيافريدهام، دو هزار ميليون سال پيش از اين كه آسمانها و زمين و خورشيد و ماه را بيافرينم نامش را با نام خودم در عرش ثبت كردم، سوگند به عزت و جلالم بهشت بر همگان پيش از ورود محمد و امتش ممنوع است، موسى گفت: امت محمد چه كسانى هستند؟ پاسخ شنيد: حمد كنندگان من هستند كه در هر فراز و نشيبى حمد مىگويند، و در هر حال و شرايطى كمر به عبادت و خدمت بستهاند، بدنهايشان براى بندگى من در طهارت و پاكى است، اهل روزه هستند، شبانه در تهجد و نماز شب به سر مىبرند، عبادت اندك را از آنان مىپذيرم و آنان را به خاطر شهادت به توحيد كه با كلمه طيبه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»* اظهار مىداند وارد بهشت مىكنم، موسى گفت خداوندا مرا پيامبر اين امت قرار بده، خطاب رسيد پيامبر اين امت از خود آنان است، عرضه داشت پس مرا از امت او قرار ده خطاب رسيد تو پيش از آنان قرار گرفتى و آنان از نظر زمانى مؤخر هستند ولى اى موسى در قيامت تو را با آنان در دار جلال گرد هم مىآورم. «2»
پيامبر بزرگ اسلام مىفرمايد خداوند به من گفت از من بخواه، گفتم: پروردگارا ابراهيم را به مقام خلت انتخاب كردى، و به داود فرمانروائى عظيم دادى، و آهن را به دست او نرم نمودى، و كوهها و جن و انس و شياطين را به تسخيرش درآوردى، و به سليمان حكومتى دادى كه نمونهاش براى كسى پس از او نبود، و به عيسى تورات و انجيل آموختى، و او را چنان نمودى كه كور و جذامى را شفا مىداد و به اذن تو مرده زنده مىكرد، و وى و مادرش را از شرور شيطان پناه دادى به صورتى كه شيطان بر آن دو راه نداشت، خداوند به من فرمود: اى محمد ترا حبيب خود انتخاب كردم چنان كه ابراهيم را مقام خلت دادم، و با تو سخن گفتم چنان كه با موسى سخن گفتم، و تو را به عنوان بشير و نذير به سوى همه مردم تا قيامت فرستادم، نعمت شرح صدر به تو دادم، و بارهاى سنگين را از دوشت برداشتم، و يادت را بلند گردانيدم، نامت را جز با نام من ذكر نمىكنند، امتت را ملت به ملت در روزگاران قرار دادم، بشارتهاى آنان در سينههايشان قرار دارد، امتت آخرين امت از نظر زمانى، و اولين امت از نظر محشور شدن در قيامت هستند، و اولين امتى كه وارد بهشت مىشوند، سورهى فاتحه را كه سبع المثانى است به تو عطا كردم، كه آن را به هيچ پيامبرى پيش از تو ندادم، آيات پايانى سوره بقره را به تو عنايت كردم كه پيش از تو به پيامبرى ندادم، كوثر را به تو عطا نمودم، و هشت سهم به تو عطا كردم: اسلام، هجرت، جهاد، نماز، صدقه، روزه ماه رمضان، امر به معروف و نهى از منكر و تو را فاتح و خاتم قرار دادم. «3»
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ .... نظر مفسران در اين زمينه بسيار متنوع است، مىگويند داراى درجات پيامبر اسلام است كه خدا درجه او را از ديگر پيامبران رفيعتر قرار داده است، و برخى مىگويند صاحب درجات نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، ادريس، يوسف، داود هستند كه در قرآن مجيد به عنوان دارندگان درجات از آنان ياد شده است.
در هر صورت بعضى از آنان ويژه درجات بودهاند كه آيه شريفه در اين زمينه مىگويد: وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ، اين بعض را در برخى از آيات نام برده، و بعضى را هم نام نبرده و به صورت مجمل ذكر كرده است.
درباره ادريس مىفرمايد:
وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا. «4»
و درباره يوسف مىگويد.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ. «5»
و درباره داود مىفرمايد:
وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. «6»
وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ .... اين كه در اين آيه شريفه اختصاصاً از عيسى نام برده شده بخاطر اين است كه همه معجزات آن حضرت چون زنده كردن مردگان و زنده كردن پرندهاى كه به صورت مجسمه گلى بوده به وسيله دم، شفا دادن كور مادرزاد، درمان مبتلا به برص، و خبر دادن از امور پنهانى همه و همه از تراوشات روح و حيات بود، به علاوه ذكر نام عيسى دلالت بر آيتى ديگر دارد، زيرا آن حضرت بدون پدر از مريم تولد يافته بود.
در سوره انبيا آيه 91 آمده وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ: ما مريم و فرزندش را نشانه قدرت خود براى جهانيان قرار داديم و اين خود فضيلت ويژه ديگرى براى مسيح است.
با بودن انبيا و درجات و فضائلشان و آئين بر حقشان كه همانا اسلام است، نبايد بين مردم و ملتها اختلافى پيش مىآمد و به جنگ و خونريزى كشيده مىشد، ولى كافران، معاندان، فاسقان، مشركان، هوا پرستان، شهوت رانان، لذت گرايان، حيوان صفتان اباحه گران پايه و اساس اختلاف شدند و برخلاف خواسته حق كه وحدت و اتحاد مردم را در سايه رسالت و وحى طلبيد، آتش تفرقه برافروختند و سبب جنگهاى خانمانسوز شدند.
به قول الميزان حاصل معناى آيه اين است: رسولانى كه به طرف بندگان فرستاده شدند عباد مقرب پروردگارند كه افقشان از ساير مردم بلندتر است، و در ميان ايشان با اين كه همه داراى اصل واحد و مشتركى هستند باز تفاضل و تفاوت وجود دارد، اين حال رسولان است كه با آيات روشن به سوى مردم آمدند و حق را به تمام معنى ظاهر ساختند، و راه هدايت را به بهترين صورت بيان داشتند، و پس از اين لازم بود كه مردم بدون اختلاف و جنگ به طرف وحدت و الفت و محبت سوق داده شوند، ولى اينجا سبب ديگرى وجود داشت كه تأثير اين سبب را خنثى كرد، و آن عبارت بود از اختلافى كه در اثر بغى و تجاوز به وجود آمده بود و موجب اين شد كه مردم به گروه مؤمن و كافر تقسيم شوند و سپس اختلاف در ساير شئون سعادت و زندگى پديد آيد، و اگر خدا مىخواست اين سبب يعنى اختلاف را از كار مىانداخت و در نتيجه جنگ و كشتارى روى نمىداد، ولى نخواست و آن را مانند ساير اسباب و علل بر روش و سنتى كه در جهان صنع و ايجاد اراده فرموده بود جارى ساخت و خداوند هر چه را بخواهد انجام مىدهد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- طه 11- 15.
(2)- كشفالاسرار ج 1 ص 677.
(3)- كشفالاسرار ج 1 ص 678.
(4)- مريم 76.
(5)- يوسف 76.
(6)- نساء 163.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب: تفسیر حکیم جلد ششم
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان