در سرزمين الهى كربلا دو جمعيّت مقابل يك ديگر قرار گرفتند:
* يك جمعيت نماينده حقّ و حقيقت، شرف و كرامت، ايمان و فضيلت، درستى و صداقت، عبادت و طاعت و در يك كلمه نماينده خير به معناى مطلق آن بودند.
آنان با تمام وجود مجسّمه قدس و تقوا، صفا و وفا، قرب و لقا و مصداق عينى كتاب اللّه و معارف آل اللّه بودند.
سلمان محمّدى معروف به سلمان فارسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ او فرمود:
خدا مرا به محبت داشتن بر چهار نفر امر فرموده: علىّ بن ابيطالب، مقداد بن اسود، ابوذر غفارى و سلمان فارسى «1».
سلمان فارسى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در حقّ او فرمود:
اى ابوذر! سلمان، باب حقّ در زمين است، كسى كه به او معرفت پيدا كرده مؤمن، و هركس به انكار او برخيزد كافر است «2»!
شخصيتى كه متكلم بزرگ شيعه و مؤلف كم نظير، فضل بن شاذان، در حقّ او گفته:
ما نَشَأَ فِى الْاسْلامِ رَجُلٌ مِنْ كافَّةِ النَّاسِ كانَ افْقَهُ مِنْ سَلْمان الفارسى «3».
در اسلام در ميان تمام مردم مردى به دانايى و فهم سلمان فارسى بوجود نيامد.
سلمانى كه رسول حقّ صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت باقر عليه السلام در حقّ او فرمودند:
انَّ سَلْمانُ مِنَّا أَهْلِ الْبَيْت «4».
يقيناً سلمان از ما اهل بيت است.
سلمانى كه امام صادق عليه السلام در حقّ او فرمود:
سَلْمانُ عَلِمَ الْاسْمُ الْاعْظَمَ «5».
سلمان اسم اعظم را يافته بود.
اين سلمان با اين عظمت و دانش و بصيرت و نورانيّت و ايمان، زمانى كه در طريق سفر به مدائن، در زمين عراق به كربلا رسيد اشاره به زمين فرمود و گفت: اين قتلگاه برادران من است. اين جاى زمين نهادن بنيه آن هاست، و اين خوابگاه سواران آنان است. شتران خود را در آن براى ابد خواهند خوابانيد. اين محلّ ريزش خون آنان است در اينجا پسر بهترين پيامبران «كه خود از بهترين خوبان است» كشته مى شود، و در اين منطقه بهترين بازماندگان از انسان ها به قتل مى رسد «6».
* جمعيّت ديگر نماينده كفر و شر، خسران و ضرر، پستى و دنائت، شرك و نفاق، كبر و حرص، بخل و منيّت، تجاوز و غارت، ظلم و ستم و فساد و بيداد بودند.
گروهى از آنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديده بودند، و معجزات آن حضرت را مشاهده كرده بودند، ولى عملًا به انكار نبوّت برخاستند، و بر حرم او تاختند، فرزندانش را سر بريدند، و پرده نشينان عصمت و عفت را به اسارت گرفتند.
گروه ديگر ايّام مولاى عاشقان، امام عارفان، اسوه صادقان امير مؤمنان و حضرت مجتبى عليهما السلام را درك كرده بودند، ولى با كار و كردار و افعال و اخلاقشان نشان دادند كه با بودن منبع نور جز با ظلمت سر و كار نداشتند، و از هر خيرى مهجور و محجوب بودند.
آنان عملًا به انكار وحى برخاستند و به جاى توحيد و نبوّت و امامت و توجّه به قيامت، يزيد شرابخوار، سگ باز، ميمون باز و منافق، و ابن زياد بى مادر را انتخاب كردند تا با تمام وجود منبع شرّ شوند، و مصداق بدترين مردم روزگار و پليدترين موجودات جهان هستى گردند.
آرى، آنان با تمام وجود نماينده شرّ شدند، به طورى كه در هر كجا و در هر موقعيت بخواهيم از شرّ سخن بگوييم بايد شرّ را بوجود آنان ترجمه كنيم.
آرى، موجود زنده اى كه استعدادهاى خود را در مسير ضلالت بكار گيرد، تحصّل عقل را تعطيل كند و وجدان را سركوب نمايد، خلاف واقعيّات حركت كند و به جنگ حقّ و حقيقت برود، بدترين موجود است.
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَايَعْقِلُونَ» «7».
قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا، كرانِ [از شنيدن حق ] و لالانِ [از گفتن حق ] هستند كه [كلام حق را] نمى انديشند!
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ» «8».
يقيناً بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافرند و [به سبب لجبازى و عنادشان ] ايمان نمى آورند.
اين جمعيت از خدا بى خبر، تمام امكاناتى را كه در اختيار داشتند در راه غير خدا، يعنى: در مسير هوا و هوس و شيطان و طاغوت و نظام شرك و جاهلى قرار دادند، و نفهميدند، يا فهميدند و خود را به نفهمى زدند كه در كوير و شوره زار بذر افشانى كردند، كوير و شوره زارى كه بذر را در دل تاريك خود فرو مى برد و مى پوشاند و مى پوساند، و هيچ محصولى به دست صاحب بذر نمى دهد!
مسؤوليت عظيم ما در برابر حادثه كربلا
دو جمعيتى كه در سرزمين كربلا گرد آمدند، يكى نماينده تمام خير، و ديگرى نماينده تمام شرّ براى ما درس و عبرتند.
بر ما وظيفه و لازم و واجب است كه از ياران حضرت حسين عليه السلام درس ايمان و درستى و فضيلت و اخلاق بگيريم، و خود را از آنچه ياران يزيد به آن آلوده بودند حفظ كنيم.
آرى، از بى ادب هم مى توان درس گرفت كه:
مرد بايد كه گيرد اندر گوش |
ور نوشته است پند بر ديوار |
|
باطل است آنچه مدّعى گويد |
خفته را خفته كى كند بيدار |
|
معروف است كه به لقمان گفتند ادب از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان. گفتند:
چگونه؟ گفت: آنچه در آن ديدم همه شرّ و نادرستى و ضلالت بود، و اين همه براى مردم جز رنج و زحمت فراهم نمى آورد، سعى كردم آنچه در آنان است در عرصه گاه حيات خود نپذيرم و به ميدان زندگى راه ندهم.
بر ما لازم است با بكارگيرى فضايل ياران حضرت حسين عليه السلام و تكرار و تمرين آن واقعيّات، خود را در مدار حقّ قرار دهيم، و با تداوم دادنِ تركِ آنچه در گروه يزيدى بوده خود را به روح تقوا و پرهيز از پليدى آراسته كنيم.
ما در نزديك شدن به واقعيّات، و دور شدن از رذايل نفسى گرچه همانند و هم عرض ياران حسين نخواهيم شد، ولى در طول آنان قرار خواهيم گرفت و بدون شك جزء كاروان نور محسوب خواهيم شد؛ و چه كارى در اين دنيا بهتر و بالاتر از اين كه در ايمان و اخلاق و عمل خود را به اين كاروان برسانيم.
استقامت ياران حسين عليه السلام
از جمله خصوصياتى كه در ياران حضرت سيد الشهداء عليه السلام بود و اين خصوصيت در حدّ اعلى جلوه داشت، روح استقامت و پايدارى و ثبات قدم بود.
قواعد و قوانين نظامى و رزمى مى گويد: در هيچ شرايطى فرمانده نظامى نبايد با قول و عمل خود، و اخبار واقعى و غير واقعى، دل سربازان خود را خالى كند و قلب آنان را آلوده به ترس از دشمن كند.
فرمانده اگر عدد لشگر خود را كمتر از دشمن ديد، و تداركات خود را ضعيف تر از دشمن مشاهده كرد، و احتمال داد به وقت جنگ و درگيرى با شكست مواجه خواهد شد، نبايد اين واقعيات را در اختيار نيروى تحت فرماندهى اش قرار دهد.
او بايد براى سربازان آن چنان سخن بگويد كه روحيه آنان تقويت شود، و آنگونه وانمود كند كه فتح و پيروزى از آن ماست، و شكست و افتضاح براى دشمن است.
ولى حضرت سيدالشهداء عليه السلام در شب عاشورا اين قاعده نظامى را بكار نگرفت و با توجّه به كمى عدد ياران خود و كثرت دشمن و تداركات و امكانات اندك خود و امكانات فراوان دشمن به ياران خود فرمود:
وإنّى لأظن أنّ آخرَ يومٍ لنا من هؤلاء «9».
نه اين كه ترس بر قلوب ياران باوفايش حاكم نشد، بلكه همه آنان از خبر كشته شدن خويش شاد شدند و به يك ديگر تبريك گفتند و پشت خيمه ها نشاط و سرور خود را از اين خبر به يك ديگر نشان دادند، و همه آنان با شور و هيجان، استقامت و ثابت قدمى خود را نسبت به حضرت، اعلام، و روز عاشورا همين معنا را عملًا به اثبات رساندند.
آرى، آنان حاضر نشدند يك لحظه بعد از امام زنده بمانند، آنان شب عاشورا با صداى رسا اعلام كردند:
نَفْديكَ بِانْفُسِنا وَامْوالِنا وَاهْلِنا وَنُقاتِلُ مَعَكَ حَتّى نَرِدَ مَورِدَكَ، فَقَبَحَ اللّهُ الْعِيشَ بَعْدَكٌ «10».
ما با جان و مال و زن و بچه خود را فداى تو مى كنيم، در كنار تو و همراه تو تا رسيدن به مقام تو با دشمن مى جنگيم، خداوند زندگى بدون تو را زشت گرداند، و حيات بدون تو را هرگز براى ما نخواهد.
آن بزرگواران در چه شرايطى اين گونه اعلام وفادارى و استقامت و پايدارى كردند؟!
اين شرايط در هيچ زمانى براى يك بار ديگر براى قومى اتفاق نخواهد افتاد، آنچه اتفاق بيفتد مادون شرايط آن روز است، اگر مردم مسلمان در شرايطى مادون شرايط ياران حضرت حسين عليه السلام براى حفظ دين و كرامت انسانى و سركوب كردن دشمن استقامت نورزند و پايدارى نشان ندهند در دادگاه قيامت بدون شك محكومند.
آنان بر اين عقيده و باور بودند، كه زندگى به اندازه يك چشم بهم زدن بعد از حضرت سيد الشهداء عليه السلام حرام است «11».
بنابراين اگر مأموم، امام خود را تنها بگذارد، و از او جدا شود، آلوده به حيات حرام شده، و در فضاى اين حيات بدون شك عبادات باطل و كار خير، بى ثمر است.
اين حقيقتى است كه اصحاب روشن ضمير حضرت حسين عليه السلام با تمام وجود به آن معتقد بودند. ما بايد اين واقعيت را از آن بزرگواران درس بگيريم، به اين معنا كه يك چشم بهم زدن زندگى را بدون امامت امام معصوم نگذرانيم، كه حيات بدون امامت امام معصوم حرام، و عبادت در فضاى آن حيات، باطل، و هر خيرى در عرصه گاه آن زندگى، بى نتيجه و بدون اجر الهى است.
امام صادق عليه السلام به نقل شيخ صدوق به معلّى بن خنيس فرمود:
لَوْ انَّ عَبْداً عَبَدَ اللّهَ مِأَةَ عامٍ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ يَصُومُ النَّهارَ وَيَقُومُ اللَّيْلَ حَتّى يَسْقُطَ حاجِباهَ عَلى عَيْنَيْهِ وَتَلْتَقى تَراقيهِ هِرَماً جاهِلًا لِحَقِّنا لَمْ يَكُنْ لَهُ ثَوابٌ «12».
اگر بنده اى يكصد سال ميان ركن و مقام خدا را عبادت كند به روزه گرفتنِ روزها و راز و نيازِ شب ها، در حدّى كه از شدت پيرى ابروانش روى ديدگان قرار گيرد، و استخوان هاى گردنش در سينه اش فرو رود امّا در شناخت حقّ ما جاهل باشد و امامت ما را نشناسد هرگز براى او ثوابى نخواهد بود.
دنيا دريايى است عميق و پر طوفان، راه عبور از اين دريا راهى است بسيار خطرناك، سالك اين راه اگر بدون دست گذاشتن در دست امام تعيين شده از جانب خدا و پيامبر اين راه را طى كند غرق شدنش در ميان امواج طوفان حتمى و قطعى است.
ياران حضرت حسين عليه السلام كه به مقام والاى آنان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى بالد، در پرتو امامت حضرت حسين عليه السلام، در اين راه پرخطر با تحمل همه مشكلاتش حركت كردند. و اين مسير را قدم به قدم دنبال طى كردند.
و اين است مهم ترين پيام زنده آنان به هم كيشان خود در بستر تاريخ، كه: اى
هم كيشان ما! راه حيات را با در دست داشتن چراغ امامت طى كنيد تا در پايان اين راه به رضاى حقّ و جنّات نعيم برسيد.
انَّ الْحُسَيْنَ مِصْباحُ الْهُدى وَسَفينَةُ النَّجاةِ «13».
آرى، بياييم هم چون ياران حسين نيروى بدن و مالى، اهل و فرزند، علم و آبرو و قدرت و قوّت را همگام و همسو با امامت امام معصوم خرج كنيم تا دخل ابدى نصيب ما گردد؛ و از انجام هر كارى كه همسويى با امامت امام ندارد بپرهيزيم كه حيات و زندگى گرچه يك چشم بهم زدن باشد بدون امامت امام حرام است.
اگر در گذشته از عمر اهل گناه بوديم، و جداى از امامت امام زندگى مى كرديم، هم اكنون مانند حرّ بن يزيدِ آزاده به امام برگرديم، و با حضرتش پيمان توبه ببنديم، و بر پيمان خود تا افتادن به كام مرگ وفادار باشيم، كه هر توبه كننده اى توبه اش مانند حرّ باشد بدون ترديد مقبول درگاه حضرت حقّ است.
حر بن يزيد رياحى
حرّ توبه كرد، يعنى به رهبرى يزيد و يزيديان پشت پا زد، و امامت حضرت حسين و پدر و جدّش عليهم السلام را پذيرفت، با اين كه يقين داشت دست برداشتن از يزيد و روى آوردن به حضرت حسين عليه السلام كه انقلابى كامل و جامع در حيات او بود، به قيمت كشته شدنش تمام مى شود.
او توبه كرد و در كاروان نور قرار گرفت و مدال اولياء اللهى و اصفياء اللهى و احباء اللهى را به سينه جان گرفت، و جزء انصار دين و انصار رسول اللّه و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام مجتبى و حضرت سيد الشهداء عليهم السلام شد.
بر ما واجب است اگر در گذشته عمر آلوده بوديم همانند حرّ از رهبرى هوا و هوس و شهوات و اميال و بت بى جان و جاندار دست برداريم، و به رهبرى امام معصوم گردن نهيم تا به سعادت دنيا و آخرت و آزادى از خزى دنيا و عذاب آخرت برسيم.
حرّ با اين كه از فرماندهان لشگر يزيد بود و اجير بنى اميه، ولى در برخورد با حضرت حسين عليه السلام در دو مرحله ادب نشان داد، و همين ادب كه بارقه الهى است، براى او زمينه ساز توبه و انابه و جبران گذشته و روشنى آينده تا ابد شد.
اوّل، امام به وقت ظهر به مؤذّن خود- حجّاج بن مسروق- فرمود: اذان بگو.
امام به حرّ فرمود: آيا نمازت را به همراه ياران خود خواهى خواند؟ حرّ گفت: نه، بلكه نماز را با تو مى خوانم.
به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيّات مبارزه، بايد خود و هزار نفر را به اين گونه تواضع رهبرى نمايد.
اين ادب بارقه اى است از توفيق و منشأ توفيق نيز خواهد شد، چيرگى بر نفس، توانايى هاى تازه به تازه به او خواهد داد، و به اندازه اى او را نيرومند مى دارد كه هنگامى كه در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قوّه خود را بر ما فوق خود مى بيند، توانا باشد حيثيّت خود را نبازد، و به توانايى اراده، پيروز و چيره بر قواى خارج، و ثقل و فشار آن ها گردد.
گويى در وجود حرّ دو حوزه قوه- يكى از قدرت ادب و ديگر از توانايى-، فراهم است كه هر يك جامع جهان خود، و هر يك به تنهايى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى كند، و از اجتماع مجموع، محيطى قهّار و زورمند به نظر مى آيد.
دوّم، امام عليه السلام، پس از نماز عصر رو به جانب مردم كرد و فرمود:
«اى مردم! شما اگر خدا ترس باشيد و حقّ را براى خداوند حقّ بشناسيد خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود. ما كه اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستيم به ولايت اين امر اولى مى باشيم تا مردم ديگر، كه ادّعا مى كنند آنچه را حقّ ندارند، و در ميان شما به گناه و به ظلم و تعدّى رفتار مى كنند، اما اگر حاضر نيستيد جز به كراهت و بى ميلى از ما و به جهالت حقّ ما و رأيتان اكنون غير از آن است كه فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما براى من آمد، اينك منصرف مى شوم و از پيش شما برمى گردم».
حرّ مسئله مراسلات و نامه ها را منكر شد و گفت:
به خدا قسم ما نمى دانيم اين مراسلات كه ذكر مى كنى چيست؟
حسين فرمود:
«اى عقبه بن سمعان! آن خورجين را كه نامه ها و مراسلاتشان ميان آن است بيرون آر».
او رفت و خورجين را بيرون آورد، مملوّ از نامه ها بود، همه را در مقابلشان ريخت.
حرّ عرض كرد:
ما از آن ها نيستيم كه مراسله به تو نوشته اند، ما امر داريم كه همين كه تو را ملاقات كرديم از تو مفارقت نكنيم تا تو را به كوفه برده بر عبيد اللّه وارد كنيم.
امام فرمود:
«مرگ به تو از اين آرزو نزديك تر است».
و بعد از آن رو به يارانش فرمود: و امر كرد سوار شويد. آن ها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نيز سوار شوند. فرمود: برگردانيد. رفتند كه برگردند. سپاه حرّ جلو آمد و مانع از بازگشتن آنان به سوى مكّه يا مدينه شد.
امام به حرّ فرمود:
«مادرت به عزايت بنشيند چه مى خواهى؟»
حرّ گفت:
هان، به خدا اگر ديگرى از عرب اين كلمه را به من مى گفت، من واگذار نمى كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگى نام مى بردم. و حتماً پاسخ او را مى دادم هرچه باداباد و لكن به خدا من حقّ ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين وجه كه مقدور باشد.
در هر صورت حرّ با مانع شدن از حركت امام، آن حضرت را به محاصره ارتش بنى اميّه انداخت. او در روز عاشورا با اندكى تأمّل به خود آمد و بر زشتى كار واقف شد و عزم بر ترك فرماندهى و سرورى و مال و منال و حكومت و زن و بچه و همه هستى خود جزم كرد و به خود گفت: به خدا قسم چيزى را بر مينوى بهشت اختيار نمى كنم و برنمى گزينم اگرچه قطعه قطعه شوم، اگرچه سوخته شوم.
سيّد بن طاوس مى گويد: بسان آن كس كه روى به وادى ايمن برود مى رفت و مى ناليد و مى باليد.
در حالى كه قصدش رسيدن به حسين بود دست بر سر گذاشت و به ناله گفت:
بار خدايا! به سوى تو انابه دارم، دست توبه بر سرم گذار كه من دل اولياى تو و اولاد دختر پيامبرت را آزردم.
همينكه نزديك شد بر حسين عليه السلام سلام كرد و گفت:
خدا مرا فدايت كند، اى پسر رسول خدا! من آن همراهت هستم كه تو را حبس كرده، از مراجعتت مانع شدم، در راه پا به پاى تو آمدم تا خود را به پناهگاهى نرسانى و بعد به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم و در اين مكان هم تو را دچار مضيقه كردم، اما به حقّ خدايى كه جز او خدايى نيست گمان نمى كردم كه اين مردم سخن و پيشنهادهاى تو را قبول نكنند و كار را با مثل تويى به اين پايه برسانند...
اكنون براستى آمده ام ولى توبه كار و فداكار، تا پيش رويت بميرم، اكنون برنامه مرا توبه مى بينيد؟
امام فرمود:
«آرى، خداوند توبه پذير است، توبه ات را قبول مى كند و تو را مورد عفو و آمرزش قرار مى دهد. تو همان حرّى چنان كه مادرت نامت نهاده تو حرّى در دنيا و آخرت» «14».
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
«حرّ به فرزندش بكير اشاره كرد كه در پى من باش. امام فرمود:
كيست؟ عرض كرد: فرزندم. فرمود: خدا از من به شما جزاى خير بدهد. آنگاه حرّ به فرزندش فرمان حمله داد و گفت: بر اينان كه جرثومه نفاقند و قاتل ذريّه پيامبر حمله كن «بارك اللّه فيك» كه من
لنعم الحرّ حرّ بنى رياح |
ونعم الحر مختلف الرماح |
|
ونعم الحر اذ نادى حسينا |
فجاد بنفسه عند الصباح |
|
نيز در پى توام».
پسر رشيدش پس از آن كه دست و پاى امام را بوسيد با امام و پدر وداع كرد و به دشمن حمله برد.
پدر، خدا را شكر كرد و از پسر هم سپاسگذارى نمود، كه خداوند توفيقشان داد از گروه ستمكاران جدا شدند.
پسر، حمله شديدى كرد و تعدادى را به خاك انداخت، سپس به پدر مراجعه كرد و طلب آب نمود. پدر گفت: صبر و شكيبايى پيشه كن، برگرد به لشگرگاه.
بازگشت تا به شرف شهادت رسيد. حرّ به كشته او نظر انداخت و گفت: خدا را حمد كه بر تو منّت نهاد شهيد پيش روى امام خود شدى و در كوى شهيدان آرميدى «15».
اين است آن درسى كه تمام مردم بايد از اين پدر و پسر بگيرند. اين است پند و موعظه اى كه براى تمام جهانيان عملًا بيان شده است.
خود را با ياران حضرت حسين عليه السلام همراه و همسو و همراز كنيم، تا به خير دنيا و آخرت برسم، كه جدا زيستن از اين چهره هاى آسمانى، غير خزى دنيا و عذاب آخرت براى انسان باقى نمى گذارد.
در اين مرحله از نوشتار چه نيكوست كه نمونه اى چند از آن عرشيان فرش نشين، و ملكوتيان به صورت انسان، و غرق شدگان در درياى عشق حضرت جانان، معرّفى شوند.
لازم است قبل از تماشاى چهره معنوى آن فداكاران بى بديل، و جانبازان بى نظير، و آراستگان به تمام حسنات، و به دور از همه سيّئات به آياتى چند از سوره مباركه صف كه اصول و اساس حيات آنان را تشكيل مى داد و مزدى كه
حضرت دوست در برابر عمل به آن اصول وعده داده، اشاره كنيم.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ» «16».
اى اهل ايمان! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد؟* به خدا و پيامبرش ايمان آوريد، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين [ايمان و جهاد] اگر [به منافع فراگير و هميشگى آن ] معرفت و آگاهى داشتيد، براى شما [از هر چيزى ] بهتر است.
از ايمان به خدا و رسول الهى، و جهاد با مال و جان در راه خدا تعبير به تجارت شده؛ زيرا در اين تجارت بهره و سود است، آن هم بهره و سود ابدى و منفعت جاويد و هميشگى.
سود اين تجارت در دنيا حيات طيّبه و در آخرت جنّات نعيم است.
سود اين تجارت اصلاح عقيده و عمل و اخلاق در دنيا و خشنودى و رضاى حقّ در آخرت است. اين تجارتى است كه وجود مقدّس حضرت حقّ به آن دلالت فرموده، و اصول آن را از باب رحمت و لطف در اختيار عباد و بندگان قرار داده است.
ايمان، يعنى باور داشتن خدا و رسول، آن باور داشتنى كه قيچى هيچ حادثه اى نتواند بين انسان و خدا و رسولش جدايى بيندازد.
ايمان، يعنى نفى بت هوا، و در هم شكستن بت وجود طاغوت، و خلاصه تحقّق مفهوم لا اله الا اللّه در تمام شؤون حيات.
جهاد با مال و جان، يعنى مال و ثروت و جان و روان را سخاوتمندانه در راه خدا در طبق اخلاص گذاشتن، و با قدرت مال و جان، از حقّ و حقيقت دفاع كردن.
اين چهار واقعيت يعنى يقين داشتن به حقّ و رسول حقّ و جهاد با مال و جهاد با جان، كه معلول انصاف و بصيرت و كرامت و تواضع و خاكسارى و روشن بينى است، در ياران حضرت سيد الشهداء عليه السلام جلوه كامل و جامع داشت.
امام و يارانش در ايمان و جهاد سرآمد مردم عالم و اسوه همه جهانيانند.
امام و اصحابش در ميدان امتحان و آزمايش ايمان و جهاد عالى ترين نمره قبولى از حضرت ذو الجلال گرفتند و در تمام برنامه هايى كه بر اساس قرآن داشتند سرافراز و پيروز شدند.
در نبرد حقّ و باطل سرفراز آمد حسين |
عاقبت بر ظلمت شب چيره شد نور سحر |
|
كاخ ايمان از شهامت هاى او شد استوار |
نخل دين از جانفشانى هاى او شد بارور |
|
مرد ميدان شجاعت آن كه در مردانگى |
سينه سازد پيش تيغ و تير نامردان سپر |
|
قامت مردانگى افراشت سبط مصطفى |
تا بياموزد فداكارى به افراد بشر |
|
فرق بين حقّ و باطل بين كه بعد از قرن ها |
جلوه حقّ مانده جاويدان و باطل بى اثر |
|
آستانش كعبه حاجات ارباب يقين |
بارگاهش قبله گاه مردم صاحب نظر |
|
خواست تا خاموش سازد نور يزدان را يزيد |
كاخ بيدادش ز باد فتنه شد زير و زبر |
|
گفت: من آزاد مردم يادگار حيدرم |
ميوه بستان زهرا زاده خير البشر |
|
مظهر ناموس و غيرت آيت مردانگى |
كى شوم تسليم حكم غاصب بيدادگر |
|
گر كند پيكان زهر آلود قلبم را نشان |
گر بسوزد تشنه كامى تشنه كامان را جگر |
|
من نه آن باشم كه آرم پيش دشمن سر فرود |
كى ز جان بازى بود آزاد مردان را حذر |
|
عزّت و مردانگى را ياد گيريد از حسين |
تا چو جان گيريد در بر شاهد فتح و ظفر |
|
خاك خوشبويش روان را خرّمى بخشد «رسا» |
خرّم آن روزى كه خاكش راچو جان گيرم ببر |
|
آرى، اگر چشم بصيرت مردم باز باشد هم چون هفتاد و دو نفر كربلا شاهد ايمان و جهاد را به آغوش جان مى گيرند، و همان راهى را در زندگى طى مى كنند كه آنان با يك جهان شور و نشاط و عشق و محبّت طى كردند.
به دنبال تحقق ايمان و جهاد است كه حضرت حقّ وعده مى دهد:
«يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ* وَأُخْرَى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» .
تا گناهتان را بيامرزد، و شما را در بهشت هايى كه از زير [درختان ] آن نهرها جارى است و خانه هاى پاكيزه در بهشت هاى جاويدان درآورد؛ اين است كاميابى بزرگ.* و نعمت هاى ديگرى كه آن را دوست داريد [و به شما عطا مى كند] يارى و پيروزى نزديك از سوى خداست. و مؤمنان را مژده ده.
آرى، آن چهره هاى جاودانه و هميشه زنده، با ايمان و جهاد همه جانبه به فوز عظيمى كه حضرت حقّ در آيات سوره مباركه صف وعده داده رسيدند و ميلياردها نفر در بستر تاريخ در پيشگاه خود آرزومند رسيدن به آن درجه اختصاصى شدند، چنان كه در جملات آخر زيارت وارث مى خوانند:
يا لَيْتَنا كُنَّا مَعَكُمْ فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إن اللّه أمرني بحب أربعة قالوا: ومن هم يا رسول اللّه؟ قال: علي بن أبي طالب عليه السلام ثم سكت. ثم قال: إن اللّه أمرني بحب أربعة، قالوا: ومن هم يا رسول اللّه؟ قال: علي بن أبي طالب والمقداد بن الأسود وأبوذر الغفاري وسلمان الفارسي.
رجال كشّى: 10، حديث 21؛ اختصاص: 9؛ بحار الأنوار: 22/ 353، باب 10، حديث 82.
(2)- عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال .... فقال أمير المؤمنين عليه السلام: يا أباذر! إن سلمان لو حدثك بما يعلم لقلت رحم اللّه قاتل سلمان. يا أباذر! إن سلمان باب اللّه في الأرض من عرفه كان مؤمنا ومن أنكره كان كافرا.
رجال كشّى: 14، حديث 33؛ بحار الأنوار: 22/ 373، باب 11، حديث 12.
(3)- رجال كشّى: 16.
(4)- رجال كشّى: 18، حديث 42؛ بحار الأنوار: 22/ 385، باب 11، حديث 25.
(5)- رجال كشّى: 13، حديث 29؛ اختصاص: 11؛ بحار الأنوار: 22/ 346، باب 10، حديث 59.
(6)- عن المسيب بن نجبة الفزاري قال: لما أتانا سلمان الفارسي قادما تلقيناه فيمن تلقاه فسار حتى انتهى إلى كربلاء فقال: ما تسمون هذه قالوا كربلاء فقال هذه مصارع إخواني هذا موضع رحالهم وهذا مناخ ركابهم وهذا مهراق دمائهم يقتل بها خير الأولين ويقتل بها خير الآخرين ...... رجال كشّى: 19، حديث 46؛ بحار الأنوار: 22/ 386، باب 11، حديث 28.
(7)- انفال (8): 22.
(8)- انفال (8): 55.
(9)- ارشاد: 2/ 91؛ بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37.
(10)- اعلام الورى: 238، الفصل الرابع؛ بحار الأنوار: 44/ 393، باب 37.
(11)- عن فضيل بن الزبير، قال ... وكان حبيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين عليه السلام ولقوا جبال الحديد واستقبلوا الرماح بصدورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الأمان والأموال فيأبون ويقولون لا عذر لنا عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله إن قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله ...
رجال كشّى: 78، حديث 133.
(12)- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال: 455؛ محاسن: 1/ 90، باب 16، حديث 40؛ وسائل الشيعة: 1/ 122، باب 29، حديث 309؛ بحار الأنوار: 27/ 177، باب 7، حديث 24.
(13)- اين جمله مقتبس از روايتى است به اين مضمون:
... الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام قال: دخلت على رسول اللّه 9 وعنده أُبى بن كعب. فقال لى رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مرحبا بك يا أبا عبداللّه! يا زين السموات والأرضين! قال له أُبى: وكيف يكون يا رسول اللّه زين السموات والأرضين أحد غيرك؟ قال: يا أُبى! والذى بعثنى بالحق نبيا ان الحسين بن على فى السماء اكبر منه فى الأرض، وانه لمكتوب عن يمين عرش اللّه عزوجل: مصباح هدى وسفينة نجاة وامام خير ويمن وعز وفخر وعلم وذخر...
عيون أخبار الرضا عليه السلام: 2/ 62، حديث 29 و...
(14)- عنصر شجاعت: 3/ 56.
(15)- جوهر الثّمين: تأليف حسين بن على بغدادى به سال 1019 هجرى.
(16)- صف (61): 10- 11.
مطالب فوق برگرفته شده از
نوشته: استاد حسین انصاریان
کتاب : با کاروان نور
منبع : پایگاه عرفان