قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مبارزه با نفس حاج ملاهادى‏

روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بيا دختر مرا بگير. از بى‌ريختى و زشتى كسى او را به همسرى انتخاب نكرده است، به سنّ تو مى‌خورد. گفت: باشد. عقد كردند.

مبارزه با هواى نفس اين است. خدا از اين زن به او چهار فرزند داد، دو پسر كه هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام‌هاى حوريه و نوريه، كه دو دانشمند بسيار فوق العاده‌اى شدند.
ايشان مى‌گفت: بعد از مدتى، روزى از كنار كلاس درس رد مى‌شد، ديد آيت الله سيدجواد كرمانى دارد كتاب «منظومه حكمت» او را براى حدود دويست طلبه درس مى‌دهد. گوشه ديوار تكيه داد ببيند اين عالم كتاب او را چگونه درس مى‌دهد؟
گوش داد، جايى از درس ديد استاد اشتباه كرد. فهم كتاب سخت بود، حكمت، فلسفه و عرفان است. ديد او اشتباه كرد. سكوت كرد. درس تمام شد.
آمد به خادم مدرسه گفت: من ديگر زمانم تمام شده است، مى‌خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم.
طلبه خوش ذهنى را ديد و به او گفت: اگر خدمت آيت الله سيدجواد رسيدى‌
بگو: اين مطلبى كه در كتاب منظومه حاج ملاهادى مى‌فرموديد، اگر اين گونه مى‌فرموديد بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سيد جواد را ديد و گفت: اين خادم مدرسه به من اين گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با اين آيت اللهى در اين كتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برويم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شريك شما كجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه كسى بود؟ گفت: نمى‌دانم.


منبع : پایگاه عرفان
  • مبارزه با نفس
  • مبارزه با نفس حاج ملاهادى‏
  • حاج ملاهادى‏
  • حاج ملاهادى‏ سبزواری
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه