قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

میلاد نور/ میلاد پیامبر رحمت (ص) مبارک

اسماى پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله‌

محمّد، احمد، حادّ، ماحى، عاقب، حاشر، رسول رحمت، رسول توبه، رسول ملاحم، مقفّى، قُثَم، شاهد، بشير، نذير، سراج منير، ضحوك، قتّال، متوكّل، فاتح، امين، خاتم، مصطفى، نبى، امّى، مزّمّل، مدّثّر، كريم، نور، عبد، رؤف، رحيم، طه، يس، منذر، مذكّر.

شيخ صدوق از امام باقر عليه السلام نقل مى‌كند: نامش در صحف ابراهيم ماحى، در تورات موسى حادّ، در انجيل عيسى احمد، در فرقان محمّد است.

معانى اين اسما را از حضرت پرسيدند فرمود: ماحى يعنى محو كننده هر معبود باطل، حادّ يعنى عاشق دين و مؤمن براى خدا، احمد يعنى تعريف شده از جانب حق، محمّد يعنى كسى كه خدا و ملائكه و انبيا و رسل و جميع امم وى را مى‌ستايند و بر او درود مى‌فرستند «1».

كعب الاحبار مى‌گويد: اهل بهشت او را عبدالكريم و اهل آتش وى را عبدالجبّار و اهل عرش او را عبدالمجيد و ساير ملائكه او را عبدالحميد و انبيا وى را عبدالوهّاب و شياطين او را عبدالقهّار و جن حضرتش را عبدالرحيم، وجبال جنابش را عبدالخالق، خشكى وى را عبدالقادر، دريا او را عبدالمُهَيْمِن، ماهى‌ها آن حضرت را عبدالقدّوس، شن ريزه‌ها او را عبدالغياث، وحوش وى را عبدالرزّاق، درندگان او را عبدالسلام، بهايم آن جناب را عبدالمؤمن، طيور آن حضرت را عبدالغفّار، تورات او را مودمود، انجيل طاب طاب، صحف عاقب، زبور فاروق، خدا طه و يس و مؤمنان آن حضرت را محمّد مى‌گويند.

اخلاق و اوصاف پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله‌

وجود مقدس نبى اسلام صلى الله عليه و آله در اخلاق و حال سرآمد تمام انسان‌هاى تاريخ است و كسى در جهان هستى از مَلَك و جن و انس در شرافت و كرامت و حسنات اخلاقى به آن جناب نمى‌رسد.

سعد بن هشام مى‌گويد:

از همسر پيامبر پرسيدم: اخلاق آن جناب چگونه بود؟

جواب داد: قرآن نخوانده‌اى؟ گفتم: چرا، گفت: اخلاقش قرآن بود.

به نظر ميرسد زيباترين و جامع‌ترين و كامل‌ترين جمله‌اى كه بتواند اخلاق آن حضرت را تعريف كند همين جمله است كه از همسر آن حضرت نقل شده:

كانَ خُلْقُ رَسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله الْقُرْآنَ‌ «2».

اخلاق پيامبر خدا قرآن بود.

آرى، اخلاقش قرآن بود كه قرآن كتاب هدايت است و اخلاق، بخش مهمّى از هدايت است.

وجود مقدّسى كه مى‌فرمود:

تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللّهِ‌ «3».

متخلّق به اخلاق الهى بشويد.

خود از تمام انسان‌ها به اخلاق الهى متخلّق‌تر بود.

اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن‌

قرآن مجيد در آيات بخش اخلاق خطاب به آن حضرت مى‌فرمايد:

[خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ‌] «4».

عفو و گذشت را پيشه كن، و به كار پسنديده فرمان ده، و از نادانان روى بگردان.

[إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‌ وَ يَنْهى‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‌] «5».

به راستى خدا به عدالت و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‌دهد، و از فحشا و منكر و ستم‌گرى نهى مى‌كند. شما را اندرز مى‌دهد تا متذكّر [اين حقيقت‌] شويد [كه فرمان‌هاى الهى، ضامن سعادت دنيا و آخرت شماست.]

[وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ‌] «6».

و شكيبايى كن، و شكيبايى تو جز به توفيق خدا نيست، و بر [گمراهى و ضلالت‌] آنان [و كارهايى كه انجام مى‌دهند] اندوهگين مباش، و از نيرنگى كه همواره به كار مى‌گيرند، دلتنگ مشو.

[وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ] «7».

و كسى كه [با قدرت داشتن بر انتقام به اختيار خود] شكيبايى ورزد و [از انتقام‌] گذشت كند، بى‌ترديد اين از امورى است كه ملازمت بر آن از واجبات است.

[فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‌] «8».

پس [تا نزول حكم جهاد] از آنان درگذر و [از مجازاتشان‌] روى گردان؛ زيرا خدا نيكوكاران را دوست دارد.

[وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ‌] «9».

نيكى و بدى يكسان نيست. [بدى را] با بهترين شيوه دفع كن؛ [با اين برخورد متين و نيك‌] ناگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است [چنان شود] كه گويى دوستى نزديك و صميمى است.

[وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‌] «10».

آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مى‌كنند، و خشم خود را فرو مى‌برند، و از [خطاهاىِ‌] مردم در مى‌گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً] «11».

اى اهل ايمان! از بسيارى از گمان ها [در حقّ مردم‌] بپرهيزيد؛ زيرا برخى از گمان ها گناه است، و [در امورى كه مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پى‌جويى نكنيد، و از يكديگر غيبت ننماييد.

نمونه اين آيات در تمام سور قرآن زياد است كه به مسائل عالى اخلاقى تذكر داده و هيچ كس چون رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله متخلّق به آن آداب نگشته، او در تمام برنامه‌هاى الهى منبعى از فضايل شد و مطلع الفجر تمام حقايق به خصوص حقايق اخلاقى گشت و نور اخلاق از جناب ربّ العزّه از طريق قرآن مجيد بر او تابيد و از وى به تمام جهان.

در ميان امت تنها ائمه طاهرين عليهم السلام بودند كه با تمام هستى به تمام خلقيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله متخلّق شدند، به نحوى كه بين آنان و نبى اسلام صلى الله عليه و آله در ايمان و عمل و اخلاق هيچ فرقى نماند، تنها فرق آنان با نبى اسلام صلى الله عليه و آله فقط و فقط در نبوّت بود.

يا عَلِىُّ انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هرُونَ مِنْ مُوسى‌ الّا انَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى‌ «12».

اى على! نسبت تو به من مثل نسبت هارون است به موسى جز اين كه پيغمبرى بعد از من نمى‌باشد.

چون خُلق نازنين و اخلاق كريمانه‌اش قرآن بود، يا بگو اخلاق حميده و اوصاف‌ پسنديده‌اش چون اخلاق و اوصاف حضرت حق جل و علا بود، خداوند مهربان در قرآن مجيد در ابتداى سوره قلم به آن منبع نور و گنجينه كرامت و اصل هر شرف و ريشه هر حقيقت خطاب كرد:

[وَ إِنَّكَ لَعَلى‌ خُلُقٍ عَظِيمٍ‌] «13».

و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى.

عظمت و شخصيت رسول بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله‌

در پى تخلّق آن منبع فيض به اخلاق الهى بود كه قرآن مجيد در آياتى وى را آيينه تمام نماى حضرت حق در برنامه‌هاى اخلاقى و شخصيتى معرفى كرد و كرامت و عظمت وى را پس از خدا بالاترين كرامت و عظمت دانست و در اين زمينه آن جناب را هم چون حق موجود تك و واحد به حساب آورد و همه حقيقت وى را حقيقت خدا معرفى نمود!!

در جايى وجود مقدس او را رحمت بر تمام عالميان اعلام كرد:

[وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ‌] «14».

و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.

و در جاى ديگر طاعتش را مقرون به طاعت خود دانست:

[مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ‌] «15».

هر كه از پيامبر اطاعت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده.

و در آيه ديگر بيعت با آن وجود مقدّس را بيعت با خود دانست:

[إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ‌] «16».

به يقين كسانى كه با تو بيعت مى‌كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى‌كنند.

و در سوره‌اى ديگر عزّت او را عزّت خود دانست:

[وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ‌] «17».

عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر است.

و در محلّى ديگر از قران كريم رضا و خشنودى آن حضرت را رضا و خشنودى خود دانست:

[وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ‌] «18».

شايسته‌تر آن بود كه خدا و رسولش را خشنود كنند.

و در آيه‌اى اجابت دعوت وى را اجابت دعوت خود دانست:

[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ‌] «19».

اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و پيامبرش شما را به حقايقى كه به شما [حيات معنوى و] زندگى [واقعى‌] مى‌بخشد، دعوت مى‌كنند اجابت كنيد.

و در مرحله ديگر ظهور عشق خدا را در قلوب انسان معلول پيروى از آن يگانه دهر و فريد روزگار دانست:

 [قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‌] «20».

بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.

آرى، اين وجود مقدس همان منبع با فضيلت و گنجينه نورى است كه وقتى حليمه سعديه پس از ولادت از آمنه وى را براى شير دادن به دامن پاكش گذاشت و خواست از طرف چپ سينه‌اش وى را شير بدهد چون طرف راستش ساليان دراز بود خشك شده بود شير نگرفت، چون شكوه به خانواده‌اش برد، به او گفتند: از طرف راست شيرش بده، جواب داد: آن طرف به علّت مرض از بين رفته، گفتند:

همان طرف خشك را در دهانش بگذار، باشد تا با گرفتن آن به گرفتن طرف ديگر ميل پيدا كند، چون او را برگرداند دهان مبارك به سينه خشك شده گذاشت، ناگهان مانند چشمه اول بهار شير شيرين جوشيدن گرفت، با اين معجزه الهى خواست سه مطلب را به جهانيان اعلام كند:

1- من نيامده‌ام تا چيزى از كسى بگيرم، آمده‌ام تا شما تهيدستان جهان را غنى كنم كه من نيازمند به شما نيستم، ولى شما در تمام زمينه‌ها محتاج من هستيد!

2- من چپ‌گرا نيستم، راهم از هم اكنون راه راست و صراط مستقيم است و در اين راه راهبر و راهنمايم!

3- شما را اى حليمه سعديه! فرزندى نوزاد است كه بايد از سينه‌ات سير و سيراب شود و با يك جانب سينه فقط يك نوزاد را مى‌توان اداره كرد، من نيامده‌ام حق كسى را گرچه به اندازه ذرّه‌اى باشد پايمال كنم كه من آمده‌ام تا حقوق به غارت رفته همه انسان‌ها را به صاحبان حق برگردانم!!

از وجود او از همان ابتداى ولادت برق اخلاق درخشيدن گرفت و تا قيامت شعاع درخشش رو به گسترش و در محشر و بهشت چراغ اهل حشر و بهشتيان است.

او آراسته به تمام حسنات الهى و محامد اخلاقى، پيراسته از تمام آلودگى‌ها بود و به آراستن مردم به مكارم اخلاق و طهارت مردم از رذايل، عشق مى‌ورزيد و مرتب مى‌فرمود:

بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ‌ «21».

برانگيخته شدم تا كرامت‌هاى اخلاقى را به كمال برسانم.

مردم را در جهت آراسته شدن به اخلاق حسنه با كمال شدت و اهتمام ترغيب و تشويق مى‌كرد و علاقه داشت فضاى جان مردم را به نسيم الهى اخلاق زنده ببيند.

الهى قمشه‌اى در وصف آن حضرت چنين سروده:

در جهان سلطان ايمان خسرو بطحاستى‌

 

خاتم ملك رسالت آن دُر يكتاستى‌

سيد كونَيْن و سرّ دهر و فخر عالَمَيْن‌

 

گوهر درياى خلقت لؤلؤ لالاستى‌

مجمع اوصاف خوبى مظهر اعلاى حق‌

 

قبله خوبان عالم درگه والاستى‌

جوهر عقل نخستين مبدأ ايجاد حق‌

 

سدره و طوبى عيان زان قامت رعناستى‌

     

اول از غيب احد بر سرّ احمد تافت نور

 

زان تجلّى عرش و كرسى و قلم انشاستى‌

مالك الملك فصاحت منبع كل الكمال‌

 

نطق وى گوهرنشان و طبع گوهر راستى‌

مبدأ اشراق خورشيد ازل رخسار او

 

اهل تقواى ابد را منشأ تقواستى‌

شاهد يكتاى حق هر آيت از قرآن وى‌

 

ناطق توحيد هر مويى بر آن اعضاستى‌

هر كه را عقل است و عشق و دانش و دين بى‌گمان‌

 

دل بر آن آيين پاك و مقصد اعلاستى‌

     

 

اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله در روايات‌

قسمتى از اخلاق الهى او را سيره‌هاى متعدد و كتب حديث از قول اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام و سلمان و مقداد و ابوذر چنين نقل كرده‌اند:

بردبارترين و شجاع‌ترين و عادل‌ترين و عفيف‌ترين مردم دهر بود، در تمام مدت عمر شصت و سه ساله‌اش دست مباركش نامحرمى را لمس نكرد.

او سخى‌ترين مردم روزگار بود، چون به خانه مى‌آمد درهم و دينارى نزد او نمانده بود، اگر شب ميرسيد و درهمى نزد او مانده بود، به خانه نمى‌رفت تا آن را در جايى كه خدا مى‌خواست بپردازد.

پارگى كفشش را وصله مى‌زد، لباسش را مى‌دوخت، در كار و برنامه خانه به زن و فرزند كمك مى‌كرد، كسى در تمام روزگار باحياتر از او نبود، چشم به صورت كسى نمى‌دوخت، دعوت آزاد و بنده را قبول مى‌كرد، هديه مردم را گرچه‌

جرعه‌اى شير بود مى‌پذيرفت و ميل مى‌كرد و به نيكوترين صورت تلافى مى‌فرمود، از مال صدقه مصرف نمى‌كرد و از اجابت دعوت مسكين و كنيز تكبّر نداشت.

براى خدا به خشم مى‌آمد ولى در تمام عمرش براى يك بار به خاطر خودش خشمگين نشد، بر حقّ پافشارى داشت اگر چه به ضرر خود و يارانش تمام مى‌شد، بسيار اتّفاق افتاد كه در سختى‌ها و تنهايى‌ها از طرف مشركان پيشنهاد يارى و كمك به او شد ولى نپذيرفت، گاهى از شدّت گرسنگى و نيافتن خوراك سنگ به شكم مبارك مى‌بست و هرگز خم به ابرو نمى‌آورد، اگر چيزى از حلال مى‌يافت مى‌خورد وگرنه صبر و حوصله مى‌كرد، از حلال خدا بدون علت پرهيز نمى‌كرد، خوراكش يا خرماى تنها يا شير، يا نان جو يا شيرينى يا عسل بود و اگر مدتى هيچ كدام از آن‌ها را نمى‌يافت فقط خدا را عاشقانه شكر مى‌كرد!!

دعوت براى وليمه ولادت يا عروسى، يا خانه، يا سفر را قبول مى‌كرد، به تشييع جنازه حاضر مى‌شد و بدون پاسدار در بين مردم رفت و آمد داشت و در اين زمينه از دشمنانش هراسى به خود راه نمى‌داد، متواضع‌تر از او كسى نبود، بدون كبر با مردم نشست و برخاست داشت، خوش رفتار بود و از چهره پاكش صفا و صميميت و خوبى مى‌باريد.

چيزى از امور دنيا وى را دستپاچه و مضطرب و هولناك نمى‌كرد، از لباس حلال آنچه مى‌يافت مى‌پوشيد، مركب سوارى براى او تفاوت نداشت كه چه باشد، استر يا اسب يا الاغ، هر كدام را مى‌يافت سوار مى‌شد.

در دورترين نقطه شهر از مريض عيادت مى‌كرد، بوى خوش را دوست داشت و از بوى نامناسب در كراهت بود.

عشق عجيبى در نشستن با فقرا داشت و با مساكين هم‌سفره مى‌شد، اهل فضل‌ را سخت احترام مى‌كرد و دل اهل شرف را با نيكى به آنان به دست آورده با آنان رفيق مى‌شد، اقوام را ديدن مى‌كرد و در صله رحم امتيازى براى كسى قائل نبود، بر احدى جفا روانمى‌داشت و عذر معذرت خواه را با كمال بزرگوارى مى‌پذيرفت.

خوش گفتار و خوشمزه بود، ولى از حق تجاوز نمى‌كرد، در خنده از قهقهه پرهيز داشت، آن قدر عزيز و كريم و بزرگوار بود كه با اصحابش در بازى و ورزش شركت مى‌كرد و با آنان مسابقه مى‌داد، چون بر سرش به خاطر عدم معرفت و ادب داد مى‌كشيدند صبر مى‌كرد و حوصله مى‌فرمود.

داراى بز و گوسپند بود، خود شيرش را مى‌دوشيد و با اهل خانه در خوردن آن شركت مى‌جست، در لباس و خوراك بين خود و كلفت و نوكر فرق نمى‌گذاشت.

وقت خود را در غير رضاى خدا صرف نمى‌كرد، به باغ دوستانش در مدينه مى‌رفت و قلب آنان را خوشحال مى‌كرد، به احدى به خصوص فقرا و مساكين به چشم حقارت نمى‌نگريست و از صاحب قدرتى يك ذرّه ترس نداشت.

درس نخوانده بود و چيزى حتى يك كلمه ننوشته بود، در سرزمين جهل و صحراى فقر و در ميان عده‌اى گوسپند چران نشو و نما كرده بود، ولى خداوند عزيز وى را به جميع محاسن اخلاقى و طرق حميده و اخبار اولين و آخرين و آنچه مايه نجات و فوز در آخرت و صلاح و سداد در دنيا است آراسته فرموده بود.

در سلام به همگان پيشى مى‌جست، تا حاجت و نياز كسى را برطرف نمى‌ساخت از پاى نمى‌نشست، چون دست به دست ياران مى‌داد، دست مباركش را نمى‌كشيد تا طرف مقابل دست از دستش بردارد، در مصافحه و معانقه پيش قدم بود، نشست و برخاستش توأم با ياد خدا بود، وقتى كسى به آن جناب وارد مى‌شد و آن حضرت در حال نماز بود، نمازش را خفيف كرده و زود تمام مى‌كرد و به وارد مى‌فرمود: تو را نياز و حاجتى است؟ اگر حاجت‌مند بود، حاجتش را روا مى‌كرد و دوباره به نماز برمى‌گشت.

به هر واردى احترام مى‌گذاشت تا جايى كه عبا يا ردا يا لباسش را براى نشستن وارد پهن مى‌كرد، مجلسش براى همه يكسان بود، در حدى كه كسى تصور مى‌كرد از طرف آن جناب بيشترين احترام و اكرام به او شده، مجلس او مجلس حيا و تواضع و امانت بود، مردم را با كنيه و لقب صدا مى‌كرد و هرگز نسبت به كسى بى‌احترامى روا نداشت، از خشم مبرّا و نسبت به مقصر سريع الرضا بود، رقّت قلبش را نسبت به مردم كسى نداشت، بهترين و با منفعت‌ترين مردم براى مردم بود، هرگاه از جاى خود برمى‌خاست مى‌گفت:

سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، اشْهَدُ انْ لاالهَ الّا انْتَ اسْتَغْفِرُكَ وَاتُوبُ الَيْكَ.

منزهى تو و سزاوار ستايشى اى خدا، شهادت مى‌دهم كه غير از تو خدايى نيست، طلب آمرزش دارم از تو و به سوى تو توبه و بازگشت مى‌كنم.

مى‌فرمود: اين دعا را امين وحى به من تعليم داد.

فصيح‌ترين و بليغ‌ترين مردم روزگار بود، تا جايى كه نوشته‌اند:

اهل بهشت به زبان او سخن مى‌گويند.

كلامش كوتاه و پر مغز و پر معنى بود و هر چه مى‌خواست بگويد در همان كلام مختصر مى‌گنجاند، بدون نياز سخن نمى‌گفت و ابتداى به كلام نداشت، هرگز بد نگفت و در رضا و غضب از حق گويى تجاوز نكرد.

آن حضرت نسبت به پروردگارش با خشيت‌ترين و با تقواترين و داناترين و در طاعت و صبر بر عبادت قوى‌ترين و در عشق به رب عاشق‌ترين و در زهد از غير دوست زاهدترين مردم بود.

در تمام عمرش به جنگ ابتدا نكرد، ولى در هر ميدانى كه براى رزم قدم گذاشت‌ سر سوزنى از حق روى گردان نشد و يارانش را نيز سفارش مى‌كرد:

جنگ را براى خدا انجام دهيد و سخت مواظبت كنيد كه ذره‌اى ظلم از شما نسبت به دشمن سر نزند، آن وجود مبارك جهادى را بالاتر از جهاد با هواى نفس نمى‌دانست‌ «22».

من از بيان شرح مفصل حيات آن حضرت و غزوات و جنگ‌ها و ساير برنامه‌هايش صرف نظر كرده و خواندن شرح مفصل حيات آن‌جناب را به مشروح‌ترين كتب حديث و تاريخ واگذار مى‌كنم.

مقام جمع الجمعى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله‌

كِلك قدرت الهى از بسيارى و اين همه جماد كه كثرت آن معلوم نيست اندكى را نبات قرار داد.

از بسيارى از نبات اندكى را جاندار و از بسيارى از جانداران اندكى انسانند و از بسيارى انسان اندكى عاقل و از بسيارى از عقلا اندكى مسلم و از بسيارى مسلم اندكى مؤمن و از اين همه مؤمن اندكى عابد و از بسيارى عابد، اندكى زاهد و از زاهدين اندكى عالِم و از عالِمين اندكى عارف و از عرفا اندكى اوليا و از اولياى تعدادى انبيا و از انبيا تعدادى رسل و از رسل تعداد كمى اولوالعزم و از ميان پنج پيغمبر اولوالعزم تنها يكى را خاتم انبيا قرار داد «23».

با توجه به مقدماتى كه گذشت، بايد به اين معنا اعتراف كرد، معنايى كه متكى به اصول قرآنى و روايتى است كه شناخت پيامبر و عمل به سنت او از اعظم واجبات الهيّه است و در اين مسئله هيچ مكلفى در پيشگاه حضرت حق معذور نيست.

آمد اندر جهان جان هر كس‌

 

جان جان‌ها محمّد آمد وبس‌

هر كه چون خاك نيست بر در او

 

گر فرشته است خاك بر سر او

     

(سنايى)

احمد مرسل كه چرخ از شرف پاى او

 

با همه رفعت كند پايه بطحا طلب‌

جلد اگر مى‌كنى مصحف مجدش برد

 

دفتر انجيل را بهر مقوا طلب‌

     

(وحشى)

ختم رسل فخر امم عقل كلّ‌

 

شمع طرق شاهد شرع و سبل‌

امى ناخوانده خط از هيچ باب‌

 

باب امم مادر امّ الكتاب‌

     

(گيلانى)

اى اصل قديم و اصل اقدم‌

 

وى حادث با قديم توأم‌

فرموده بشأنت ايزد پاك‌

 

لولاك لما خلقت الافلاك‌

     

(غروى اصفهانى)

وجود مقدس او در معرفت به رب و در مقت نفس و در فرار از ماسوى اللّه به سوى اللّه و در رغبت به آخرت و در عبادت حضرت حق و در تفويض امر به جناب دوست، كامل‌ترين و جامع‌ترين انسان روزگار بود.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در كلام ملّا صدرا

فيلسوف بزرگ، صدرالمتألّهين شيرازى از قول حضرت خضر عليه السلام نقل مى‌كند:

خَلَقَ اللّهُ نُورَ مُحَمَّدٍ مِنْ نُورِهِ فَصَوَّرَهُ وَصَدَّرَهُ عَلى‌ يَدِهِ يَبْقى‌ ذلِكَ النُّورُ بَيْنَ يَدَىِ اللّه تعالى‌ مِأَةَ الْفِ عامٍ فَكانَ يُلاحِظُ فى كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ سَبْعينَ الْفَ لَحْظَةٍ وَنَظْرَةٍ يَكْسُوهُ فى كُلِّ نَظْرَةٍ نُوراً جَديداً وَكَرامَةً جَديدَةً ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ الْمَوْجُوداتِ‌

كُلَّها «24».

خداى عزيز، نور محمد را از نور خود آفريد، به آن نور صورت و شكل بخشيد و آن را در صدر تمام كاينات قرار داد، صد هزار سال آن نور در دست قدرت حق بود، هر شب و روز هفتاد هزار بار به آن نور نظر رحمت و عنايت مى‌انداخت، در هر نظرى نور و كرامتى جديد به او مى‌پوشاند، سپس تمام هستى را از پرتو آن نور به منصّه ظهور آورد.

قرآن مجيد تمام مرد و زن را مكلّف به تكليف واجب مى‌داند كه: وجود مقدس نبى اسلام صلى الله عليه و آله را در تمام شؤون زندگى سرمشق خود قرار دهند:

[لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً] «25».

يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا و روز قيامت اميد دارد؛ و خدا را بسيار ياد مى‌كند.

حكيم نكته سنج سعدى شيرازى مى‌گويد:

كريم السّجايا جميل الشّيم‌

 

نبىّ البرايا شفيع الامم‌

شفيع الورا خواجه بعث و نشر

 

امام الهدى صدر ديوان حشر

     

 

امام رسل پيشواى سبيل‌

 

امين خدا مهبط جبرييل‌

كليمى كه چرخ فلك طور اوست‌

 

همه نورها پرتو نور اوست‌

شفيعٌ مطاعٌ نبىٌ كريم‌

 

قسيمٌ جسيمٌ وسيمٌ نسيم‌

يتيمى كه ناخوانده ابجد درست‌

 

كتب خانه هفت ملّت بشست‌

     

چو عزمش برآميخت شمشير بيم‌

 

به معجز ميان قمر زد دو نيم‌

چو صيتش در افواه دنيا فتاد

 

تزلزل در ايوان كسرى فتاد

     

 

اگر در قرآن مجيد دقت كنيد به اين معنا واقف مى‌شويد كه خير دنيا و آخرت در گرو پيروى از وجود مبارك نبى اسلام صلى الله عليه و آله است و ميزان نجات هر كسى از عذاب فردا رضايت و خشنودى پيامبر عزيز از اوست.

حكمت‌ها و دستورهاى اخلاقى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله‌

يَابْنَ مَسْعُودٍ انْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَانْصَحِ الْامَّةَ وَارْحَمْهُمْ فَاذا كُنْتَ كَذلِكَ وَغَضِبَ اللّهُ عَلى‌ اهْلِ بَلْدَةٍ وَانْتَ فيها وَارادَ انْ يُنْزِلَ عَلَيْهِمُ الْعَذابَ نَظَرَ الَيْكَ فَرَحِمَهُمْ بِكَ‌ «26». وَيَقُولُ اللّهُ تَعالى‌: [وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى‌ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ‌] «27».

پسر مسعود! از جانب خود در همه شؤون به مردم انصاف ده و دست از نصيحت امّت برمدار و به آنان ترحم كن، چون چنين گونه رفتار كنى، وجود مباركت علّت قطع غضب خدا بر قومى مى‌گردد كه تو در آن‌هايى، خداوند در قرآن مجيد فرموده: خداوند هيچ قومى و اهل هيچ ديارى را در صورتى كه آن‌ها مصلح و نيكوكار باشند به ظلم هلاك نكند.

النَّظَرُ الَى الْعالِمِ عِبادَةٌ وَالنَّظَرُ الِى الْامامِ الْمُقْسِطِ عِبادَةٌ، وَالنَّظَرُ الَى الْوالِدَيْنِ بِرَأْفَةٍ وَرَحْمَةٍ عِبادَةٌ، وَالنَّظَرُ الَى الْاخِ تَوُدُّهُ فِى اللّهِ عَزَّوَجَلَ‌ عِبادَةٌ «28».

ديده دوختن به چهره عالم عبادت است و نظر بر رهبر عادل عبادت است و نگاه به رأفت و مهربانى بر پدر و مادر و برادرى كه در راه خدا دوستش دارى نيز عبادت است.

يَابْنَ مَسْعُودٍ اكْثِرْ مِنَ الصّالِحاتِ وَالْبِرِّ فَانَّ الْمُحْسِنَ وَالْمُسى‌ءَ يَنْدِمانِ، يَقُولُ الْمُحْسِنُ يا لَيْتَنى ازْدَدْتُ مِنَ الْحَسَناتِ وَيَقولُ الْمُسى‌ءُ قَصَّرْتُ‌ «29»، وَتَصْديقُ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعالى‌: [وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ] «30».

پسر مسعود! خوبى و نيكى زياد بجاى آر كه خوب و بد پشيمان مى‌شوند، نيكوكار مى‌گويد: اى كاش بيشتر بجا مى‌آوردم و بدكار مى‌گويد: كوتاهى كردم، دليل اين معنى قول خداست كه مى‌فرمايد: به نفس ملامتگر قسم.

عَلامَةُ الْمُنافِقِ ثَلاثٌ: اذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَاذا وَعَدَ اخْلَفَ، وَاذَا ائْتُمِنَ خانَ‌ «31».

نشانه منافق سه چيز است: چون سخن گويد همراه با دروغ باشد و چون وعده كند تخلف نمايد و چون مورد اطمينان واقع شود خيانت كند.

مَنْ شَهِدَ شهادَةَ حقٍ لَيُحْيِىَ بِها حَقَّ امرئٍ مُسْلِمٍ أتى‌ يَوْمَ القيامةِ وَلِوَجْهِهِ نورٌ مَدَّ الْبَصَرِ يَعْرِفُهُ الْخَلايِقُ بِاسْمِهِ وَنَسَبِهِ‌ «32».

كسى كه براى زنده شدن حق يك مسلمان به شهادت حقّى اقدام كند، روز قيامت تا جايى كه چشم خلايق كار مى‌كند نورى از چهره‌اش مى‌درخشد كه تمام مردم به وسيله آن نور وى را به اسم و نسب مى‌شناسند.

يا اباذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فى كُلِّ شَىْ‌ءٍ نِيَّةٌ حَتّى‌ فِى النَّوْمِ وَالْاكْلِ‌ «33».

اباذر! براى تمام امورت مى‌توانى براى خدا نيّت كنى حتى در خواب و خوراكت.

قيلَ لِلنَّبِىِّ صلى الله عليه و آله: فَاىُّ الْايمانِ افْضَلُ؟ قالَ: الْهِجْرَةُ. قيلَ: وَمَا الْهِجْرَةُ؟ قالَ: انْ تَهْجُرَ السُّوءَ. قيلَ: فاىُّ الْهِجْرَةِ افْضَلُ؟ قالَ: الْجِهادُ «34».

به رسول الهى صلى الله عليه و آله عرضه داشتند: چه ايمانى افضل است؟ فرمود: هجرت، عرضه داشتند: هجرت چيست؟ فرمود: دست برداشتن از بدى، گفتند: چه هجرتى افضل است؟ فرمود: جهاد.

هَجْرُ الْمُسْلِمِ اخاهُ كَسَفْكِ دَمِهِ‌ «35».

قهر كردن مسلمان با برادرش مانند ريختن خون اوست.

ايّاكَ وَهِجْرانَ اخيكَ فَانَّ الْعَمَلَ لا يُتَقَبَّلُ مِنَ الْهِجْرانِ‌ «36».

از قهر كردن با برادر مسلمانت بپرهيز كه عمل در كنار قهر قبول نيست.

لاتَقاطَعُوا، وَلا تَدابَرُوا، وَلا تَباغَضُوا، وَلا تَحاسَدُوا، وَكُونُوا عِبادَ اللّهِ اخْواناً، وَلايَحِلُّ لِمُسْلِمٍ انْ يَهْجُرَ اخاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ‌ «37».

با هم قطع رابطه نكنيد، از هم جدايى نكنيد، به هم خشم نورزيد، از حسادت با يكديگر بپرهيزيد، بندگان خدا! با هم برادر باشيد، بر مسلمان حلال نيست بيش از سه روز با مسلمان قهر كند.

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً، اوْ امَرَ بِمَعْرُوفٍ، اوْ نَهى‌ عَنْ مُنْكَرٍ، اوْ دَلَّ عَلى‌ خَيْرٍ، اوْ اشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ، وَمَنْ امَرَ بِسُوءٍ اوْ دَلَّ عَلَيْهِ اوْ اشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ‌ «38».

كسى كه كار نيكى را براى كسى واسطه شود، يا امر به معروف كند، يا نهى از منكر نمايد، يا بر خيرى دلالت نمايد، يا به كار مثبتى اشاره كند، در ثواب عمل با آن‌ها شريك است و هركس امر به بدى كند، يا به كار سويى دلالت نمايد، يا اشاره كند در عمل به آن بدى‌ها شريك است.

ثُلاثٌ مُهْلِكاتٌ: طاعَةُ النِّساءِ، وَطاعَةُ الْغَضَبِ وَطاعَةُ الشَّهْوَةِ «39».

سه چيز هلاك كننده است: پيروى از زنان [ضعيف الايمان‌]، دنبال كردن غضب و پيروى از شهوت.

در زمينه سخنان رسول عزيز اسلام صلى الله عليه و آله به كتب معتبر حديث چون «الكافى»، «من لا يحضره الفقيه»، «وسائل الشيعة»، «تحف العقول» و «بحارالأنوار» و «مستدرك بحار» و «مستدرك سفينة البحار» مراجعه كنيد كه اين اوراق محدود گنجايش آن درياى بى‌نهايت را ندارد.

در پايان اين قسمت به ترجيع‌بندى كه فقيه بزرگ، فيلسوف سترگ، مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى در وصف رسول گرامى صلى الله عليه و آله اسلام سروده بسنده كرده، باشد كه از معنويت آن وجود مقدس و آن منبع كرامت سهمى نصيب ما محتاجان و گدايان گردد.

اى خاك ره تو خطّه خاك‌

 

پاكى زتو ديده عالم پاك‌

آشفته موى توست انجم‌

 

سرگشته كوى توست افلاك‌

اى بر سرت افسر لَعَمْرُك‌

 

وى زيب برت قباى لولاك‌

اى رهبر و رهنماى گمراه‌

 

وى هادى وادى خطرناك‌

عالم زمعارف تو واله‌

 

تو نغمه سراى ما عرفناك‌

يا اعظمَ صورةٍ تَجَلّى‌

 

فيهَا اللّهُ ما ادَقَّ معناك‌

دامان جلالت اى شهنشاه‌

 

هرگز نفتد به دست ادراك‌

اين بنده و مدح چون تو شاهى‌

 

حاشاك از اين مديحه حاشاك‌

فرموده به شأنت ايزد پاك‌

 

لولاك لَما خلقت الافلاك‌

اى مظهر اسم اعظم حق‌

 

مجلاى اتمّ و نور مطلق‌

اى نور تو صادر نخستين‌

 

وى مصدر هرچه هست مشتق‌

اى عقل عقول و روح ارواح‌

 

وى اصل اصول هر محقّق‌

اى شمس شموس و نور انوار

 

وى اعظم نيّرات و اشراق‌

اى فاتحه كتاب هستى‌

 

هستى ز تو يافتست رونق‌

     

 

در سير توى اى نبىّ ختمى‌

 

ذوالغايه بغايه گشت ملحق‌

اى آيه‌اى از محامد توست‌

 

قرآن مقدس مصدّق‌

     

 

 

وصف تو به شعر در نگنجد

 

دريا نرود ميان زورق‌

فرموده به شأنت ايزد پاك‌

 

لولاك لما خلقت الافلاك‌

     

 

اصحاب و پيروان واقعى رسول اسلام صلى الله عليه و آله‌

شرح حال آن دسته از ياران حضرت او كه درجات ايمان و عمل را طى كرده بودند و به مقام با عظمت رضا و تسليم رسيده بودند و خداوند مهربان از آن بزرگان اعلام رضايت و خشنودى كرد و در زمان آن حضرت شهيد شده يا وفات كردند و آنان كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله با تمام وجود و هستى از خليفه و جانشين برحقّ او كه به دستور خداى عزيز منصوب به خلافت شده بود و خلافتش در روز عيد غدير از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله ابلاغ شد، پيروى كردند و تا آخرين قطره خون در راه على كه راه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ايستادند، از اين اوراق خارج است، من به عنوان تيمّن و تبرك به دورنمايى از حيات معنوى چند نفر از اصحاب و ياران آن حضرت اشاره مى‌كنم، باشد كه نكات الهى زندگى آنان به فضاى تاريك ما روشنى بخشد.

سلمان فارسى‌

او انسان با كرامتى است كه از سرزمين ايران به عشق رسيدن به حقيقت به عنايت و هدايت حق به مدينه آمد و در آنجا به محضر منوّر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرّف و قلب الهى‌اش به نور اسلام منوّر و پس از مدتى اندك مراحل ايمان و منازل عرفان را طى كرد و به حقايق قرآن مجيد آراسته شد.

پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله درباره آن مرد الهى فرمود:

سَلْمانُ مَنَّا اهْلَ الْبَيْتِ‌ «40».

سلمان از ما اهل بيت است.

و نيز در روح او و شخصيت والاى قلبى و فكريش فرمود:

سَلْمانُ بَحْرٌ لا يُنْزَفُ وَكَنْزٌ لا يَنْفَدُ «41».

سلمان دريايى است كه خشك شدنى نيست و گنجى است كه تمام نمى‌شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام او را لقمان امت‌ «42» و حضرت صادق عليه السلام وى را برتر از لقمان حكيم دانسته است.

از براى ايمان ده درجه است و سلمان وجود خود را به درجه دهم رساند و مقامى برتر از مقام اصحاب همه انبيا به دست آورد «43».

براى او علم بلايا و منايا بود و بارها امين وحى به وسيله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سلام حضرت احديّت را به وى ابلاغ كرد.

او در راه ايمان به انواع شدايد و حوادث و بلاها دچار شد، ولى خم به ابرو نياورده و در راه دوست با تمام وجود صبر كرد و استقامت ورزيد.

او وقتى در جمعى نسبت به اصل و نسبش مورد پرسش واقع شد در جواب فرمود:

من سلمان فرزند بنده خدايم، گمراه بودم به بركت محمّد هدايت يافتم، فقير بودم به بركت محمد غنى شدم، برده بودم به بركت محمّد آزاد شدم، اين است حسب و نسب من‌ «44»!

ابوذر غفارى‌

آن جناب جزء آن چهار نفرى است كه خداوند عزيز، پيامبرش را به عشق و محبت آنان امر فرموده است و آن چهار نفر عبارتند از:

اميرالمؤمنين عليه السلام، سلمان، ابوذر، مقداد «45».

رسول اسلام صلى الله عليه و آله وى را صدّيق امت و در زهد شبيه عيسى بن مريم به حساب آورده است‌ «46».

ملّا محمد باقر مجلسى رحمه الله مى‌گويد:

پس از معصومين، در ميان امّت كسى به جلالت قدر سلمان و ابوذر و مقداد نيست.

امام كاظم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مى‌فرمايد:

در روز قيامت منادى از جانب ربّ العزّه ندا كند: كجايند حواريون و مخلصون محمد بن عبداللّه كه بر طريقه او مستقيم بودند و پيمان وى را نشكستند؟ پس سلمان و ابوذر و مقداد برخيزند «47».

پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

هر كس مى‌خواهد به زهد عيسى بن مريم نگاه كند. به زهد و تقواى ابوذر نظر كند «48».

او چندى در شهر شام و اطراف آن به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه‌ جانانه با معاويه و معرفى شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام مشغول بود، تا جائى‌كه گروهى به دلالت او به شرف تشيع نايل آمدند.

او بر اثر امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با خلافكارى‌هاى دستگاه سلطنت عثمان به رَبَذه تبعيد و در آنجا به داغ فرزندش ذَر كه بر اثر گرسنگى و تشنگى مُرد مبتلا و خود او هم از فرط بى‌آبى و گرسنگى به شرف لقاء اللّه مشرف و به دست پاك مالك اشتر نخعى عاشق اميرالمؤمنين عليه السلام با آب زمزم غسل داده شد و سپس دفن گرديد، من به زيارت قبر او مشرف و در لحظه تشرّف نور خدا را از آن قبر به جانب عرش در حركت ديدم!!

مقداد بن الاسود

آن بزرگوار از خواص اصحاب حضرت ختمى مرتبت و از اولياى عظيم الشأن الهى است.

تقوا و ديندارى و شجاعت او بيش از آن است كه به رشته تحرير آيد، فريقين در كرامت و شخصيت و جلالت قدر او هم‌داستانند.

بلال حبشى‌

از سابقين در اسلام و در عظمت قدر و جلالت شأن فروزنده‌تر از ستارگان فروزان است.

امام صادق عليه السلام در حق او فرمود:

خدا رحمت كند بلال را كه به ما اهل بيت عشق مى‌ورزيد و او بنده صالح بود «49».

چون اذان از جانب حق نازل شد، پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله اعلامش را به آن جناب واگذار كرد و در طرد آنان كه نمى‌خواستند صداى او را بشنوند آيه شريفه‌ [إِنَّ أَكْرَمَكُمْ‌] در حق او نازل شد!

آن جناب پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر به اذان گفتن نشد؛ زيرا اذان گفتن خود را كمك به ستم ستمگران دوران مى‌دانست! تنها يك بار به درخواست دختر گرامى پيامبر اسلام اذان گفت و سپس به شام هجرت كرده و در آنجا درگذشت.

من قبر آن جناب را در باب صغير واقع در بيرون شهر شام زيارت كرده‌ام و از آن قبر با حقيقت تبرك جستم.

جابر بن عبداللّه انصارى‌

آن جناب صحابى جليل القدر و از اصحاب بدر است، در مدح و ثنايش روايات زيادى وارد شده و هم اوست كه سلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به امام باقر عليه السلام رساند و آن جناب اوّل كسى است كه در روز اربعين به زيارت حضرت سيدالشهدا موفق شد و هم آن بزرگوار است كه لوح آسمانى را كه نص امامت ائمه عليهم السلام در اوست نزد حضرت زهرا عليها السلام زيارت كرد و از آن نسخه برداشت.

امام سجاد عليه السلام با فرزندش حضرت باقر عليه السلام كه در آن وقت طفلى خردسال بود به ديدن جابر رفتند، چون كنار او نشستند، امام سجاد عليه السلام به حضرت باقر عليه السلام فرمود:

سر عمويت را ببوس، چون امام سر جابر را بوسيد عرضه داشت: اين كيست؟

حضرت سجاد عليه السلام فرمود: فرزندم محمد، پس جابر آن حضرت را به آغوش گرفت و گفت: يا محمد! محمّد رسول خدا تو را سلام رساند، آن گاه به حضرت باقر عليه السلام‌ عرضه داشت: ضامن شفاعت من شويد، حضرت پذيرفتند «50».

جابر در بسيارى از غزوات رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر بود و در غزوه صفين حضرت مولى الموحدين را همراهى كرد و لحظه‌اى از متابعت امام عارفان درنگ نكرد و پيوسته مردم را به محبت و عشق آن حضرت ترغيب مى‌نمود و در كوچه و بازار عبور كرده با صداى بلند مى‌خواند:

«عَلِىٌّ خَيْرُ الْبَشَر فَمَنْ ابى‌ فَقَدْ كَفَر» «51» على عليه السلام بهترين بشر است پس كسى كه از او برگردد كافر است.

شرح مفصّل حيات پر بركت ياران رسول الهى صلى الله عليه و آله را مى‌توانيد در كتب رجالى و تاريخى ببينيد كه اين دفتر گنجايش آن مفصل نبود.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- من لا يحضره الفقيه: 4/ 177، باب الوصية من دون آدم عليه السلام، حديث 5403؛ الأمالى، شيخ صدوق: 71، المجلس السابع عشر، حديث 2؛ بحار الأنوار: 11/ 39، باب 1، حديث 38.

(2)- الدّر المنثور: 6/ 250.

(3)- بحار الأنوار: 58/ 129، تتميم.

(4)- اعراف (7): 199.

(5)- نحل (16): 90.

(6)- نحل (16): 127.

(7)- شورى (42): 43.

(8)- مائده (5): 13.

(9)- فصلت (41): 34.

(10)- آل عمران (3): 134.

(11)- حجرات (49): 12.

(12)- الكافى: 8/ 107، حديث أبى بصير...، حديث 80؛ الأمالى، شيخ طوسى: 253، المجلس التاسع، حديث 452؛ بشارة المصطفى: 266؛ الخصال: 1/ 311، حديث 87؛ بحار الأنوار: 37/ 265، باب 53، حديث 35، (اين حديث شريف در اكثر كتب اهل سنت و در الغدير و عقبات به اسناد متعدده نقل شده است).

(13)- قلم (68): 4.

(14)- انبيا (21): 107.

(15)- نساء (4): 80.

(16)- فتح (48): 10.

(17)- منافقون (63): 8.

(18)- توبه (9): 62.

(19)- انفال (8): 24.

(20)- آل عمران (3): 31.

(21)- مكارم الأخلاق: 8؛ مستدرك الوسائل: 11/ 187، باب 6، حديث 12701. (22)- بحار الأنوار: 16/ 194-/ 299، باب 9 و 10 و 11؛ كنز العمال: 12/ 451.

(23)- رسائل حاج ملّا هادى، رسالة هداية الطالبين.

(24)- تفسير نور: 384.

 

(25)- احزاب (33): 21. (26)- مكارم الأخلاق: 457، الفصل الرابع؛ بحار الأنوار: 74/ 111، باب 5، حديث 1.

(27)- هود (11): 117.

(28)- الأمالى، شيخ طوسى: 454، المجلس السادس عشر، حديث 1015؛ بحار الأنوار: 71/ 73، باب 2، حديث 60.

(29)- مكارم الأخلاق: 453، الفصل الرابع؛ بحار الأنوار: 74/ 105، باب 5، حديث 1.

(30)- قيامت (75): 2.

(31)- مستدرك الوسائل: 14/ 13، باب 3، حديث 15971.

(32)- تهذيب الأحكام: 6/ 276، باب 91، حديث 161؛ بحار الأنوار: 101/ 311، باب 2، حديث 9.

(33)- أعلام الدين: 194؛ وسائل الشيعة: 1/ 48، باب 5، حديث 90.

(34)- كنز العمال: 17.

(35)- كنز العمال: 24789.

(36)- بحار الأنوار: 74/ 90، باب 4، حديث 3.

(37)- الترغيب والترهيب: 3/ 454، حديث 1.

(38)- الجعفريات: 88؛ بحار الأنوار: 2/ 24، باب 8، حديث 76.

(39)- غرر الحكم: 408، حديث 9371؛ مستدرك الوسائل: 11/ 346، باب 42، حديث 13217.

(40)- عيون اخبار الرضا: 2/ 64، باب 31، حديث 282؛ بحار الأنوار: 22/ 326، باب 10، حديث 28.

(41)- الاختصاص: 341؛ بحار الأنوار: 22/ 348، باب 10، حديث 64.

(42)- الاحتجاج: 1/ 259؛ بحار الأنوار: 22/ 329، باب 10، حديث 38.

(43)- سفينة البحار: 4/ 243، باب السين بعده اللام.

(44)- الكافى: 8/ 181، خطبة لأميرالمؤمنين عليه السلام حديث 203؛ بحار الأنوار: 22/ 381، باب 11، حديث 16.

(45)- الخصال: 1/ 254، حديث 127؛ بحار الأنوار: 22/ 324، باب 10، حديث 20.

(46)- روضة الواعظين: 2/ 285؛ بحار الأنوار: 22/ 343، باب 10، حديث 52.

(47)- روضة الواعظين: 2/ 282؛ بحار الأنوار: 22/ 342، باب 10، حديث 52.

(48)- بحار الأنوار: 22/ 343، باب 10، حديث 52.

(49)- الاختصاص: 71؛ بحار الأنوار: 22/ 141، باب 37، حديث 125.

 

مطالب فوق برگرفته شده از:

کتاب: عرفان اسلامى    ج‌11   

نوشته: استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
  • میلاد
  • میلاد پیامبر اکرم
  • میلاد پیامبر رحمت
  • میلاد رسول خدا
  • اسماى پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله‏
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه