قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرد الهى و ديدن باطن حرام‏

در زمان ناصر قاجار، يكى از اولياى خدا در تهران زندگى مى‌كرد. ناصر قاجار براى ظاهر سازى، به علما ارادت نشان مى‌داد، در هر شهرى كه وارد مى‌شد، مى‌گفت: تمام علما آزادند بيايند پيش من. ناصر قاجار خيلى دوست داشت اين‌ مرد الهى را ببيند، ولى اين ولى خدا حاضر نمى‌شد. به ايشان مى‌گفتند: اعلى حضرت علاقه دارد شمارا ببيند، مى‌گفت: من علاقه ندارم اعلى حضرت را ببينم.

ناصرالدين شاه گفت: او را به ناهار دعوت بكنيد، اگر نيامد به زور او را بياوريد.
مأمور آمد و گفت: اعلى حضرت شما را خواستند، گفت: من با اعلى حضرت كارى ندارم، گفتند: ما مأموريم تو را ببريم. آمد در كاخ گلستان در ميدان ارك تهران. در سالن ناهار خورى، يك سفره رنگين پهن كردند.
ناصرالدين شاه شروع كرد به خوردن، اين مرد الهى سفره را نگاه مى‌كرد، شاه به او گفت: ميل كنيد، گفت: ميل ندارم. شاه گفت: ما مخصوصاً شما را دعوت كرديم كه ناهار كنار هم ديگر باشيم، نكند ناهار خورده‌ايد؟ گفت: من ناهار نخورده‌ام و خيلى گرسنه هستم. شاه گفت: بخور، گفت: نمى‌توانم بخورم. گفت: چرا نمى‌توانى بخورى؟ آن مرد الهى با دست خود يك مشت برنج را برداشت، و يك فشار داد، چند قطره خون از لاى دستش ريخت روى سفره، سپس گفت: اين را بخور، اين خون دل ملت است، اين خون جگر مردم مظلوم اين مملكت است، چگونه اين را بخورم، جواب خدا را چه بدهم؟ اين حرام است.
مكن كارى كه بر پا سنگت آيو جهان با اين فراخى تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو وينى نامه خود ننگت آيو 


منبع : پایگاه عرفان
  • حرام
  • مرد الهى و ديدن باطن حرام‏
  • مرد الهى
  • ديدن باطن
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه