جوانها به اميرالمؤمنين عليه السلام عشق مىورزند، البته نمىشناسند كه حضرت كيست. براى آنها آن قدر هست كه «بانگ جرسى» مىآيد. اما به قدرى از زبانها، در زورخانهها، ورزشگاهها و شعرها شنيدهاند كه به چهرهاى كه دورنماى بسيار دورى براى آنان دارد، عشق مىورزند. اين حضرت كه شما به او عشق مىورزيد، ببينيد كه خود را نسبت به خدا چگونه مىبيند:
«مَولاى يا مَولاى! أنتَ المَولى و انا العَبد و هَل يَرحم العَبدَ الّا المَولى؟
مَولاى يا مَولاى! أَنت المالك وَ أنا المملوك وَ هل يَرحم المَملوكَ الّا المالك؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت الحىّ وَ أنا المَيّت وَ هَل يَرحمُ المَيّتَ الّا الحىّ؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت الكَبير وَ أنا الصَّغير وَ هَلْ يَرْحَمُ الصَّغيرَ الّا الكَبير؟ ...
مَولاى يا مَولاى! أنت القَوىّ وَ أنا الضَّعيف وَ هَل يَرْحَمُ الضَّعيفَ الّا القَوى؟ ...»
يعنى تو سر جاى خودت درستى، من نيز سر جاى خودم. هيچ وقت من نمىگويم كه مالك هستم، چون مالك نمىشوم.
اين را بايد درك كنيم كه در همه نواحى محتاج و گداييم، و غنى بالذات مىتواند جواب احتياج ما را بدهد تا تحوّل عجيبى در زندگى ما پيدا مىشود.
چند خط شعر از عاشق و عارف شوريده كه داراى مقام اجتهاد نيز بوده ذكر كنم:
مرا پير طريقت جز على نيست |
كه هستى را حقيقت جز على نيست |
|
مجو غير از على پيدا و پنهان |
كه در غيب و شهادت جز على نيست |
|
مجو غير از على در كعبه و دل |
كه هفتاد و دو ملت جز على نيست |
|
وجود جملهاش نياز مشيت |
پديد آمد مشيت جز على نيست |
|
على آدم، على شيث و على نوح |
كه در دور نبوت جز على نيست |
|
على عيسى، على موسى و صالح |
كه در اطوار خلقت جز على نيست |
|
شنيدم عاشقى مستانه مىگفت |
كه در روز قيامت جز على نيست |
|
تو را پير طريقت گو دگر بار |
مرا پير طريقت جز على نيست |
منبع : پایگاه عرفان