قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دنباله حكايت ملاقات ميرزا جوادآقا

گفت: درب را زدم. درب را باز كردند، گفتم: آقا تشريف دارند؟ گفتند: براى نماز آماده شده‌اند و الان روى جانماز رفتند. داخل تشريف بياوريد. آهسته كه صداى پاى من شنيده نشود آمدم و پشت سر ايشان ايستادم كه نماز ظهر را با او بخوانم. هنوز تكبيرة الاحرام را نگفته بودند و در مقدمه ورود به نماز، اين آيه شريفه را خواندند:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً» 
«وجه» يعنى همه وجودم؛ روح و قلب و عقل من باور كردند. اين آيه را كه مى‌خواند، گويا داشت خدا را مى‌ديد. مانند سيل از محاسن ايشان اشك روى لباس ايشان مى‌ريخت و بعد دو دست خود را بلند كردند:
احرام گرفته‌ام به كويت لبيك زنان به جستجويت «2»

من براى بدن خودم نماز نمى‌خوانم، حال خدايا! دوست دارى در قيامت مرا به جهنم ببرى، ببر. آن چيزى كه براى من لذت دارد، خواسته توست. بخواهى به جهنم نيز مى‌روم و صدايم درنمى‌آيد. راستگوترين انسان فرمود:
«فهَبَنِى يا الهى و سيّدى و مُولاى و رَبّى صَبرتُ عَلى عَذابِك فَكيف أصبِرُ عَلى فِراقِكَ» «3»
براى اين كه رضايت تو را جلب كنم، با پاى خودم در آتش مى‌روم و صدايم نيز درنمى‌آيد.
تكبيرة الاحرام نماز يعنى همه چيز را با اشاره دستم پشت سر گذاشتم؛ زن، فرزند، پول، مال، حساب‌هاى بانكى، عروس، داماد، نوه، همه را پشت سر ريختم، من ماندم و تو.
گفت: ميرزا جواد آقا «الله اكبر» را گفت و از دنيا رفت. اين نماز است. نگاه خدا به انسان كه نگاهى با محبت‌تر، عاشقانه‌تر، تربيتى‌تر و پرمنفعت‌تر از اين نيست.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه