قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هدف بعثت پیامبر (ص) از دیدگاه استاد انصاریان

بشارات حق بر وجود محمّد صلى الله عليه و آله‌

خداوند مهربان به وسيله كتب آسمانى و انبياى بزرگوارش، ظهور حضرت ختمى مرتبت را به تمام امّت‌ها بشارت داد.

نقل تمام آن بشارات بدون شك چند مجلّد مى‌شود، بناى اين كتاب بر اين است كه براى نشان دادن هر حقيقتى راه اختصار بپيمايد، از اين جهت در اين زمينه به آياتى از قرآن و پاره‌اى از معارف اشاره مى‌شود.

تقاضاى ظهور محمد صلى الله عليه و آله‌

ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پس از بناى كعبه كه معنوى‌ترين بنا در آفرينش است درخواست‌هايى از حضرت ربّ الأرباب داشتند، از جمله آنها، ظهور جمال و جلال محمّد صلى الله عليه و آله در حيات انسانى بود:

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» «1»

پروردگارا! در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيز، كه آيات تو را بر آنان بخواند و آنان را كتاب و حكمت بياموزد و [از آلودگى‌هاى ظاهرى و باطنى‌] پاكشان كند؛ زيرا تو تواناى شكست‌ناپذير و حكيمى.

اين درخواست آن قهرمان توحيد و فرزندش در حقّ پيامبر بود؛ لذا از آن حضرت روايت مى‌كنند كه فرمود:

أنَا دَعْوَةُ إبْراهيمَ. «2»

من دعاى ابراهيمم.

هدف از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله‌

«در آيه فوق پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل تقاضاى ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مى‌كنند سه هدف براى بعثت او بيان مى‌دارند:

نخست تلاوت آيات خدا بر مردم؛ اين جمله اشاره به بيدار ساختن انديشه‌ها در پرتو آيات گيرا و جذّاب و كوبنده‌اى است كه از مجراى وحى بر قلب پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى‌شود و او به وسيله آن، ارواح خفته را بيدار مى‌كند.

«يتلو» از ماده تلاوت، در لغت به معنى پى در پى آوردن چيزى است و هنگامى كه عباراتى را پشت سر هم و روى نظام صحيحى بخوانند، عرب از آن تعبير به تلاوت مى‌كند؛ بنابر اين تلاوت منظّم و پى در پى مقدّمه‌اى است براى بيدارى و ايجاد آمادگى براى تعليم و تربيت.

سپس تعليم كتاب و حكمت را هدف دوّم مى‌شمرد، چرا كه تا آگاهى حاصل نشود تربيت كه مرحله سوّم است صورت نمى‌گيرد.

تفاوت كتاب و حكمت ممكن است در اين جهت باشد كه كتاب اشاره به كتب آسمانى است و امّا حكمتْ علوم و دانش‌ها و اسرار و علل و نتايج احكام است كه از طرف پيامبر تعليم مى‌شود.

سپس آخرين هدف را كه مسأله تزكيه است بيان مى‌دارد. تزكيه در لغت هم به معنى نموّ دادن و هم به معنى پاكسازى آمده است و به اين ترتيب تكامل وجود انسان در جنبه‌هاى علمى و عملى به عنوان هدف نهايى بعثت پيامبر معرّفى شده است.

اين نكته قابل توجّه است كه علوم بشر محدود است و آميخته با هزاران نقطه ابهام وخطاهاى فراوان و از اين گذشته نسبت به آنچه مى‌داند گاهى نمى‌تواند دقيقاً اميدوار باشد چرا كه خطاهاى خود وديگران را ديده است!

اينجاست كه بايد پيامبران باعلوم راستين وخالى از هر گونه خطاكه از مبدأ وحى گرفته‌اند به ميان مردم بيايند، خطاهايشان را برطرف سازند، آنچه را كه نمى‌دانند به آنها بياموزند و آنچه را كه مى‌دانند به آنها اطمينان خاطر دهند.

موضوع ديگرى كه در اين رابطه لازم به ياد آورى است اين است كه نيمى از شخصيّت ما را عقل و خرد تشكيل مى‌دهد و نيمى را غرايز و اميال؛ به همين دليل ما به همان اندازه كه نياز به تعليم داريم نياز به تربيت هم داريم. هم خرد ما بايد تكامل يابد و هم غرايز درونى ما به سوى هدف صحيحى رهبرى شوند. لذا پيامبران هم معلّمند، هم مربّى، هم آموزش دهنده‌اند و هم پرورش دهنده.» «3»

پيامبر در تورات و انجيل‌

«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالإِنْجِيلِ» «4»

همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانه‌ها و اوصافش‌] در تورات وانجيل نگاشته مى‌يابند، پيروى‌ مى‌كنند.

از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسم نبرده و با سه وصف رسول و نبى و امّى ياد كرده و از اين كه دنباله‌اش فرموده:

الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَاْلإنْجيلِ‌

به خوبى به دست مى‌آيد كه آن جناب در تورات و انجيل هم به همين سه وصف معرّفى شده بود.

وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِينٌ» «5»

و [ياد كن‌] هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى‌اسرائيل! به يقين من فرستاده خدا به سوى شمايم، تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مى‌كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى‌آيد و نامش «احمد» است، مژده مى‌دهم. پس هنگامى كه [احمد] دلايل روشن براى آنان آورد، گفتند: اين جادويى است آشكار!!

ببينيد درباره آن انسان بى‌نظيرى كه خداوند به توسّط كتب آسمانى و انبياى بزرگوارش، ظهورش را براى تأمين سعادت دنيا و آخرت مردم بشارت مى‌دهد، محرومان از فيوضات ربّانيّه و مهجوران از عقل و خرد، چه قضاوت احمقانه و نظر نابخردانه دارند!

گوهر يكدانه آفرينش‌

معلّم والايى كه گوهر يكدانه درياى آفرينش است، آموزگارى كه دانشش از ملائكه و جنّ و انس فزون‌تر است، پيامبرى كه مقام بزرگ نبوّت به او ختم شده، به نظر آنان ساحر و معجزات و بيّنات و آياتش جادو و جادوگرى است؛ واى كه در برابر اين گونه حيوانات انسان نما چه بايد گفت؟! لعن خدا بر مردم ناآگاه و جاهل و قبيله‌اى كه به عداوت و عمد بر حقّ و حقيقت مى‌تازند.

آخر محمّد صلى الله عليه و آله محمّد بود، گزين مخلوقِ واحد احد و برترين پيك پيام آور خلّاق صمد، دُرّ يگانه درياى خلقت و لُؤلُؤ شاهوار جاودانه بحر عظمت؛ آن كه خدا بود و جز او نبود كه «لاإله إلا اللَّه» چون خواست انيسى طلبد، خلوت مقدّس خويش را كه حبيب او باشد به دو معنى فعيل: هم او را محبوب باشد و هم «هو» را محبّ، محمّد صلى الله عليه و آله را ايجاد فرمود و بدين هستى بخشى در مشهد قدس ربوبى با نظاره كمال محمّد در مرتبه محبّى و در مقام محبوبى، صنع خويش را به آفرينش اين آدم اعلى، آفرين نمود و به تمجيدِ:

فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» «6»

پس هميشه سودمند و بابركت است خدا كه نيكوترين آفرينندگان است.

از آن ياد فرمود؛ آن كه او مقصود خالق بود و ديگر هر چه هست به طفيل خلقت او موجود.

خداوند متعال به آفرينش او، خلق اوّل را به ساحت آخر در آورد و رسول نخستين اعظم را به جلوه نبىّ آخرين خاتم بپرورد و پاى پى خجسته آن حضرت اشرف اعلى را بر تخت ارشاد و هدايت والا نهاد كه در خور او بود نه غير او؛ و از او زيبنده بود نه از جز او.

خدايش بى‌اندازه شرح صدر داد، بدين وجه كه سينه بى‌كينه‌اش را براى دريافت نهايت معرفت كه غير را تاب تحمّل آن نباشد و غايت طاعت نسبت به ذات اقدس‌ الهى- جلّ و علا- از آن حاصل آيد گشايشى به سزا داد و انشراح فؤاد و توسّع قلبش به عطاى بهره نهاد تا بتواند با بهره‌مندى از اين پشتوانه نامحدود و بى‌كرانه، بار گران بار ختم رسالت را بر دوش جان گيرد؛ چون مبعوث گردد و دعوت را بنياد نهد بر آزار جاهلان و استهزاى كافران صبر كند و به هر حال و در هر كار جز خداوند را منظور ندارد و اين جمله را با صبر و بردبارى و گذشت و پايدارى تحمّل فرمايد تا راه خدا كلّاً و جزءاً براى خلق روشن شود و اقدام آماده در آن صراط مستقيم، بى‌لغزش و با صفاى فطرت، صاف و ساده روبه راه گردد.

از اين شرح صدر و سعه قلب كه حاصل احاطه لطف‌آميز الهى است به حضرت رسول اللّهى در هر گاه و به همه وقت، سوره انشراح كه جزء سُوَر اواخر قرآن كريم واقع گشته نشان‌ها دارد و بيان‌ها؛ و ما را عقيدت در باب شرح صدر جناب مصطفوى صلى الله عليه و آله همين است كه خداى تعالى رسول رهنماى ما محمّد را كه خاتم النّبيّين است و سيّد المرسلين صلى الله عليه و آله، از مايه معرفت در حدّ اعلا و از سرمايه طاعت به قدر اوفى‌ مايه دار كرد و حضرتش را به خلوص و تقوا مخصوص گردانيد و در مركز دايره حفظ تمام و صيانت تامّ، معصوم آفريد و بدين گونه مبرّى‌ از سوء قصد تسويلات شيطان رجيم برگزيد.

بدين صورت كه چون از شير باز گرفته شد برترين ملك و بزرگترين فرشته خود را شبانه روز با آن آفتاب دل افروز و موحّد مشرك سوز، قرين ساخت و بر وى موكّل، تا حضرتش را با آن كه بعون اللَّه تعالى در باطن امر و در عالم عقل اصلًا اساس مكرمت است و رأس فضيلت، در اين سراى ظاهر به طريق مكارم و محاسن اخلاق و محامد صفات روانه سازد و در اين راه روشن همراهى نمايد!

و اين كلام نه سخنى است كه از خود مى‌گوييم و اين طريقه نه راهى است كه به خود مى‌پوييم، نصّ افادات وصىّ بى فاصله محمّد مصطفى علىّ مرتضى- عليهما و آلهما صلوات اللَّه الملك العلّام- اين نكته شريف را باز گو مى‌كند و اين مطلب‌ دقيق را گوشزد مى‌نمايد، آن جا كه درخطبه قاصعه در اين باره به صراحت مى‌فرمايد:

وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلى الله عليه و آله مِنْ لَدُنْ أنْ كانَ فَطيماً أعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِمِ ومَحاسِنَ أخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ ونَهارَهُ.

از وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از شير گرفتند خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را مأمور وى نمود تا شبانه روز او را در مسير كرامت و محاسن اخلاق جهان سوق دهد.

نور محمد صلى الله عليه و آله‌

جهل را تاريكى‌اى است كه جز روشنايى علم آن را نمى‌زدايد و رذيلت را سياهى است كه جز رونق و روشنى فضيلت آن را محو نمى‌كند و شكّ و بدگمانى را ابرهاو ظلمت‌هايى است كه جز اشعّه حقيقت و انوار يقين آنها را از ميان برنمى دارد و ستمگرى و تجاوز را حُجُب و پرده‌هايى است كه جز تشعشعات عدل آنها را نمى‌سوزاند و فراموش كردن خدا و در نتيجه آن فراموش كردن خود و نفع و ضرر و صلاح و فساد خود را شب تيره و تار و درازى است كه جز سپيده دم، ايمان آن را نمى‌شكافد و پرده‌هاى سياهش را جز روز روشن و شعاع دامنه دار و گسترده آن پاره پاره نمى‌كند.

محمّد صلى الله عليه و آله نيز آن چنان نورى بود كه شعاعش بر اقطار جهان بشريّت، چون خورشيد در وسط آسمان تابيدن گرفت و اخگرهايى از اين نور با دل‌ها عجين شد و به سرعت به عقول راه يافت و در انديشه‌ها نفوذ كرد، تا افراد با ايمان را از تاريكى‌هاى حيرت و گمراهى و حماقت و سبك مغزى و تخبّط رهايى بخشد.

اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ» «7»

خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده‌اند؛ آنان را از تاريكى‌ها [ى جهل، شرك، فسق وفجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى‌برد. و كسانى كه كافر شدند، سرپرستان آنان طغيان گرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى‌ها بيرون مى‌برند.

از اين جهت افراد با ايمانى كه از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پيروى مى‌كنند با اين امتياز مشخّص شده‌اند كه آنان، مردمان روشن و با نورانيّتى مى‌باشند كه عالمند آن جا كه ديگران جاهلند، كاملند آن جا كه ديگران ناقصند، اهل اطمينان و يقينند آن جا كه ديگران در اضطراب و شكّ و ترديد به سر مى‌برند، دادگرند آن جا كه ديگران ستمگرند، حقّ خدا و حقّ خود را احيا مى‌كنند آن جا كه ديگران پروردگارشان را فراموش مى‌كنند كه در نتيجه خدا هم خود آنان را از ياد خودشان مى‌برد.

و اينها بدان جهت است كه آنان از روزى كه اسلام آوردند از ظلمات جهل و رذيلت و شكّ و بد گمانى و تجاوز و ستمگرى و گمراهى بيرون آمدند و در زير انوار يك زندگى صحيح گام برداشتند.» «8» أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا» «9»

آيا كسى كه [از نظر عقلى و روحى‌] مرده بود و ما او را [به وسيله هدايت و ايمان‌] زنده كرديم و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن در ميان مردم [به درستى و سلامت‌] حركت كند، مانند كسى است كه در تاريكى‌ها [ىِ جهل و گمراهى‌] است و از آن بيرون شدنى نيست؟!

سرگذشت پر آشوب‌

تيتر بالا عنوانى است از صاحب كتاب پر قيمت و علمى «أنيس الأعلام» تأليف مرحوم حجة الإسلام محمّد صادق فخر الإسلام كه سال‌ها از مهم‌ترين قسّيسين‌ «10» مسيحى بوده و در يك برخورد نورانى به شرف مكتب سعادتبخش اسلام مشرّف شد و در صراط مستقيم الهى قرار گرفت و در اين راه صدمات فراوانى را تحمّل نمود.

آن مرد بزرگ پس از آن عنوان و تيتر مى‌نويسد:

«مؤلّف اين كتاب أباً عَنْ‌جدّ از عظماى قسّيسين نصارى بود و ولادتش در كليساى اروميّه واقع گرديده است و در نزد عظماى قسّيسين و علما و معلّمان نصارى در ايّام جاهليّت تحصيل نموده از آن جمله:

رآبى يوحنّاى كبير و قسّيس يوحنّاى جان و رآبى عاژ و غير ايشان از معلّمان و معلّمات فرقه پروتستنت و ازمعلّمين فرقه كاتلك رآبّى تالو و قسّيس كوركز و غير ايشان از معلّمين و معلّمات و تاركات الدّنيا كه در سنّ دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيّت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسّيسيّت رسيده و در اواخر ايّام تحصيل بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم، بعد از تجسّس بسيار و زحمات فوق‌العاده و ضرب در بلدان، خدمت يكى از قسّيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملّت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت، سؤالات دينيّه خود را از قسّيس مزبور مى‌نمودند و به مصاحبت سؤالات هداياى نفيسه بسيار ارزنده از نقد و جنس از براى قسّيس مذكور ارسال مى‌داشتند، ميل ورغبت مى‌نمودند در تبرّك از او و قبول او هداياى ايشان را و از اين جهت تشرّف مى‌نمودند و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيّت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى‌نمودم، وغير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت.

هر روز در مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور بهم مى‌رسانيدند و از دختران كليسا كه تاركات الدّنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف بودند، جمعيّت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى‌نمودند و اينها را به اصطلاح نصاراى «ربّانتا» مى‌گويند.

ولكن از ميان جميع تلامذه، با اين حقير الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود مگر يك مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير خيال مى‌نمودم كه آن جا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت با خود مى‌گفتم قسّيس از اهل دنياست و پيش خود مى‌گفتم:

تَرَكَ الدُّنْيا لِلدُّنْيا.

دنيا را ترك كرد به خاطر دنيا.

محمد صلى الله عليه و آله در اناجيل اربعه‌

 و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف دنياست. پس مدّتى در ملازمت قسّيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اين كه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد. در اين بين روزى قسّيس را عارضه رو داد مريض شده و از مجلس درس تخلّف نمود، به حقير گفت: اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى كه من امروز حالت تدريس ندارم.

حقير از نزد قسّيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى‌نمايند، بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ: «فارقليطا» در سريانى «پيركلوطوس» در يونانى كه يوحنّا صاحب انجيل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جانب عيسى عليه السلام نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: بعد از من «فارقليطا» خواهد آمد.

متن آيه انجيل يوحنّا به زبان اصلى چنين است:

انّى هُمْزِ مِلى عَمُوخُونْ كَتْ لِكْسِكْو خُونَ يْون اينَ‌هَوْ پارقَليطارُ و خارِ قُدْسَ هَوْبِت شارِ ربّبى شمّى هَوْبِت قِلپ لوخونْ كُل مِندى و هَوْبِت مَتخِر و خون كل مِندى دِمرونِ الَوْخُونْ. «11»

اين حرف‌ها را با شما گفته‌ام وقتى كه با شما بودم، ليكن فارقليطاى روح حق نصيحت كننده است و شما را به سوى حق مى‌خواند كه پدر، او را به اسم من مى‌فرستد «مرا تصديق مى‌كند» و هر چيز را به شما ياد خواهد داد و هر آنچه را گفته‌ام به ياد شما خواهد آورد.

پس گفتگوى ايشان در اين باب، بزرگ و جدال ايشان به طول انجاميد، صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب رأى عليحده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسأله منصرف گرديده و متفرّق گشتند.

پس حقير نيز نزد قسّيس مراجعت نمودم، قسّيس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتگو مى‌داشتند؟ حقير اختلاف قوم را در معنى لفظ «فارقليطا» از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم، از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضى را اختيار كردم، قسّيس گفت: تقصير نكرده‌اى لكن حقّ واقع خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنى و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى‌دانند مگر راسخان در علم، از آنها نيز اندك.

پس حقير خود را به قدم‌هاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى! تو از همه كس بهتر مى‌دانى كه اين حقير از بدايت عمر تا كنون در تحصيل علم كمال انقطاع (اميد) و سعى را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيّت دارم، به جز در اوقات صلاة و وعظ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم، پس چه مى‌شود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟!

شيخ مدرّس به شدّت گريست بعد گفت: اى فرزند روحانى! واللَّه تو اعزّ ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم، اگر چه در تحصيل معنى اين اسم شريف، فايده بزرگى است و ليكن به مجرّد انتشار معنى اين اسم متابعان مسيح، من و تو را خواهند كشت! مگر اين كه عهد نمايى در حال حيات و ممات من اين معنى را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى؛ زيرا كه موجب صدمه كلّى است در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعان من، و دور نيست كه اگر بدانند اين معنى از من بروز كرده است قبر مرا بشكافند مرا آتش بزنند!!

پس اين حقير قسم ياد نمودم كه واللَّه العلىّ العظيم، به خداى قاهر، غالب، مهلك، مدرك، منتقم و به حقّ انجيل و عيسى و مريم و به حقّ تمامى انبيا و صلحا و به حقّ جميع كتاب‌هاى مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّيسين و قدّيسات، من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد، نه در حال حيات و نه بعد از ممات. پس از اطمينان گفت:

اى فرزند روحانى! اين اسم از اسماى مباركه پيغمبر مسلمين مى‌باشد يعنى به معنى احمد و محمّد است. پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذّكر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز كن، فلان و فلان كتاب رانزد من بياور. حقير چنين كردم و كتاب‌ها را نزد ايشان آوردم، اين دو كتاب به خطّ يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت با قلم بر پوست نوشته شده بود و در دو كتاب مذكور لفظ «فارقليطا» را به معنى احمد و محمّد صلى الله عليه و آله ترجمه نموده بودند!

بعد گفت: اى فرزند روحانى! بدانكه علما و مفسّران و مترجمان مسيحيه قبل از ظهور حضرت محمّد صلى الله عليه و آله اختلافى نداشتند كه به معنى احمد و محمّد صلى الله عليه و آله است.

بعد از ظهور آن جناب قسّيسين و خلفا تمامى تفاسير و كتب لغت و ترجمه‌ها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيويّه و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيّه تحريف و خراب نمودند و معنى ديگر از براى اين اسم شريف اختراع نمودند كه آن معنى اصلًا و قطعاً مقصود صاحب انجيل نبوده و نيست!

از سبك و ترتيب آياتى كه در اين انجيل موجود حاليّه است اين معنى در كمال سهولت و آسانى معلوم مى‌گردد كه وكالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى، منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روح نازل در يوم‌الدّار «12» نيز منظور نبوده؛ زيرا كه جناب عيسى آمدن «فارقليطا» را مشروط و مقيّد مى‌نمايند به رفتن خود و مى‌فرمايد:

تا من نروم «فارقليطا» نخواهد آمد. «13» زيرا كه اجتماع دو نبىّ مستقلّ صاحب شريعت عامّه در زمان واحد جايز نيست به خلاف روح نازل در يوم الدّار كه مقصود از آن روح القدس است كه او با بودن جناب عيسى عليه السلام و حواريّون از براى آن جناب و حواريّون نازل شده بود.

مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل را «انجيل متّى» در باب سوّم از انجيل خود كه مى گويد:

همان كه عيسى عليه السلام بعد از تعميد يافتن از يحياى تعميد دهنده از نهر اردن بيرون‌ آمد، روح القدس در صورت كبوتر بر آن جناب نازل شد. «14» و همچنين با بودن خود جناب عيسى عليه السلام، روح از براى دوازده شاگرد نازل شده بود چنانچه صاحب انجيل اوّل در باب دهم از انجيل خود تصريح نموده است:

جناب عيسى در هنگامى كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليّه مى‌فرستاد ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوّت داد.

مقصود از اين قوّه، قوّه روحانى است نه قوّه جسمانى؛ زيرا كه از قوّه جسمانى اين كارها صورت نمى‌بندد و قوّه روحانى عبارت از تأييد روح القدس است.

و در آيه بيستم از باب مذكور جناب عيسى عليه السلام خطاب به دوازده شاگرد مى‌فرمايد:

زيرا گوينده شما نيستند بلكه روح پدر شما در شما گوياست. و مقصود از روح پدر شما همان روح القدس است.

و همچنين صاحب انجيل سيّم تصريح مى‌نمايد در باب نهم از انجيل خود، پس دوازده شاگرد خود را طلبيده به ايشان قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.

و همچنين در باب دهم صاحب انجيل سيّم گويد: (در باره آن هفتاد شاگردى كه جناب عيسى عليه السلام آنها را جفت جفت فرستاد) ايشان مويّد به روح القدس بودند.

و در آيه هفده مى‌فرمايد: آن هفتاد نفر با خرّمى برگشتند و گفتند: اى خداوند، ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مى‌كنند.

پس نزول روح مشروط به رفتن مسيح نبود، اگر منظور و مقصود از «فارقليطا» روح القدس بود اين كلام از جناب مسيح غلط و فضول و لغو خواهد بود، شأن مرد حكيم نيست كه به كلام لغو و فضول تكلّم نمايد تا چه رسد به نبىّ صاحب الشأن و رفيع المنزله مانند جناب عيسى عليه السلام، پس منظور و مقصودى از لفظ «فارقليطا» نيست مگر احمد و محمّد. معنى اين لفظ نيز همين است و بس.

حقير گفتم: شما در باب نصارى چه مى‌گوييد؟ گفت: اى فرزند روحانى! دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود!!

من گفتم: در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مُؤدّى‌ الى اللَّه كدام است؟

گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم الى اللَّه منحصر است در متابعت محمّد صلى الله عليه و آله.

گفتم: آيا متابعين آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت: اى واللَّه، اى واللَّه، اى واللَّه!!

پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيّد الأنام چيست؟ و حال آن كه شما فضيلت دين اسلام را مى‌دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجاة و صراط المستقيم المؤدّى الى اللَّه مى‌خوانيد؟

گفت: اى فرزند روحانى! من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد از كبر سن و اواخر عمر و درباطن من مسلمانم و ليكن به حسب ظاهر اين رياست و بزرگى را نمى‌توانم ترك نمايم، عزّت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى‌بينى، اگر فى‌الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند مرا خواهند كشت و بر فرض اين كه از دست ايشان نجات يافتم، سلاطين مسيحيّه مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست به عنوان اين كه خزاين كليسا در دست من است و در آنها خيانتى كرده‌ام و يا چيزى از آنها برده‌ام و خورده‌ام و بخشيده‌ام، مشكل مى‌دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها، فرضاً رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت، جان خود را از آتش جهنّم نجات داده‌اى بر ما منّت مگذار؛ زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خلاص نموده‌اى!

اى فرزند روحانى! از براى من نان و آب نخواهد بود، پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بد گذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه‌ها و ويرانه‌ها رخت از دنيا خواهم برد. «15» من مى‌ترسم كه طاقت شدايد و مصايب دنيا را نداشته باشم، آن وقت نه دنيا دارم و نه آخرت و من بحمداللَّه در باطن از متابعان محمّد صلى الله عليه و آله مى‌باشم.

پس شيخ مدرّس گريه كردند و حقير هم گريستم، بعد از گريه بسيار گفتم:

اى پدر روحانى! آيا مرا امر مى‌كنى كه داخل اسلام بشوم؟

گفت: اگر آخرت و نجات مى‌خواهى البتّه بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى‌كنم، در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خير الأنامم و اغلب قسّيسين در باطن حالت مرا دارند، مانند من بدبخت نمى‌توانند دست از رياست دنيويّه بردارند و الّا هيچ شكّ و شبهه‌اى نيست در اين كه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست.

چون اين حقير دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرّس شنيدم، نور هدايت و محبّت حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و مافيها در نظر من مانند جيفه مردار گرديد، محبّت رياستِ پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پا پيچم نشد، از همه قطع نظر نموده همان ساعت شيخ مدرّس را وداع كرده، به التماس شيخ مدرّس مبلغى هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده عازم سفر آخرت گرديدم.

چيزى همراه نياوردم مگر دو سه جلد كتاب، هر چه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده بعد از زحمات بسيار نيمه شبى وارد بلده اروميّه شدم، در همان شب رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور، بعد از اين كه مستحضر شدند كه مسلمان‌آمده‌ام از ملاقات حقير خيلى مسرور وخوشحال گرديدند و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيّبه و ضروريّات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند و همه را به حقير القا و تعليم نمودند و به خطّ سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب ومسيحيّين بشنوند و مرا اذيّت كنند و يا اين كه وسواس نمايند، بعد شبانه به حمّام رفته غسل توبه از شرك وكفر نمودم، بعد از بيرون آمدن از حمّام مجدّداً كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده ظاهراً و باطناً داخل دين حق گرديدم.

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللَّه» «16»

و همه ستايش‌ها ويژه خداست كه ما را به اين [نعمت ها] هدايت كرد و اگر خدا ما را هدايت نمى‌كرد هدايت نمى‌يافتيم.

 

پی نوشت ها:

__________________________________________________

 -(1) بقره (2): 129.

(2)- بحار الأنوار: 38/ 62، باب 59؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 232؛ تفسير الميزان: 1/ 396.

(3)- تفسير نمونه: 1/ 456، ذيل آيه 129 سوره بقره.

(4)- اعراف (7): 157.

(5)- صف (61): 6.

(6)- مؤمنون (23): 14.

(7)- بقره (2): 257.

(8)- پيام نور: 6.

(9)- انعام (6): 122.

(10)- قسّيسين: كشيشان و روحانيون و مبلغان آيين مسيحيت.

(11)- انجيل يوحنّا: 25- 27، باب 4.

(12)- مقصود از آن: روز پنطيكاست، معروف است كه به عقيده مسيحيان در آن روز روح القدس به شدّت هر چه‌تمامتر به مانند وزش بادى به حواريّون نازل شده و فارقليطاى موعود را هم به همان روز تفسير كرده‌اند (اعمال رسولان: باب 2، 1- 12).

(13)- انجيل يوحنّا: 7، باب 16.

(14)- انجيل متى: 16، باب 3.

(15)- اسلام دين محبّت و عشق و آيين تقوا و تعاون و مكتب صفا و سلامت و مدرسه وفا و عشق است، اگر پير مرد به آيين حق گرويده بود با كمال اشتياق از او پذيرايى و نگهدارى مى‌شد و مردم مؤمن حرمت او را تا لحظه آخر عمرش نگاه مى‌داشتند. آنچه را به فخر الإسلام گفته برخاسته از ترس و ناشى از سوء ظن و معلول رياست پرستى او بود.

 

مطالب فوق برگرفته شده از:

کتاب: تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد دوم   

نوشته: استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
  • هدف بعثت پیامبر (ص) از دیدگاه استاد انصاریان
  • هدف بعثت پیامبر (ص)
  • پيامبر در تورات و انجيل‏
  • نور محمد صلى الله عليه و آله‏
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه