كلام در انديشه و تفكر صحيح و مثبت بود. انسان براى انديشه صحيح به فرموده امير المؤمنين يك راهنما لازم دارد كه اين راهنما علم است. [1]
البته، اين علم علم گسترده و فوق العاده نيست كه تحصيلش طاقتفرسا باشد، بلكه اين علم در حدى است كه بتواند چراغ انديشه را در وجود انسان روشن كند و به انسان براى رسيدن به واقعياتى كه پروردگار عالم مقرر فرموده مدد رساند. اين علم را نيز مىشود از ظاهر آيات كتاب خدا به دست آورد كه تحصيل آن در زمان ما بسيار آسان شده است. آرى، شايد 70- 80 سال پيش از اين مردم دسترسى به علم قرآن نداشتند، ولى خداوند متعال به بعضى از بزرگان دين يارى داد تا بتوانند تفاسير را به زبان فارسى و به سبكى كه قابل فهم براى همگان باشد بنويسند و اين علم را كه دليل تفكر و راهنماى تفكر است در اختيار همه قرار دهند.
بخش ديگرى از اين علم را نيز مىتوان از معارف و فرهنگ پاك اهل بيت تحصيل كرد كه دراينباره هم كتابهاى پرقيمتى نوشته شده است و محصول قلب ائمه طاهرين كه عرش خدا و ملكوت عالم است در دسترس همه كسانى كه سواد خواندن داشته باشند قرار گرفته است.
مطالعه تفاسير قرآن و كتابهايى كه در ارتباط با فرهنگ اهل بيت است، چراغ انديشه را در انسان روشن و او را از خواب بيدار مىكند. در نتيجه، انسان بصيرت پيدا مىكند و شروع به انديشه كردن در وجود خودش، در عالم هستى، در گذشته و آينده، و به مقاصدى كه پروردگار عالم مىخواهد انسان به آنها برسد مىكند.
دو سفارش از امام مجتبى (ع)
وصيت اول: تقوا
چندى پيش، روايتى از حضرت مجتبى، عليه السلام، ديدم كه خيلى برايم جالب بود و واقعا گوهر بىنظيرى بود. امام مجتبى، عليه السلام، در اين روايت مردم را به دو چيز سفارش كرده بودند:
- «اوصيكم بتقوى اللّه».
سفارش اولشان اين بود كه دامن زندگى خود را از آلودهشدن به گناهان كبيره و اصرار بر گناهان صغيره حفظ كنيد. گناهان كبيره و اصرار بر گناهان صغيره مانند كلنگ نوك تيزى است كه ساختمان انسانيت انسان را از بيخوبن خراب مىكند. در صورتى كه اين امور تداوم داشته باشد، يقينا انسان زير هوار گناهان خود مىماند و ديگر نمىتواند نجات پيدا كند و هلاك مىشود. اين سخن پروردگار در قرآن نيز اشاره به همين موضوع دارد:
«ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوء أن كذبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزئون». [2]
آنگاه، بدترين سرانجام سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند. به سبب اينكه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آنها را به مسخره گرفتند.
نمونهاى از مصاديق اين آيه دساستان كوتاهى است كه در عين كوتاهى بسيار دردناك است.
گفتگوى امير خراسان با مرد عالم
امير خراسان بزرگخراسان بزرگ براساس نقشه جغرافيايى دو سه برابر مملكت امروز ايران بودهيك بار به عالمى برخورد كرد.
عالم واجد شرايط به راستى در زندگى انسان، در تغيير و تحول انسان، و در انتقال ارزشها به انسان و حفظ آنها مؤثر است. به همين خاطر است كه ارزشى كه قرآن و روايات براى فرد عالم قائل شدهاند براى هيچ انسان ديگرى قائل نشدهاند. براى بيان ارزش عالمان واجد شرايط نيز اين آيه قرآن بس است كه پيش از اين درباره آن به تفصيل سخن گفتهايم:
«يا أيها الذين آمنوا إذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح اللّه لكم و إذا قيل فانشزوا يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات و اللّه بما تعملون خبير». [3]
اى مؤمنان، هنگامى كه گويند: در مجالس براى نشستن ديگر برادرانتان جا باز كنيد، پس جا باز كنيد، تا خدا براى شما در بهشت جا باز كند. و چون گويند: برخيزيد، بىدرنگ برخيزيد تا خدا مؤمنان از شما را به درجهاى و دانشمندانتان را به درجاتى عظيم و باارزش بلند گرداند، و خدا به آنچه انجام مىدهيد، آگاه است.
ارزش ارتباط با عالم
در تعاليم اسلامى، نه ارتباط با عالم بلكه نگاه به چهره عالم [4] و، از آن بالاتر، نگاه به درب خانه عالم نيز عبادت است و روايات بر اين مطلب شهادت مىدهند. [5].
پيغمبر اسلام، صلى اللّه عليه و آله، مىفرمايند: عالمان در زمره شفيعان روز قيامت هستند. [6] همچنين، مىفرمايد: اگر عالمى بميرد و او را در قبرستاين دفن كنند، خداوند در عذاب مردگان آن قبرستان تخفيف مىدهد. [7] اين گوشهاى از ارزش عالمان راستين است.
به هر حال، امير خراسان روزى به مرد عالمى كه نامش ابو على دقّاق بود برخورد و به او گفت: او على، مرا نصيحت كن! ابو على گفت: اول، پاسخ سؤال مرا بده تا نصيحتت كنم: پول را بيشتر دوست دارى يا نفست را؟ امير خراسان فكرى كرد و گفت: پول را! گفت: علاقه به چيزى دارى كه در وقت مرگ بايد از آن جدا شوى و با دشمنى دست به يكى كردهاى كه تا قيامت با تو خواهد بود. مگر نمىدانى پيغمبر فرموده است:
«أعدا عدوك نفسك التى بين جنبيك»؟ [8]
در اين روايت، پيغمبر اكرم، صلى اللّه عليه و آله، جايگاه نفس انسان را معين كرده و فرموده است: «بين جنبيك»؛ يعنى نفس از سر تا نوك پا را نگرفته، بلكه دو پهلوى آدمى را پر كرده است. در حقيقت، پيغمبر مىخواهد به اين نكته اشاره كند كه نفس زير شكم و بالاى پستترين عضو بدن واقع شده است. اينجايگاه نفس است. نفسى كه اگر جلويش را نگيريم دشمنترين دشمنان انسان مىشود و فرقى با دشمنهاى ديگر ندارد. با اين فرق كه اگر به دشمن خود محبت كنيد، پول بدهيد، شام و ناهار بدهيد، و مشكلش را حل كنيد، باز با انسان كمى نرم شده و رفيق مىشود، اما به اين دشمن هرچه بيشتر بخورانى دشمنتر مىشود؛ چون دهانى دارد به اندازه دهان دوزخ. براى همين، اگر دو هزار زنا براى خوشايندش انجام شود يا ميلياردها تومان مال حرام به او برسد، باز مىگويد: مىخواهم: نفس آدمى دائم در حال پسانداز كردن آتش دوزخ و غضب خدا براى خويش است. اهل خستهشدن و پسزدن هم نيست كه بگويد من از رابطه با نامحرم خسته شدهام يا از پول سير شدهام؛ مىگويد ربا كه گرفتى، رشوه هم بگير، دزدى هم بكن، اختلاس هم بكن، غصب هم بكن، مال برادر و خواهرت را هم بخور، چون دهان نفس به اندازه دهانه دوزخ و معدهاش به اندازه معده دوزخ است و پر شدنى نيست. پروردگار در قرآن مىفرمايد:
«يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد». [9]
ياد كن روزى را كه به دوزخ مىگوييم: آيا پر شدى؟ مىگويد: آيا زيادتر از اين هم هست؟!
در قيامت، وقتى به جهنم مىگوييم: اى هفت طبق جهنم، اى معده هفتگانه دوزخ، آيا پر شدى؟ فرياد مىزد كه كجا سير شدم، باز هم بريز! نمونه دوزخ در دنيا همين نفس است. امام سجا، عليه السلام، در دعاى ابى حمزه به همين نكته اشاره مىكند و مىفرمايد:
«و اعوذ بك من نفس لا تقنع، و بطن لا يشبع، و قلب لا يخشع، و دعاء لا يسمع، و عمل لا ينفع، و صلاة لا ترفع». [10]
عاقبت عبد الملك مروان
عبد الملك مروان [11] 84 سال دچار نفسى بود كه زير شكم و بالاى پستترين عضو بدن جاى دارد. او هرچه توانست گناه كرد و بعد زير هوار گناه ماند. وقتى انسان زير هوار گناه قرار بماند، ديگر نه خدا را مىبيند، نه قيامت را مىبيند و نه حق و حقيقت را مىبيند. در كتابها نوشتهاند وقتى عبد الملك احساس كرد دارد مىميرد و عمرش دارد تمام مىشود، گفت سر تخت مرا بگيريد و ببريد اتاق بالاى قصر، كه در بهترين نقطه شام و دمشق قرار داشت و اطرافش پر از باغ و گلستان بود.
بعد گفت: در چهار طرف را باز كنيد تا من مشرف به بيرون باشم.
سپس، نگاهى به روبهرو، پشت سر، شمال و جنوب كرد و آهى كشيد و گفت: تمام پروندهام پر از گناه و ظلم و معصيت است. من بايد درب خانه تو توبه كنم تا شايد مرا ببخشى. اما چون ذاتا از تو، اى خدا، بدم مىآيد توبه نمىكنم! اين را گفت و مرد.
شرابخوارى تا لحظه مرگ
جوان مودب و متدينى چندى پيش به من گفت: براى پدرم كارى مىخواهم بكنم. چه بكنم: پولى بدهم، نمازى بخوانم، روزهاى بگيرم ...؟
چون پدرم شب اول محرم از دنيا رفت و در آخرين لحظه عمرش شيشه مشروب را سر كشيد و مرد!
اين معناى ماندن در زير هوار گناه است.
اين وصيت اول امام مجتبى: دامن زندگى را از گناهان كبيره و اصرار بر گناه صغيره پاك نگاه داريد.
وصيت دوم: فكر كنيد!
2- «و إدامة التفكر فإن التفكر أبو كل خير و امه». [12]
هميشه فكر كنيد: روز، شب، در مغازه، در كلاس و ...، زيرا انديشه پدر و مادر تمام خوبىها در اين عالم است. حتى اينكه سفارش شده است گاهى به قبرستان برويد و به قبرها نگاه كنيد، براى اين است كه فكر به كار بيفتد. بابا طاهر دراينباره دوبيتى زيبايى دارد:
به گورستان گذر كردم كموبيش |
بديدم حال دولتمند و درويش |
|
درويش موجود در شعر به معنى فقير و ندار است، نه درويش اصطلاحى امروز. در حقيقت، برابر دولتمند است. در گورستان، شاه خوابيده، نخست وزير خوابيده، استاندار خوابيده، ملك التجار خوابيده، آخوند خوابيده، شاعر خوابيده، هنرمند خوابيده، واعظ خوابيده، نويسنده خوابيده. در همين بهشت زهراى تهران هم دولتمرد دفن است و هم عالم و هم گويندگان رده اول اين مملكت كه بعضىهاشان در اين 200 سال اخير نمونهاى نداشتهاند. با اين حال، فراموش شدهاند و زير خاكها افتادهاند. در گورستان ابن بابويه تهران كسانى دفن هستند كه صدها جلد كتاب دينى نوشتهاند، ولى ديگر كسى يادشان هم نمىكند.
نه درويشى به خاكى بىكفن ماند |
نه دولتمند برد از يك كفن بيش. |
|
[13]
مگر كاخنشينان چند كفن به تن كردند؟ مگر علماى بزرگ، اعليحضرتها و وكلا و وزرا و مراجع و فقها و نويسندگان را در چه قبرهاى دفن كردند؟ مگر ديواره قبرشان را موزائيك يا كاشى كردند؟
مگر لحدشان را از مس يا از ورق نقره گذاشتند؟ همگى را مثل آدمهاى گمنام در خاك گذاشتند و بند كفن را باز كردند و صورتهاشان را روى خاك گذاشتند. لحد از خشت و سنگ برايشان گذاشتند و خاك از ميان لحدها روى كفنشان مىريخت. بعد، خاك را گل كردند و با بيل ريختند رويشان و آمدند. سومى و هفتمى و چهلمى و بعد دوره پوسيدن و فراموشى آغاز شد. انگار در اين دنيا نبودند كه نبودند.
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند |
كز هستىاش به روى زمين بر اثر نماند |
|
آن پير لاشه را كه سپردند زير خاك |
خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند |
|
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر |
زان پيشتر كه بانگ برآيد فلان نماند. |
|
[14]
آرى، رفتن به قبرستان براى اين است كه انسان به فكر بيفتد. گويى قبرستان كبريتى است كه شمع فكر و چراغ انديشه را روشن مىكند.
چندى پيش، در بيمارستان به عيادت مريضى رفتم. زمانى كه اين مرد سرپا بود، چه احترامى بين مردم داشت. اما آن روز ديدم بدنش چروكيده و نحيف شده و دو تا لوله در بينى، يك لوله در دهان، يك لوله كنار كليه، يك لوله در مثانه، و يك دستگاه براى تنفس در دهانش است.
اين فرصت خوبى است براى همه ما كه به فكر بيفتيم، زيرا يك روز هم ما اينطور مىشويم، يك روز هم ما بايد برويم زير خاك. حال كه بناست اين طور روى تخت بيفتيم و برويم زير خاك، پس ديگر اين روابط نامشروع براى چه و به عشق چه؟ ربا براى كه و براى چه؟ ظلم براى كه و براى چه؟
خوش به حال آنها كه عبرت گرفتد و فكرشان نجاتشان داد! به واقع، كسىكه پنجاه سال پيشانى روى خاك گذاشته و صبح و ظهر و مغرب «سبحان ربى الاعلى و بحمده» گفت، چه وحشتى از اين دارد كه در قبر صورتش روى خاك باشد؟ چنين انسانى از فكر مردن شاد مىشوند، چون به ديدار محبوبى مىرود كه شامهاى تيره دنيا را در تاريكى و خلوت با او به رازونياز مىپرداخت و از دورىاش اشك مىريخت. اگر قرار باشد قبر به چنين انسانى تاريك و تيره باشد، پس «يا نور المستوحشين فى الظلم» چه مىشود؟
*** «اوصيكم بتقوى اللّه و ادامة التفكر فانّ التفكر اب كلّ خير و امّه» ..
پدر و مادر همه خوبىها انديشه است. انديشه با انسان چه كارها كه نمىكند! شأن آدمى در اين است كه اهل تفكر باشد. جوانها بايد فكر كنند كه يك جوان هجده ساله چه شد كه على اكبر شد؟ اين خيلى فكر مثبتى است. اگر خود آدم فهميد، كه فهميد، وگرنه، مىرود از يكى مىپرسد كه چطور يك نفر مىتواند مانند على اكبر باشد و همان راه را برود؟
همه بايد فكر كنند كه حرّ چه شد كه حرّ شد و آيا ما هم مىتوانيم حر باشيم؟ او مگر چه كرد كه حرّ شد، جز اين كه رنگ ابى عبد اللّه را به خود شزد؟ زنهاى ما فكر كنند كه آسيه، زن فرعون، چه كرد كه خدا دربارهاش فرمود:
«ضرب اللّه مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين». [15]
و خدا براى مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامى كه گفت:
پروردگارا، براى من نزد خودت خانهاى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و كردارش رهايى بخش و مرا از مردم ستمكار نجات ده.
چه شد كه اين طور شد؟ اينها همه مايهها و انگيزههاى تفكر است.
به گورستان گذر كردم صباحى |
شنيدم ناله و افغان و آهى |
|
شنيدم كلّهاى با خاك مىگفت |
كه اين دنيا نمىارزد به كاهى |
|
مرگ همهچيز را از انسان مىگيرد: خانه و مغازه و صندلى و زن و بچه و نوه و شهرت و ... را. پيش از مرگ بايد به اين چيزها فكر كرد، زيرا پس از آن ديگر فايدهاى ندارد اگر بگوييم چرا من اينقدر براى داشتن و رسيدن به اينها خودكشى كردم؟ چرا همه موجوديتم را هزينه غير خدا كردم؟
آرى، اگر دنياى ما با خدا باشد، آن را از ما نمىگيرند. پولى كه خمسش را دادهايم، زكاتش را دادهايم، هزينه خدا كردهايم، برايمان مىماند. وجودى كه خرج نماز و روزه و كار خير شده براى انسان مىماند و بسيار هم پرارزش است. در نتيجه، دنيايى كه به يك پر كاه نمىارز، دنيايى است كه در آن انسان هيچ منفعتى كسب نكند و جز خوردن و شكم و لباس بدن به چيزى در آن نينديشد.
تو كه ناخواندهاى علم سماوات |
تو كه نابردهاى ره در خرابات |
|
تو كه سود و زيان خود ندانى |
به ياران كى رسى هيهات هيهات |
|
انسان بايد به عاقبتش فكر كند و فكر كند چطور مىخواهد وارد قيامت بشود و چه مىخواهد جواب بدهد. در قرآن آمده است كه وقتى وارد محشر مىشويد، پروندهتان را به دستتان مىدهند؛ يعنى نمىگذارند كس ديگر آن را بخواند و مىگويند:
«اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا». [16]
به او مىگويند: كتاب خود را بخوان، كافى است كه امروز خودت بر خود حسابگر باشى.
مىفرمايد: بنده من، خودت پروندهات را بخوان. نه من به اعمالت نمره مىدهم، نه پيغمبرانم، و نه ملائكه. تمام ورقهاى پرونده را خودت بخوان و خودت بگو با تو چه كنم؟
م از قالوا بلى تشويق دارم |
گنه از برگداران بيش دارم |
|
چون فردا نامهخواهان نامه خوانند |
مو در كف نامه، سر در پيش دارم. |
|
پىنوشت:
[ (1). دراينباره روايات زيادى وارد شده است. از جمله:
- عيون الحكم و المواعظ، على بن محمد ليثى واسطى، ص 37، از امام على، عليه السلام: العلم دليل.
- بحار الأنوار، ج 68، ص 306: امام كاظم عليه السلام: دليل العقل التفكر، و دليل التفكر الصمت.
- بحار الأنوار، ج 74، ص 174: «موسى بن جعفر، عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: العلم رائد، و العقل سائق، و النفس حرون».
- غرر الحكم: 4658، از على عليه السلام: ثلاث من كن فيه كم إيمانه: العقل، و الحكم، و العلم.
- غرر الحكم: 2092، از على عليه السلام: العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصبر أمير جنوده، و العمل قيمه.
- غرر الحكم، 1717: العقل غريزة تزيد بالعلم و التجارب.
- غرر الحكم، 4772: جهاد النفس بالعلم عنوان العقل.
- بحار، ج 77، ص 149، رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: الحياء حياءان: حياء عقل و حياء حمق، فحياء العقل العلم، و حياء الحمق الجهل.
- كافى، ج 1، ص 16. امام كاظم عليه السلامفيما أوصى لقمان لابنه-: إن الدنيا بحر عميق، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى اللّه، و حشوها الإيمان و شراعها التوكل، و قيمها العقل، و دليلها العلم، و سكانها الصبر.]
[ (2). روم، 10.]
[ (3). مجادله، 11.]
[ (4). ميزان الحكمه، ج 4، ص 2070: «الإمام الصادق، عليه السلام، لما سئل عن قول النبى، صلى اللّه عليه و آله: النظر فى وجوه العلماء عبادة: هو العالم الذى إذا نظرت إليه ذكرك الآخرة، و من كان خلاف ذلك فالنظر إليه فتنة»]
[ (5). مختلف الشيعة، علامه حلى، ج 1، ص 152؛ ايضاح الفوائد، ج 4، ص 755: «رسول-]- اللّه، صلى اللّه عليه و آله، قال: «من أكرم فقيها مسلما لقى اللّه تعالى يوم القيامة و هو عنه راض، و من أهان فقيها مسلما لقى اللّه تعالى يوم القيمة هو عليه غضبان، و جعل النظر إلى وجه العلماء عبادة، و النظر إلى باب العالم عبادة، و مجالسة العلماء عبادة».]
[ (6). قرب الاسناد حميرى، ص 64: «جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه: «أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال: «ثلاثة يشفعون إلى اللّه يوم القيامة فيشفعهم: الانبياء، ثم العلماء، ثم الشهداء». تفسير نور الثقلين، شيخ حويزى، ج 5، ص 264: «على، عليه السلام: «تشفع يوم القيمة ثلاثة: الانبياء، ثم العلماء ثم الشهداء».]
[ (7). در روايت مشابهى آمده است: كشف الخفاء، عجلونى، ج 1، ص 221: «إن العالم و المتعلم إذا مرا على قرية فإن اللّه تعالى يرفع العذاب عن مقبرة تلك القرية أربعى يوما».]
[ (8). عدة الداعى، ص 295، كنز العمال، ج 4 ص 431.]
[ (9). ق، 30.]
[ (10). صحيفه سجاديه (ابطحى)، دعاى ابى حمزه ثمالى، ص 233.]
[ (11). براى آشنايى با زندگى اين شخص ر ك: الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 5، ص 223.]
[ (12). ميزان الحكمة، ج 3 ص 2463. به نقل از تنبيه الخواطر، ج 1، ص 52.]
[ (13). بابا طاهر.]
[ (14). گلستان سعدى.]
[ (15). تحريم: 11.]
[ (16). إسراء، 14.]
منبع:
کتاب:حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان