اسم جلاله «اللّه» تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم براى ذات مقدّس اوست. اين اسم نشان دهنده وجودى است كه مستجمع صفات ذاتى و كمالات وجودى و جامع توحيد افعالى است و به منزله همه صفات وجودى ذاتى و فعلى است.
همه بركات و آثار خير كه بر عوالم امكانى افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّيات حقيقت اين اسم است، كه اين اسم و رسمش و اين لفظ و حقيقتش و اين كلمه و مفهومش، به حريم مبارك و پيشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر ديگرى اطلاق نمىگردد.
او مستحقّ الوهيّت و معبوديت است كه عرصه گاه امكان را به نورش منوّر نموده، و انواع نعمتها را بر خوان جهان نهاده، و همه موجودات از خرد و كلان و غيب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودى و استعداد امكانى، كمال او را ارائه مىدهند و تنها حضرت وى را شايسته تسبيح و تنزيه و پاك از نقص و عيب و نظير و شبه نشان مىدهند.
او متفرّد و يگانه و يكتا و بىهمتاست و هرگز نعمتها و فيوضات ساحت قدس او قابل شماره نيست، چنانكه پيامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:
لا احْصِى ثَناءً عَلَيْكَ، أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ.
من هرگز ثناى بر تو را احصا نتوانم كرد، تو آن گونهاى كه خود بر خود ثنا گفتهاى.
در وحدت و يكتايى بى نظير و بدون مانند است، او وجود لم يزل و لايزال مىباشد، چرا كه وجود او واجب و حقيقت وجود و ذات او عين بقا و ابدى و ازلى است و فنا در آن حريم پاك راه ندارد.
مبدأ و اصل پيدايش و اوّل هر چيزى، و نهايت هر موجودى است:
و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون مىباشد، جهت ظهور كبريايى بعينه همان جهت بطون، و از همان جهت كه ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّليّت او كه اوّل هر چيزى است و ازلى، چيزى سابقه ندارد.
نهايت رفعت حقيقى را واجد است، كه عقول از درك اين رفعت و بلندى مقام عاجزند، چرا كه عقول پاى رفتن به عرصه بىنهايت در بىنهايت را ندارند.
حضرتش شامخ الأركان، و رفيع البنيان است، آن چنانكه حتّى عقول قدسيّه و قدرت داران حريم ملكوت از فهم رفعت و شامخيّت آن جناب عاجزند، و پر و بالى براى پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.
صاحب سلطنت و قدرت عظيم است آن چنان عظمتى كه تمام موجودات در برابرش پست و ناچيزند. نعمتهايش خارج از شماره و هميشگى است.
صفات كريمهاش چنان ارجمند و رفيع است كه واصفان هر چند از علم وسيعى برخوردار باشند از درك جزئى از حقيقت يك صفتش ناتوانند. پاى قلوب اوليا و عارفان و عاشقان در اين وادى لنگ است، براى رسيدن به اين مقام براى كسى راه نيست كه آن جناب از حدود بيرون است و احدى طاقت تحمّل معرفت الهيّت او را ندارد، كه با بيان كيفيّت و چگونگى نتوان به آستان حضرت او رسيد.
اى ديدن تو حيات جانم |
نا ديدنت آفت روانم |
|
دل سوختهاى به آتش عشق |
بفروز به نور وصل، جانم |
|
بى عشق وصال تو نباشد |
جز نام ز عيش بر زبانم |
|
اكنون كه دلم ربودى از من |
بى روى تو بود چون توانم |
|
دردى است مرا در اين دل از عشق |
درمانْش جز از تو مى ندانم |
|
(سنايى غزنوى)
منبع: تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج4
منبع : پایگاه عرفان