قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
تاریخ انتشار : 5 مرداد 1396 ساعت 08:45 صبح

استاد انصاریان: ماهواره اخلاق و ایمان را نابود می کند/ ایمان خود را به پول و قدرت نفروشید

قم- دارالعرفان/ محقق، مفسر و پژوهشگر علوم قرآنی گفت: لازم است هر فردی به درون خود بیاندیشد و دریابد که ایمان او تا چه میزان قوی است؛ اگر دین خود را به پول، صندلی و وعده و وعید فروخت، بداند که ایمان ندارد و معنای حقیقی خداوند را درنیافته است. ماهواره هم یکی از مواردی است که امروز  اخلاق و ایمان را شکنجه می کند تا کشته و نابود شود.

به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالعرفان، استاد حسین انصاریان در سخنرانی خود در جمع محبین آل الله حسینیه همدانی های مشهد، اظهار کرد: آیه 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره، کل ایمان را در جهت اعتقادی، عملی و اخلاقی بیان می‌کند. بعضی از مفسرین بزرگ قرآن که صاحبدل هم هستند و فقط عالم نیستند، در ذیل این آیهٔ شریفه فرموده‌اند: این آیه اسلام کامل را بیان کرده است؛ یعنی هرکسی جلوه‌گاه این آیهٔ شریفه باشد، یک مؤمن واقعی است؛ اما در رابطهٔ با جهت قلبی ایمان، آیهٔ شریفه می‌فرماید: پنج حقیقت است که قلب باید به آن پنج حقیقت گره بخورد، در سورهٔ حجرات می فرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتٰابُوا» این گره به‌گونه‌ای باید باشد که با هیچ رخدادی، حادثه‌ای، پولی، مقامی و صندلی قابل بازشدن نباشد.

وی ادامه داد: ایمان در قلب، یک نقاشی نباشد که کمترین نَمی آن را پاک کند، یک نقاشی نباشد که با قلمی سیاه و پاک شود؛ این ایمان بنا بر روایات باید یک ایمان مستقر و ماندنی باشد؛ گمان نکنید که فقط ما مردم این روزگار در معرض حوادثی هستیم که ایمان را می‌شُوید و پاک می‌کند بلکه گذشتگان ما هم به مقتضای زمان خودشان، در معرض حوادث سنگینی بودند که درخت تقوا را می‌سوزاند، ایمان را از قلب می‌کند و اخلاق را به نابودی می‌کشیدند؛ ولی در لابلای این حوادث سنگینِ بنیان‌کن مؤمنانی هم بودند که هیچ زخمی به ایمانشان نخورد.

استاد انصاریان به نمونه هایی در این رابطه در میان امت اسلام اشاره و تصریح کرد: باید زندگی بلال، یاسر، سمیه، زنیره و مهاجرین به حبشه را بخوانید و ببینید که آنان در معرض چه حوادث تلخ و شیرینی قرار گرفتند، ولی ایمانشان نابود نشد.بلال هم تهدیدات سختی شد و هم در حقش عملی شد و هم ترغیب‌های سختی شد؛ دشمنان سعی کردند بلال را به گونه ای ترغیب کنند که دست از خدا و پیغمبر بردارد، اما او برای تشویق دشمن ذره ای ارزش قائل نشد. این در حالی است که همین پول پشت میلیون‌ها رستم را به خاک خوابانده است؛ پول گرفتند و ایمانشان را از دست دادند، صندلی گرفتند و بی‌دین شدند. ترغیب‌ها و تهدیدها در طول تاریخ از طریق دشمن، ایمان بسیاری را به باد داد؛ اما بلال یکبار در مکه محکوم شد به اینکه مشرکان مکه و دشمنان، ریگ‌ها را با بیل در آتش بریزند و وقتی که ریگ‌ها سرخ شدند، بلال را لخت کنند، دست و پایش را ببندند و بر روی این ریگ‌های آتشین بغلتانند؛ پوست بدن او از پشتِ گردن و روی گردن تا نوک پا با این ریگ‌ها کنده شد و گوشتش زخم شد، چندماه طول کشید تا خوب شود، وقتی توانست سرِپا شود و راه بیفتد، به او گفتند که دیدی؟ ما یک تصمیم بدتر از آن در حقت داریم! گفت: هر تصمیمی که دارید، داشته باشید! پروردگاری که او را یافتم، برایم بسیار مهم تر است! بلال بار دیگر محکوم شد به اینکه چندتا سبد از آن زنبورهای زردِ بزرگِ نیش‌دارِ زهردار را گرسنه و تشنه نگه دارند و بعد بیرون مکه بیاورند، لباس‌هایش را درآورند، از نوک سر تا نوک پا و پشت و رو شیره به او بمالند و زنبورها را رویش خالی کنند. خیلی آن زنبورها هم زنبورهای خطرناکی هستند، اما باز هم گفت نه! بار سوم هم تهدید شد که او را در حد کُشت بزنند. این ایمان است! ایمانی که «لم یرتابوا» است، نه تهدید عملی‌شده و نه تشویقِ به شکم، شهوت و مال در اینان اثر نداشت.  

وی به نمونه دیگری اشاره و اظهار کرد: اواخر عمر حضرت صادق(ع) بزازی بود که مشتری بسیار داشت و وضع مالی او خوب بود؛ این بزاز آدم کم‌نظیری در غنیمت‌شمردن عمر بوده و خدمت امام صادق(ع) و موسی ‌بن ‌جعفر(ع) می‌آمده، همیشه قلم و کاغذ دستش بود و شنیده‌های از آن حضرات را یادداشت می‌کرد، تنظیم می‌کرد، جلد می‌کرد، نود جلد «قال الصادق» و «قال الکاظم» شده بود که با دو گوشش شنیده بود. ما «قال الصادق» و «قال الکاظم» را از توی کتاب می‌بینیم، اما او شنیده بود. به دولت گزارش دادند که ابن ابی‌عمیر وکیل موسی ‌بن‌ جعفر(ع) است و شیعیان برای موسی ‌بن‌ جعفر(ع) پول هنگفتی به او می‌دهند. او را دادگاه هارون خواست و گفت: چه کسانی به تو پول می‌دهند؟ گفت: کسی به من پول نمی‌دهد، درحالی‌که همهٔ پول‌های موسی‌ بن‌ جعفر(ع) را به او می‌دادند؛ حالا چرا گفت کسی به من پول نمی‌دهد؟ چون تعالیم الهی واجب کرده که جان مردم را حفظ بکند، اینکه واجب‌تر از راست‌گفتن است؛ اگر می‌خواست بگوید چه کسانی به من پول می‌دهند، آنها را می‌گرفتند و همه را از دَم می‌کشتند. گفت: کسی به من پول نمی‌دهد. گفت: گزارش داده‌اند! گفت: دروغ گزارش داده‌اند. گفت: نه دروغ گزارش ندادند. اسم آنهایی را بگو که می‌آیند و به تو برای موسی ‌بن ‌جعفر(ع) پول می‌دهند، گفت: من اسم هیچ‌کس را بلد نیستم! قاضی گفت: بگو! گفت: من نمی‌دانم که بگویم! خبر ندارم که بگویم! در حیاط دادگستری که زندان هم همان‌جا بود، دو درخت بود، به مأمورین زندان گفت: لختش کنید و دوتا مچ پایش را محکم با طناب ببندید، بین این دوتا درخت هم طناب‌کِشی کنید و از مچ رو به زمین آویزانش کنید. گفت: هزار عدد تازیانهٔ چرمی که سیم خاردار در آن بافته‌اند، به بدنش بزنید تا بگوید. صد تازیانه به او زدند، گفتند: بگو! گفت: من کسی را نمی‌شناسم! قاضی گفت که هیچ‌کسی تحمل یک چنین شکنجه‌ای را ندارد، حتماً هیچ‌کسی را نمی‌شناسد که ما داریم می‌زنیم و هیچ‌چیزی نمی‌گوید؛ نهصد تازیانه دیگر را به او نزنید. وقتی خانواده‌اش از زندان خبر گرفتند که چه اوضاعی است، از ترس اینکه این نود جلد کتاب به دست دشمن نیفتد و به زندان و شکنجه‌ او اضافه نکنند، نودتا را در گونی ریختند، شبانه آوردند در یک چاه ریختند و کل آن نابود شد. بزاز را آزاد کردند، به خانه آمد. خیلی خانواده‌اش خوشحال شدند، گفت: چه‌چیزی داریم؟ گفتند: نان امشب را نداریم، چون تمام مغازه را هم دولت برد، جنس‌ها را هم برد و به قول ما مصادره کردند. مغازه دارد در بازار خاک می‌خورد، شما هم که نبودی و ما پس‌اندازهایمان تمام شد، امشب گرسنهٔ گرسنه هستیم. با خانواده‌اش داشت صحبت می‌کرد، در زدند، خودش پشت در آمد، دید یکی از مشتری‌های بزازی است که ده‌هزار دینار در کیسه ریخته و آورده است. به مشتری گفت که پول کاسبی است؟ گفت: نه! ارث به تو رسیده است؟ گفت: نه! این دِین است، من به تو بدهکار هستم؛ جنس برده بودم که تو را گرفتند و زندان انداختند، واجب بوده که دِینم را ادا کنم. گفت: تو که می‌گویی پول کاسبی نیست، ارث هم که نیست، این پول را از کجا آورده‌ای؟ گفت: امروز شنیدم آزاد شدی، خانه‌ام را فروختم. گفت: برو خانه‌ات را پس بگیر، چون من از امام صادق(ع) شنیدم که خانه از دِین مستثناست و پول را نگرفت! این ایمان است.

وی ادامه داد: بنی‌امیه و بنی‌عباس ضربه‌های بسیاری به فرهنگ ما زدند و همان ضربه‌ها را اکنون ماهواره‌ها به فرهنگ ما می‌زنند؛ این هم یک نوع شکنجه است، ولی این شکنجهٔ لذت‌دار است و آن شکنجهٔ درددار بود. ماهواره ایمان شما را شکنجه می‌کند که کشته و نابود شود، اخلاقِ شما را شکنجه می‌کند که نابود شود، اما زندان بدن را شکنجه می‌کند؛ آدم یا دینش را می‌بازد یا دینش را نگه می‌دارد.

استاد انصاریان با تأکید به اینکه باید خدا را در معنای حقیقی آن یافت، گفت: شخصی می‌گوید خدا، اما خدا را نیافته و شخصی دیگر می‌گوید خدا، «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» در مقابل همه تهدیدها و ترغیب ها می‌ایستد و دَر نمی‌رود چون آنکه خدا را یافته در بُرُو نیست، سرش را برای پروردگار گذاشته که بِبَرند؛ حالا اگر بُردند، شهید شده و اگر نَبُردند به قول این طایفه، چند روز بیشتر ماندیم که پروردگار مهربان عالم را عبادت کنیم؛ در حقیقت از عبادت لذت می‌بردند. گفتند خدا «قالوا ربنا الله» و پای خدا ایستادند «استقاموا». اینها مردمی بودند که خدا را با دل یافته بودند و نه با گوش؛ نه اینکه شنیده بودند که عالَم خدا دارد، بی‌دلیل هم نیست و دلیلش این است که هر بنایی بنّا دارد. این بنای کوچک بنّا دارد، این بنای عظیم آسمان‌ها و زمین هم بنّا دارد و این شنیدن با گوش است؛ اما یافتن با دل، این است که آدم تمام پرده‌های گناه را کنار بزند، پاره کند تا دل از آن ظلمت آزاد شود و مشرق طلوع توحید شود که این خدایافته است؛ خدایافته نمی‌تواند از خدا دست بردارد و برایش میسّر نیست.

وی خاطرنشان کرد: هر فردی به درون خود بیاندیشد و دریابد که ایمان او تا چه میزان قوی است. آیا دین من، دین چلوکباب است که اگر برسد، دیندار هستم و اگر نرسد، دیندار نیستم! دین من دین پول است که اگر برسد، دیندار هستم! دین من دین صندلی است که اگر خرج کردم و صندلی به من دادند، می‌مانم و اگر هم ندادند، با دین خداحافظی می‌کنم! تولیدات ایمان قرآن و روایات هستند؛ ما که نمی‌توانیم آیه یا روایت تولید کنیم؛ ایمان حافظ و نگهدار است؛ مؤمنان «اولئک هم الذین صدقوا»، در ایمان‌داشتن راست می‌گویند، «و اولئک هم المتقون»، اینها با قدرتِ عجیبِ حفظ روبرو هستند؛ «اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المؤمنون».

استاد انصاریان بالاترین مؤمنان را از زبان امام حسین(ع) عنوان کرد و گفت: امام حسین(ع) می فرمایند: «بالاترین مؤمنان در کل گذشته و در همهٔ آینده، اصحاب من و اهل‌بیت(ع) من بودند». واقعاً چه ایمانی است که وقتی اسم تک‌ تک‌ افراد را در شب عاشورا می‌برد و به آنها می گوید، تو شهید می‌شوی، تو قطعه ‌قطعه می‌شوی، تو تیرباران می‌شوی، باز هم در میدان حضور یافتند.

 

انتهای پیام/


منبع : پایگاه عرفان
  • استاد حسین انصاریان
  • شوال 1438
  • سخنرانی روز هفتم حسینیه همدانی های مشهد
  • ماهواره اخلاق و ایمان را نابود می کند
  • ایمان خود را به پول و قدرت نفروشید
  • باید خدا را در معنای حقیقی آن یافت
  • تولیدات ایمان قرآن و روایات هستند
  • امام حسین(ع): بالاترین مؤمنان در کل گذشته و در همهٔ آینده، اصحاب من و اهل‌بیت(ع) من بودند
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه