...نتيجه تحقيق و بحث در كنار روايات ساختگى و جعلى
در رابطه با تلقى وحى
با توجه به تمام مباحث گذشته ميبينيم كه تعبير قرآن در دو آيه بقره و انعام تا په اندازه درست و زيباست، خداوند در آيه اول ميفرمايد:
الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ: «1»
اهل كتاب، پيامبر اسلام را [بر اساس اوصافش كه در تورات و انجيل خوانده اند] مى شناسند، به گونه اى كه پسران خود را مى شناسند؛ و مسلماً گروهى از آنان حق را در حالى كه مى دانند، پنهان مى دارند.
و در آيه دوم ميفرمايد:
الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ: «2»
كسانى كه به آنان كتاب آسمانى داديم، همان گونه كه پسرانشان را مى شناسند [بر اساس اوصافى كه در كتاب هايشان بيان شده] پيامبر را مى شناسند؛ فقط كسانى كه سرمايه وجودشان را تباه كردند، ايمان نمى آورند.
آنچه در مجموعه آيات فوق العاده ملاحظه كرديم، اين بود كه بر اساس قرآن كريم و تأييدات و دلايل تورات و انجيل و مؤيدات تاريخى، مسئله پيامبرى رسول اكرم با تمام صفات و نشانهها، قبل از ظهور آن حضرت مطرح بوده، و بسيار كسان از اهل كتاب و ا عراب مشرك با آن آشنائى قبلى داشتند.
مردم شهر و ديار او، بيگانگان و دوران، يهوديان و مسيحيان، عالمان و دانايان، ظهور او و زمان آن را، خصائص جسمانى و روحانى، خصائص دين و كتابش را ميشناختند، آيا با توجه به اين همه مسائل، ناآشنائى شخص پيامبر و ناآگاهى او به اين حقايق و سرنوشت و شخصيت خويش بعيده و محال بنظر نميآيد.
بنابر روايات بازگوكننده اولين وحى و زمان آن [كه در كتابهاى مكتب سقيفه و مدرسه خلفا نقل شده]
و در آن از ترديدها و شكها و ناباوريهاى پيامبر نسبت به پيامبرى خويش و تصميم به خودكشى، و اتهام به خود مبنى بر گرفتار شدن به اختلال فكرى، ديوانگى، جنزدگى، كاهنى، سخن به ميان آمده، گذشته از اشكالات اساسى در سند آنها، كاملا از نظر متن نيز بيارزش هستند، زيرا با حقايق مسلم قرآن و تورات و انجيل و تاريخ و حتى عقل، تناقض و منافات غير قابل حلّ دارند.
اينك به بررسى روايات و رويدادهاى تاريخ، در گذشت زندگانى پيامبر، و نيز كسانى كه پيش از بعثت يا ظهور و برانگيخته شدن پيامبر آشناى با او بودند ميپردازيم، كه همه به حقيقت مورد بحث، اشارت و دلالت كافى دارند، و خود دومين برهان صادق ما بر جعلى بودن روايات مربوط به اولين وحى هستند.
دير بحيراى راهب
بازرگانان قريش طبق معمول هر سال، يك بار به سوى شام و يك بار به سوى يمن ميرفتند.
ابوطالب رئيس و شيخ قريش نيز گاه در اين سفرهاى تجارتى شركت ميكرد، پيامبر اكرم (ص) كه پس از وفات پدربزرگ خود عبدالمطلب، در كفالت عموى بزرگوار خويش ابوطالب بود، در يكى از اين سفرها با عمويش همراه بود، آن حضرت در سفر اول خود به شام در كنار ابوطالب بيش از دوازده سال نداشت.
كاروان قريش آماده حركت بود، برادرزاده دست از عموى خويش برنداشت و با اصرار و پافشارى از او
خواست كه وى را نيز به همراه برد، رئيس بزرگوار و مهربان قريش با اين كه سختيهاى سفر را ميدانست، و از خطرات راه آگاه بود، نتوانست او را كه بينهايت دوست داشت نااميد كند.
كاروان به راه افتاد اما هنوز به مقصد خود نرسيده بود كه در بيرون شهر بصرى حوادثى اتفاق افتاد كه برنامه مسافرت ابوطالب را به هم زد.
ساليان درازى بود كه راهى مسيحى ولى يكتاپرست «3» به نام بحيرا در سرزمين بصرى صومعهاى داشت و در آن به عبادت مشغول بود، او اطلاعات زيادى از كتابهاى مذهبى گذشته داشت، اصولا در اين صومعه نسلهائى از راهبان مسيحى زندگى كرده بودند كه هر كدام پس از مرگ جاى خود را به ديگرى وا ميگذاردند، كتابى نيز در ميان ايشان دست به دست ميگشت كه به صورت ميراثى گرانقدر نگهدارى ميشد، و آگاهيهاى اين راهبان به آن كتاب منتهى ميگشت.
كاروان قريش هر سال در كنار اين صومعه متوقف ميكرد تا رفع خستگى كند، ولى هرگز بحيرا را نميديد، و نميتوانست با او تماس برقرار كند، اما امسال به محض اين كه فرو آمد با بحيرا برخورد كرد كه از صومعه خويش پائين آمده و آنان را به غذا دعوت ميكرد!
مردى از قريشيان پرسيد اى بحيرا به خدا سوگند كار امروز تو شگفتآور است، ما ساليان دراز از كنا رصومعه تو گذر ميكرديم، و چنين رفتارى از تو نميديديم! بحيرا پاسخ داد: آرى راست ميگوئى ولى شما مهمان هستيد، و من دوست دارم كه شما را اكرام نمايم و به شما غذا بدهم.
همه سر سفره او جمع شدند، و تنها پيامبر اكرم به خاطر كمى سن كنار بارها به جا ماند. عالم و زاهد مسيحى هنگامى كه به مهمانان دقت كرد، در ميانشان مطلوب خود را نيافت گفت: اى قريشيان نبايد هيچ كس از سفره من دور بماند پاسخ دادند همه بر سر سفره حاضرند جز جوانى خردسال كه براى محافظت بارها مانده است گفت نه! بايد همه بيايند، مردى از قريشيان گفت: ما سزاوار سرزنش هستيم زيرا فرزند عبدالله بن عبدالمطلب با ما در اين ميهمانى همراه نشده است، پيامبر را بر سر سفره راهب آوردند، راهب فقط به اين ميهمان خردسال مينگريست، او با دقت فراوان حركات و اعمال و قد و قامت و سيماى اين نوجوان قريشى را در نظر داشت، پس از پايان غذا آنگاه كه همه برخاستند و رفتند گفت: اى جوان به حق لات و عزّى از تو ميخواهم كه به همه پرسشهاى من پاسخ دهى، پيامبر فرمود: با نام لات وعزّى چيزى از من مخواه به خدا سوگند من به چيزى مانند اينها به بغض و كينه و دشمنى نظر نميكنم، بحيرا گفت: پس به خدا سوگند به من خبر ده از آنچه از تو ميپرسم، پيامبر فرمود: از هر چه ميخواهى بپرس، بحيرا سئوالاتى در مورد بيدارى، خواب، و حالات و زندگى آن حضرت نمود، و پاسخهائى شنيد كه همه با آنچه انتظار داشت تطبيق ميكرد.
آنگاه به پشت شانه پيامبر نظر كرد، و در ميان دو كتف او به جستجوى خالى كه بعدها مهر نبوت نام گرفت پرداخت و آن را به شكلى كه انتظار داشت و در همانجا كه ميدانست يافت، پس از اين بازبينى روى خود را به ابوطالب كرد و گفت: اين جوان با تو چه نسبتى دارد. ابوطالب پاسخ داد فرزند من است «فرزند معنوى» بحيرا گفت: اين فرزند تو نيست و نبايد او فعلا پدرى داشته باشد، ابوطالب گفت: آرى او فرزند برادر من است، گفت: پدرش چه شده؟ ابوطالب پاسخ داد پدرش در حالى كه مادرش به او حامله بود از دنيا رفته است، بحيرا گفت: راست گفتى اين برادرزادهات را به شهر خودش بازگردان. و از كينهها و نقشههاى يهود در مورد او بترس و بر حذر باش، به خدا سوگند اگر يهود او را ببينند و آنچه من دانستم و شناختم بدانند و بشاسند وى در معرض خطر قرار خواهد گرفت، اين برادرزاده تو در آينده شأنى عظيم خواهد يافت. «4»
دومين سفر به شام
پيامبر به سن بيست و پنج سالگى رسيده بود، او اضافه بر اين كه نواده شيخ و رئيس محترم و بزرگ قبيله يعنى عبد المطلب محسوب ميشد، خود نيز بخاطر صفات برجسته و اخلاقيات ممتازش اعتبارى خاص كسب كرده بود و به لقب امين شهرت داشت.
در همين سال روزى ابوطالب به وى گفت: فرزند برادرم، من مردى هستم از مال دنيا تهيدست، و زمانه بر ما سخت گرفته و سالهاى عسرتبارى بر ما گذشته و ميگذرد، ما سرمايه و آلات تجارتى نداريم كه به كار اندازيم و به وسيله آن از عسرت نجات يابيم، ولى اكنون كاروان تجارتى قريش آماده سفر به شام است، و معمولا خديجه دختر خويلد مردانى از قريش را در اين كاروانها براى تجارت روانه ميدارد، اگر تو هم خود را به او معرفى ميكردى راه گشايشى به دست ميآوريم.
خبر اين گفتگو به خديجه رسيد، او مأمورى براى دعوت پيامبر، به اين كار فرستاد و بيش از هر سال اموالى به تجارت سپرد، پيامبر به همراهى كاروان تجارتى قريش با غلام مخصوص خديجه به سوى شام حركت كرد، طبق معمول كاروان بر سر راه خود به بصرى رسيد، و در اين شهر اطراق كرد، پيامبر و ميسره با اموالشان در بازار شهر جاى گرفتند، محل فرود آمدن ايشان در جوار و همسايگى صومعهاى بود كه در آن راهبى نسطور نام منزل داشت، يك درخت سدر نيز در كنار اين صومعه روئيده بود كه بسيار كهنسال مينمود، پس از آن كه بارها به زمين گذاشته شد، پيامبر به زير درخت سدر پناه برده به آن تكيه داد و نشست.
نسطور راهب اين عابد مسيحى سر از پنجره صومعه بيرون آورد و به ميسره كه از پيش او را ميشناخت گفت: اى ميسره اين شخص كه زير اين درخت جاى گرفته است كيست؟ ميسره گفت مردى از قريش و از اهل مكه است، راهب به او گفت: زير اين درخت جز يك پيامر كسى جاى نگرفته است، آنگاه پرسيد آيا در چشمانش لكه سرخى وجود دارد؟ ميسره پاسخ داد آرى و هيچ وقت اين لكه سرخ برطرف نميشود.
راهب به او گفت: اين اوست و او آخرين پيامبر خداست، اى كاش من زمانى كه او مبعوث ميشود بودم و هنگامى كه فرمان رسالت ميگيرد حيات داشتم.
روزهاى بعد پيامبر به بازاربصرى رفت و امتعه خويش را به معرض فروش درآورد، و بعد از فروش كالاهاى همراه به خريد امتعه لازم پرداخت، البته در اين خريد و فروشها با مردى اختلاف پيدا كرد، آن مرد گفت: تو به لات و عزّى سوگند ياد كن، و من هرگاه از كنار اينها عبور ميكنم از آنها روى ميگردانم، آن مرد گفت: سخن، سخن توست و من در اين اختلاف، نظر تو را قبول دارم، ميسره اين مرد به خدا سوگند پيامبر است، سوگند به آن كس كه جان من به دست قدرت اوست اين همان است كه احبار و دانشمندان ما او را در كتابهاى خويش با توصيفات و نشانههاى كامل و روشن يافتاند.
اينگونه سخنان در ذهن و جان ميسره نقش ميبست و در خاطرهاش تأثير ميكرد، و او را كه عملا در طول سفر مجذوب شخصيت پيامبرشده بود بيشتر علاقهمند ميساخت. «5»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره: 90.
(2)- انعام: 20.
(3)- سيره ابن هشام ج 1 ص 196.
(4)- سيره ابن هشام ج 1 ص 183 طبرى ج 2 ص 278- 277- كامل ابن اثير ج 2 ص 24- 23 تاريخ ذهبى ج 2 ص 30- 28- الاكتفاء ج 1 ص 193- 190- سيره حلبى ج 1 ص 132- 130.
(5)- الطبقات الكبرى ح 1 ص 157- 156- سيره ابن هشام ح 1 ص 189- 187- تاريخ طبرى ج 2 ص 281- 280- كامل ابن اثير ج 2 ص 25- 24.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب:تفسير حکیم ، ج9،
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان