برادران يوسف كه بر اثر حسادت نسبت به برادر خود، بذر بىمهرى در وجودشان كاشته بودند، از پدر تقاضا كردند تا او را همراه خود براى تفريح به بيرون شهر ببرند.
بىمهرى، آتش خشم و غضب را در وجودشان شعلهور مىساخت تا اين كه حتى به رحم خود ترحمى ننمايند و مقاصد دنيايى خود را كه بر خلاف اراده حضرت حق بود، پياده كنند.
آرى! بىمهرى باعث جدا شدن از فرهنگ الهى است آن چنان كه بسيارى از مردم بر اساس بىمهرىها و بىتوجهىها به معارف حضرت حق و دستورات ناب اولياى الهى از خالق جدا شدهاند.
هر كسى براى نابودى يوسف طرحى داد و لكن طرح نهايى منجر به صدور حكم اعدام و قتل براى يوسف شد.
[اقْتُلُوا يُوسُفَ]) .
يوسف را بكشيد.
ولى يكى از برادران كه بارقهاى از محبت در وجودش هنوز روشن بود گفت:
[لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ]) .
يوسف را نكشيد، اگر مىخواهيد كارى بر ضد او انجام دهيد، وى را در مخفىگاه آن چاه اندازيد، كه برخى رهگذران او را برگيرند [و با خود ببرند!!].
اين پيشنهاد مورد تصويب نهايى برادران قرار گرفت و با درجهاى تخفيف، او را به چاه انداختند.
شعاعى از محبت يهودا باعث شد كه راد مردى بزرگ و انسانى پاك سرشت از چنگال مرگ نجات يابد تا به اراده حق، لباس رسالت برقامت پاك او پوشانده شود و معارف بسيارى از جانب او- كه هم اكنون نيز مشعلهاى فروزان هدايت الهى است- برافروخته شود.
منبع: فرهنگ مهرورزى،
منبع : پایگاه عرفان