قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جلوه‏اى از اخلاق حضرت امام موسى کاظم عليه السلام‏

 

عبادت رب و خدمت به خلق‌

امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در ميان اهل زمانش عابدترين و فقيه‌ترين و سخى‌ترين و بزرگوارترينشان بود.

روايت شده: حضرت همه نافله‌هاى شب را به جا مى‌آورد و به نماز صبح وصل مى‌كرد سپس مشغول تعقيب مى‌شد تا صبح بدمد و براى خدا به حال سجده مى‌افتاد و سر از سجده برنمى‌داشت تا آفتاب به زوال نزديك گردد. حضرتش بسيار دعا مى‌كرد و اين دعا را تكرار مى‌نمود.

اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَ لُكَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ‌

. خدايا! راحتى هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را از تو درخواست مى‌كنم.

از دعاهاى آن حضرت اين بود:

عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ، فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ.

گناه از بنده تو عظيم است پس بخشش از تو نيكو است.

همواره از خشيت خدا گريه مى‌كرد تا جايى كه محاسنش از اشك ديدگانش تر مى‌شد. آن بزرگوار به‌ اهل بيت‌ و اقوامش از همه بيشتر رسيدگى مى‌كرد و همواره از تهيدستان مدينه در تاريكى شب تفقد و دلجويى‌ مى‌نمود، زنبيلى از درهم و دينار و آرد و خرما براى آنان مى‌برد و به دستشان مى‌رساند و آنان نمى‌دانستند اين لطف و عنايت از چه ناحيه‌اى است‌ «1»؟!

 

قناعت و جود و كرم‌

محمّد بن عبداللّه بكرى مى‌گويد: به مدينه آمدم تا وامى بگيرم، از جستجو خسته شدم، گفتم: چه خوب است نزد حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام بروم و از وضع خود نزد او شكايت برم.

به كشتزارش كه در بلندى‌هاى شهر بود آمدم، به همراه غلامش به سوى من آمد. غربالى در دست داشت كه تنها چند قطعه گوشت در آن بود، از آن گوشت خورد و من هم با او خوردم سپس از حاجت من پرسيد، داستانم را گفتم، وارد خانه شد، بعد از چند لحظه به سوى من آمد، به غلامش فرمود:

برو، سپس دستش را به سوى من دراز كرد و كيسه‌اى كه در آن سيصد دينار بود به من عطا فرمود سپس برخاست و روى از من گردانيد و رفت، من هم برخاستم، سوار مركبم شدم و از مدينه باز گشتم‌ «2».

 

كمك و محبت به مخالفان‌

مردى از فرزندان عمر بن خطاب در مدينه بود كه پيوسته حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را آزار مى‌داد و هرگاه آن بزرگوار را مى‌ديد به حضرتش ناسزا مى‌گفت و نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام بدگويى مى‌كرد!!

روزى اصحاب حضرت گفتند: پسر پيامبر! ما را آزاد بگذار تا اين بدكار را نابود كنيم، حضرت آنان را به شدّت از اين كار باز داشت و به سختى از انجام آن عمل نهى كرد.

امام از وضع عُمرى پرسيد، گفتند: در ناحيه‌اى از نواحى مدينه كشت و زرع مى‌كند، حضرت سوار بر مركبى شده، به سوى او حركت كردند و او را در مزرعه‌اش يافتند، با مركبشان وارد مزرعه شدند، عمرى فرياد برداشت: روى زراعت ما قدم مگذار ولى حضرت سوار بر مركب جلو رفتند تا به او رسيدند، از مركب پياده شدند و كنار او نشسته، با گشاده‌رويى و خنده با او برخورد كردند، به او گفتند: براى زراعتت چه مقدار هزينه كرده‌اى؟ گفت: صد دينار، فرمود: چه مقدار اميد برداشت دارى؟ گفت:

غيب نمى‌دانم، فرمود: حرفم اين است كه چه اندازه اميد دارى به تو برسد؟ گفت: اميدوارم دويست دينار نصيبم شود، حضرت كيسه‌اى كه در آن سيصد دينار بود به او عطا كردند و فرمودند: اين زراعتت كه بر حال خود است و خدا در آن، آنچه را اميد دارى به تو مى‌بخشد، عمرى از جاى برخاست و سر حضرت را بوسيد و از آن بزرگوار خواست كه از اسائه ادبش بگذرد.

حضرت تبسّمى حاكى از رضايت به روى او نمودند و باز گشتند.

راوى مى‌گويد: امام به مسجد رفتند و ديدند عمرى در آنجا نشسته، چون حضرت را ديد، گفت: خدا مى‌داند رسالتش را كجا قرار دهد!

ياران عمرى به او هجوم بردند و گفتند: داستانت چيست؟ تو در حق او سخنانى غير اين مى‌گفتى! گفت: بى‌ترديد آنچه را الآن گفتم شنيديد و با آنان درباره امام بحث و گفتگو كرد و آنان هم با او به مجادله و ستيز برخاستند!

هنگامى كه حضرت به خانه باز گشت به اصحابش كه خواستار قتل عمرى بودند فرمود: آنچه را شما در حق او خواستيد بهتر بود يا آنچه را من خواستم؟ من كارش را به مقدارى كه دانستيد اصلاح كردم و شرّش را كفايت نمودم‌ «3».

 

بخششى بى‌نظير

منصور دوانيقى از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام خواست تا براى تبريك روز نوروز و گرفتن هدايا كه براى او حمل مى‌كردند، بنشيند.

حضرت فرمود: من در اخبار جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله جستجو و دقت كردم، براى اين عيد خبرى نيافتم. عيد گرفتن چنين روزى سنت ايرانيان است و اسلام آن را محو كرد و پناه به حق كه ما چيزى را كه اسلام ميرانده، زنده كنيم.

منصور گفت: من اين را به عنوان سياستى براى لشكر انجام مى‌دهم، تو را به خداى بزرگ سوگند مى‌دهم كه بنشينى، حضرت نشست، فرمانروايان و امرا و لشكريان بر حضرت وارد مى‌شدند و به او تبريك مى‌گفتند و هدايايى براى حضرت مى‌آوردند و خادم منصور بالاى سر حضرت هداياى آورده شده را شماره مى‌كرد.

در پايانِ ديدار مردم، پيرمردى سال خورده وارد شده، گفت: اى پسر دختر رسول خدا! من مردى فقير و تهيدستم كه در اين روز مالى ندارم به تو هديه دهم، هديه من سه بيت شعر است كه جدم براى جدّت حسين بن على عليهما السلام سروده است و آن را خواند، حضرت فرمود: هديه‌ات را پذيرفتم، بنشين خدا تو را بركت دهد.

آنگاه به سوى غلام منصور سر برداشته، فرمود: نزد امير برو و او را از اموال آگاهى ده و بپرس مى‌خواهد با اين اموال چه كند، غلام رفت و برگشت و گفت: منصور مى‌گويد كه همه آنها تحفه‌اى از من به شماست، هرچه مى‌خواهيد انجام دهيد، حضرت به پيرمرد تهيدست فرمود: همه اين اموال را بردار كه بخششى از سوى من به توست‌ «4»!!

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- الخرائج والجرائح: 2/ 896؛ الارشاد: 2/ 231؛ بحار الأنوار: 48/ 101، باب 5، حديث 5.

(2)- الارشاد: 2/ 232؛ روضة الواعظين: 1/ 215؛ بحار الأنوار: 48/ 102، باب 5، حديث 6.

(3)- الارشاد: 2/ 233؛ بحار الأنوار: 48/ 102، باب 5، حديث 7.

(4)- المناقب: 4/ 319؛ بحار الأنوار: 48/ 108، باب 5، حديث 9؛ مستدرك الوسائل: 10/ 387، باب 83، حديث 12237.

 

برگرفته شده از :

کتاب: اهل بيت عليهم‌السلام عرشيان فرش نشین

 نوشته: استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
  • جلوه‏اى از اخلاق
  • جلوه‏اى از اخلاق حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام‏
  • حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام‏
  • امام موسى کاظم عليهما السلام‏
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه