جالب توجه اين كه خاورشناسان و اسلامشناسان غربى كه با نهايت صداقت و جديت و با حقوق دول استعمارگر، و حكومتهاى ضد مسلمانان، به شكستن اعتبار اسلام و پيامبر آن ميكوشند، از اين دسته روايات كه دستپخت حقوقبگيران دستگاه معاويه است، چشمپوشى نكرده، و از آن به بهترين صورت بهره ميگيرند، آنچه در نوشتههاى غربيان اضافه ميشود تحليل به اصطلاح علمى و روانشناسانه حادثه است كه صحت آن را در چشم ناآشنا قوت بيشترى ميبخشد.
ما در ابتدا به نوشته پروفسور مونتگمرى وات اسلامشناس انگليسى در كتاب «محمد پيامبر و سياستمدار» استناد ميكنيم، او مينويسد:
«براى فردى كه در قرن هفتم در شهر دورافتادهاى مانند مكه زندگى ميكرد پيدا شدن اين ايمان، كه از جانب خدا به پيامبرى مبعوث شده است شگفتانگيز است!!
پس جاى تعجب نيست اگر ميشنويم كه محمد را ترس و شبهه فرا گرفت ... ترس ديگر او ترس از جنون بود زيرا عرب در آن زمان معتقد بودند كه اين گونه اشخاص در تصرف ارواح متكى به جنّ هستند، عدهاى از مردم مكه الهامات محمد را اينگونه تعبير ميكردند، و خود او نيز گاهى دچار اين ترديد ميشد كه آيا حق با مردم است يا نه ...!!
ميگويند كه در روزهاى نخست و دريافت نخستين وحى همسر او خديجه و پسر عم همسرش و رق بن نوفل او را تشويق كردند به اين كه قبول كند كه به پيامبرى برگزيده شده است به اين كه طرز نزول وحى براى محمد شباهت كامل به طرز نزول وحى براى موسى دارد، محمد را در عقيده خود تقويت كرده است!! «1»
پرفسور مونتگمرى واث، استاد اسلامشناس دانشگاه ادينبورگ در كتاب ديگر خود «2»، همين بحث را با نقل روايات مختلف اولين وحى مطرح ميكند، و بدون هيچ گونه اظهار ترديدى در صحت اينگونه روايات، آنها را مورد بررسى مفصل و طولانى قرار ميدهد، و آنگاه همين نتايج كه در سطور قبل به طور خلاصه ديديم به دست ميآورد.
البته استفاده از چنين رواياتى منحصر به خاورشناس انگليسى «وات» نيست، ديگران در گذشته و حال نيز بر اين راه رفتهاند، و چنان كه در گذشته مشاهده شد اينان به طور معمول در جستجوى نقاط ضعفى، و مسائل و مطالبى در اسلام و پيامبر و ساير مقدمات اسلام هستند، و با كمال تأسف آرزوى خود را در پارهاى از روايات مكتب خلفا مييابند، و البته بدون هيچ ترديدى به اينگونه كتب كه در رأس آنها تاريخ طبرى، و سيره ابن هشام، و صحيح بخارى است استناد ميكنند.
اولين نوشت غربى كه در اين زمينه طبق رويات جعلى و ساختگى سخن گفته است تاريخى ميباشد كه تئوفانس «Theophanes بيزانس مورخ بسيار قديم غربى نوشته است، خلاصه نظريه تئوفانس در كتاب بزرگ و مشهور و معتبر اسلامشناسى غرب «دائر المعارف اسلام» آمده است. «3»
و نسنك «A .I .WENSINCK نويسنده مقاله «بحيرا» در اين كتاب بعد از اين كه نمونههاى تاريخى اطلاعات اهل كتاب از پيامبرى رسول اكرم را بدون هيچ دليل افسانه ميشمارد، خلاصه مطالب تئوفانس را ميآورد، و با اين كه اين مطالب حتى با روايات جعلى تطبيق نميكند از هر گونه نقد و تحقيق در پيرامون آن خوددارى مينمايد.
از كتابهاى اروپائى كه با تكيه بر روايات دستپخت دستگاه معاويه دربار نخستين وحى سخن گفتهاند ميتوان كتاب: «اسلام عرب» نوشته پرفسور روم لامذ، خاورشناس انگليسى، و كتاب «تاريخ ملل و دول اسلامى» نوشته پرفسور كارل بروكلمان استاد زبانهاى سامى در دانشگاه برسلا و استاد علوم شرقى دانشگاه هاله را نام برد. «4»
شاهد عينى حيات پيامبر سخن ميگويد
[مقايسه روايات مكتب خلفا با روايات موجود در مكتب اهل بيت.]
يقينى است كه يك حادثه تاريخى جز به وسيله كسى كه شاهد آن بوده است قابل نقل نيست.
اين اصل يك قانون قطعى در علم تاريخ است.
چنانكه در گذشته ديديم بر اساس اين اصل قطعى، ما تمام روايات مربوط به اولين وحى را ضعيف و بيارزش دانستيم، اينك با توجه و استناد به گفته تنها كسى كه شاهد حادثه بوده، و ابعاد چندى از آن را از شخص پيامبر شنيده است در بوت بررسى قرار ميدهيم.
وجود مبارك اميرمؤمنان على (ع) اين درياى دانش و بصيرت، و آراسته به ارزشها و كمالات كه علاوه بر اين كه ميراث بر همه حقايق اسلام است، از اولين ساعات تولد اسلام شاهد آن ميباشد، نخستين وحى را چنين توصيف ميكند:
«و لقد قرن الله سبه (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم، و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت ابتعه اتباع الفصيل اثرامّه، يفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما، و يامرنى بالاقتداء به، و لقد كان يجادر فى كل سن بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله (ص) و خديجه و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسال و اشم ريح انبو و لقد سمعت انّ الشيطان حين نزل الوحى عليه (ص) فقلت يا رسول الله ما هذه الرنّ فقال هذا الشيطان قد أيس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى، و لنك لوزير و انك لعلى خير:» «5»
و به يقين خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را از اولين لحظات كه پيامبر از شير گرفته شد با آن حضرت قرين و همراه ساخت، تا او را در تمام حالات و آنات به راههاى بزرگوارى سلوك داده و راهبرى نمايد، و بهترين اخلاقها را به آن حرت بياموزد، و من همان بچه شتر كه از مادرش پيروى كند از او پيروى ميكردم، و او هر روز نمونه تازهاى از بزرگواريهاى اخلاقى را براى من متجلى ميساخت، و مرا به پيروى از آن فرمان ميداد.
او هر سال مدتى در كوه حِرا براى عبادت عزلت و مجاورت اختيار مينمود، من او را ميديدم، و ديگران از فيض ديدارش محروم بودند، در آن روزگاران تنها يك خانه به اسلام اين فرهنگ ناب الهى آباد بود كه پيامبر و خديجه و من كه سومى آنان بودم در آن ميزيستند.
من نور وحى را در سيماى آن حضرت ميديدم، و بوى خوش نبوت را از او استشمام ميكردم.
بيهيچ ترديد صداى ناله شيطان را هنگام نزول اولين وحى بر آن حضرت شنيدم، عرضه داشتم يا رسول الله اين ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيده شدن مأيوس و نااميد شده و به اين خاطر به ناله نشسته، سپس اضافه فرمود: تو ميشنوى آنچه من ميشنوم، و ميبينى آنچه من ميبينم جز اين كه تو مقام نبوت ندارى، فقط وزير و كمككار من هستى و از راه خير جدا نميشوى.
ما براى نشان دادن نمونهاى ديگر از بينش مكتب و وحى به روايتى ديگر از حضرت هادى امام دهم شيعيان استناد ميكنيم:
هنگامى كه پيامبر خدا تجارت شام را ترك گفت آنچه از اين راه به دست آورده بود در راه خدا انفاق فرمود، از آن پس هر روز صبحگاه به كوه حرا بالا ميرفت و از قله بلند آن كوه به آثار رحمت الهى، و قدرتنمائى حكمتآميز و بديع او در پهنه طبيعت ديده ميدوخت، به اكناف آسمان و گوشه و كنار زمين مينگريست و به فكر فرو ميرفت و به عبادت ميپرداخت اين حالات همچنان ادامه يافت تا اين كه سن آن حضرت به چهل سال رسيد.
خداوند قلب او را برترين و خاضعترين و خاشعترين و مطيعترين دلها در برابر خويش يافت، برا ين اساس اجازت داد و رخصت يافت، بر اين اساس اجازت داد و رخصت فرمود تا درهاى آسمان و ملكوت و معنا به روى او گشوده شود، و پيامبر به حقايق موجود در آسمانها ديده گشايد، و به فرشتگان نيز اجازت داد تا بر او نازل شوند، به رحمت خويش نيز فرمان داد تا از ساق عرش بر سر او فرود آيد، و جبرئيل را بر او نازل ساخت تا بازوى او را گرفت به حركت درآورد، جبرئيل گفت: اى محمد بخوان، پيامبر فرمود چه بخوانم؟
عرض كرد بخوان ...
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5)
جبرئيل پس از خواندن آنچه خداوند وحى فرستاده بود به عالم بالا بازگشت، پيامبر از كوه فرود آمد در حالى كه بخاطر عظمت و جلال خداوندى كه بر او ظهور يافته بود چون فردى بيمار به تب و لرز دچار شده بود!
آنچه بر او سخت بود و از آن واهمه داشت تكذيب قريشيان بود، و اين كه نكند او را به جنون متهم كنند و يا با شيطان در رابطهاش پندارند، در صورتى كه او از ابتداى زندگى عاقلترين مخلوقات خدا بود و نزد وى گراميترين موجودات، و از همه كس نسبت به شيطان بيشتر در خود احساس دشمنى ميكرد، بنابراين خداوند براى گان كه او را در برابر دشمنيها و مخالفتهاى فراوان كه در انتظارش بود تشجيع نمايد همه اشياء اطراف او سنگها و صخرهها و كوهها را از باب معيت و همراهى با او به صدا درآورد، پيامبر بر هر چه كه ميگذشت و از كنار هر چه عبور ميكرد اين ندا را ميشنيد:
«السلام عليك يا محمد، السلام عليك يا ولى ا لله، السلام عليك يا رسول الله.» «6»
خلاصه همه مباحث
در روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى چنين آمده بود:
جبرئيل سه بار چنان پيامبر را فشرد كه او احساس مرگ كرد و سپس به او گفت بخوان ...
پيامبر پس از پايان اولين وحى از اين كه حوادث به دست جنّيان انجام گرفته باشد سخت بيمناك شد، او احتمال ميداد كه ديوانه يا كاهن يا خيالباف «شاعر» شده باشد لذا تصميم گرفت خود را از بلنديهاى كوه به زير افكند تا نابود گردد و از اين رنج آسوده شود. ولى جبرئيل او را مشغول داشت، و نگذاشت عزم خويش را عملى كند.
پيامبر با حالتى دگرگونه به خانه بازگشت، و بيم خود را از ديوانگى و جنزدگى براى همسرش خديجه بازگو كرد، خديجه با صبرى در خور ستايش تمام سخنان همسر بزرگوارش را كه اينك ناراحت و هراسان بود شنيد، او نه تنها خد را نباخت، كه حتى شوهرش را نيز دلدارى داد و از اين كه خداوند او را تنها نخواهد گذاشت مطمئن ساخت.
آنگاه براى كسب آگاهى و اطمينان بيشتر به ورقه دانشمند نصرانى مراجعه نمود، ورقه پس از استماع اخبارى كه خديجه برايش آورده بود به او در مورد پيامبرى شوهرش اطمينان داد. در ملاقات با پيامبر با او نيز سخن گفت و با سخنان آرامبخش خود وى را از هراس و حيرت باقى مانده بيرون آورد، و ورقه آنچه پيامبر نميدانست و به آن جاهل بود به او آموخت!!
در ارزيابى روايات مزبور به اين نتيجه رسيديم كه همه آنها از كسانى نقل شده است كه در زمان نزول اولين وحى يعنى سال سيزدهم پيش از بعثت به دنيا نيامده بودند تا بتوانند از حادثه به عنوان شاهد عينى گزارش دهند.
در هر صورت هيچ يك از روايات مكتب خلفا در مورد نخستين وحى از شاهد عينى نقل نشده بود، بلكه راويان هيچ كدام در عصر حادثه وجود خارجى نداشتند، تنها شاهد عينى اين واقعه امام اميرالمؤمنين است كه اصل و حقيقت آن را در نهج البلاغه در خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه از زبان آن صادق مصدق، و آن عارف آگاه، و بصير بينظير، ملاحظه كرديد.
راستى چه شده است كه اسلامشناسان يهودى و مسيحى اروپائى و شاگردان شرقى ايشان كه به همه كتابهاى عالمان تعليم گرفته از مكتب اهل بيت دسترسى داشتند، داستان نزول وحى را از خاندان پيامبر خاندان بينش و معرفت نگرفتند در حالى كه ميدانيم: «اهل البيت ادرى بما فيه»
اهل يك خانه با حوادث درون آشناترند، چرا اينان فقط به اخبار شكننده و توهينآميز مكتب خلفا اكتفاء كردند؟
چه شده است شناخت اسلام فقط بر متون و مدارك مكتب خلفاء مبتنى شده است، و به كلى نظريات مكتب امامان اهل بيت به دست فرامموشى سپرده شده، و در هيچ جاى از اسلامشناسى غربى مورد توجه قرار نميگيرد؟
آيا اينها نشان نميدهد كه اصولا اسلامشناسى اروپايى جز بر اساس دشمنى و اعمال غرض بنا شده است؟! «7»
هر انسان عاقل با دقتى كه در حدى از آيات كتاب خدا در رابطه با شخصيت پيامبر چه پيش از بعثت و چه هنگام نزول وحى و چه دوران 23 ساله رسالت او آگاهى داشته باشد، از رواياتى كه دست جعّالان حديث، و خائنان به حقايق، و ستمگران به اسلام و امت، با كمك مالى معاويه و ديگر حاكمان اموى و عباسى ساخته، و در آنها شكستن شخصيت پيامبر، و ضربه زدن به اسلام، و متوقف كردن مردم از حركت به جانب فرهنگ كمالبخش الهى نشانه گرفته شده، بسيار بسيار متاسف، غصهدار، و شگفتزده ميشود، و در بهت و حيرت فرو ميرود.
از نظر اينان پيامبر مساوى با شخص بسيار ترسو و نااميدى است كه براى بيرون رفتن از مضيقه روانى، و تحمل نداشتن در برابر حوادث عزم بر خودكشى را جزم ميكند، ولى جبرئيل همچون پزشكى روانشناس به داد او ميرسد، و از خودكشى او جلوگيرى ميكند.
از نظر حديثنويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيفه پيامبر «نعوذ بالله» آن چنان از خردورزى و تعقل و انديشه در مسائل فاصله داشت، كه از ارزش جان، آن هم جان خودش كه نفيسترين جانها بود در بيخبرى به سر ميبرد، تا جائى كه پس از شنيدن آيات سوره علق به وسيله امين وحى، چنان عرصه در برابر اين آيات و ابلاغ آن كه جز مسائل خلقت موجودات و خلقت انسان از اسپر «علق» و مسئله تعليم با قلم، و تعليم علوم به انسان را مطرح نكرده بود بر او تنگ شد، و به ترديد شديد دچار گشت، و به خيال اين كه به جنزدگى دچار شده، نقشه خودكشى خود را مطرح و متوسل به اين وسيله شد كه بر بالاى كوه برود و خود را چنان پرتاب نمايد كه ريشه حياتش قطع گردد!!
اما از نگاه اهل بيت و معارفى كه در معتبرترين كتب دانشمندان شيعه نقل شده، آن حضرت پيش از بعثت به وسيله بزرگترين فرشته حق در مسير علم و آگاهى و معرفت و بينائى و بينش و بصيرت، و هدايت به سوى حقايق و كمالات قرار داشت، و به اين معنا حداقل از طريق تعقل و انديشه و خردورزى آگاه بود كه كشتن نفس محترمه، و به قتل رسانيدن انسان بيگناه، و به ويژه خودزنى و خودكشى جرمى بزرگ و گناهى سنگين، و معصيتى كبير، و كارى بسيار ناروا و خلاف وجدان و انصاف است.
از نگاه عالمان مكتب خلفا بنا به رواياتى كه در كتابهاى خود مانند صحيح بخارى، تاريخ طبرى، سيره ابن هشام نقل كردهاند، پيامبر در نخستين لحظات نزول وحى به ترديد شديد دچار شد كه احتمالًا به جنزدگى و اختلال روانى دچار شدهام، و اين مسئله را با همسرش خديجه در ميان گذاشت و آن زن بزرگوار او را دلدارى داده به يقين او را دلدارى به يقين رسانيد كه باور كند جنزده نشد است.
ولى در ديدگاه قرآن مجيد خطاب به اهل مكه و همه مردم روزگاران آمده است كه:
أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ: «8»
آيا انديشه نكردند كه در همنشين آنان [يعنى پيامبر اسلام] هيچ نوع جنونى نيست؛ او فقط بيم دهنده اى آشكار [نسبت به سرانجام شوم بدكاران] است.
قرآن مجيد نسبت جنون به آن حضرت را نسبتى از جانب مشركان و كافران ميداند، و بر اين اساس هر كتابى گرچه كتاب روايت باشد، و به نظر گروهى آن كتاب صحيح تلقى شود مؤلفش از نظر قرآن مجيد كافر يا مشرك است.
وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: «9»
و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او نازل شده! قطعاً تو ديوانه اى!
كتابنويسان و ناقلان روايات و احاديثى كه دستپروردگان مكتب خلفا و مدرسه معاويه و امويان و عباسيان هستند، پيامبر را اينگونه معرفى ميكنند كه با شنيدن اولين آيات نازل شده به خود تهمت جنون و ديوانگى زد!!
قرآن درباره پيامبر به اين صورت نظر ميدهد:
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ: «10»
تو به سبب نعمت و رحمت پروردگارت [كه از آغازين لحظه ولادت تو را بدرقه كرده است] مجنون نيستى.
كتابنويسان مكتب خلفا و نقلكنندگان حديثهاى جعلى كه با كمك مالى حاكمان فاسد ادامه حيات و كار ميدادند، نوشتهاند پيامبر در اولين لحظات تلقّى وحى گمان كرد، با ديدن امين وحى و شنيدن الهى دچار شعر و شاعرى به معناى خيالبافى شده است!!
نگاه قرآن مجيد به اين مسئله اينگونه است:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ: «11»
و به پيامبر، شعر نياموختيم و [شعرگويى] شايسته او نيست. كتاب [او] جز مايه يادآورى و قرآنى روشنگر [حقايق] نيست،
تهمت شاعرى به او تهمتى است كه از سوى مشركان و كافران به او زده شده است:
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ: «12»
و مشركان و كافران [همواره] مى گفتند: آيا بايد به خاطر خيالبافى مجنون از معبودان خود دست برداريم؟!
آيا كسى كه اين تهمت ناروا را از زبان خود پيامبر بر ضد يا جلب خوشنودى معاويه و دستگاه او يا جلب خوشنودى ديگر حاكمانى كه به ناحق به مسند حكومت تكيه زدند به عنوان روايت و حديث تدوين كرده از كافر كافرتر و از مشرك مشركتر نيست؟
كتابنويسان مكتب خلفا و مدرسه سقيقه از قول پيامبر نقل كردهاند كه آن حضرت با تلقى اولين آيات نازل شده دچار شكّ و ترديد شد كه مبادا همچون كاهنان شده باشد، اين تهمتى است كه خداوند از قول مشركان و كافران نقل كرده، و من نميدانم اينگونه حديثنويسان دستگاه اموى، و فرهنگ معاويهاى در دادگاه قيامت چه پاسخى به هنگام محاكمه به خداوند و پيامبر خواهند داشت؟!
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ: «13»
پس [مشركان را] هشدار ده كه تو به لطف و رحمت پروردگارت [كه بصيرت و نبوت عطا شده به توست] نه كاهنى نه ديوانه؛
پی نوشت ها:
______________________________
(1)1 -W .MONTGOMERVWATT .
(2)2 -M .WATT :MUHMMADAT MECCAP 39 -54 ,OXFORD .
(3)- ترجمه عربى كتاب ج 3 ص 399- 396.
(4)- ترجمه عربى دائر المعارف اسلام ترجمه عربى ج 3 ص 399- 396.
(5)- خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه نهج البلاغه ترجمه اينجانب و 192 صبحى صالح و 234 فيض الاسلام و ابن ميثم و 238 ابن ابى الحديد.
(6)- تفسير امام عسگرى 61- 60- بحار الانوار ج 18 ص 206- 205، حلى الابرار ج 1 ص 38- 37.
(7)- نقش ائمه در احياء دين جزوه 4 ص 6.
(8)- اعراف: 184.
(9)- حجر: 6.
(10)- قلم: 2.
(11)- يس: 69.
(12)- صافات: 36.
(13)- طور: 29.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب:تفسير حکیم ، ج9،
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان