انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 ه.ش، وامدار نهضت امام حسین (علیه السلام) در عاشورای سال 61 ه.ق بود. پیروزی این انقلاب متکی بر عاشورا، بهانهای شد تا بحثهای پیرامون حادثه عاشورا رونق یابد و آن رخداد عظیم، چندباره مورد واکاوی قرار گیرد.
بر اساس پارهای از آن مباحث، درک حادثه عاشورا در گرو ملاحظه چند نکته است.
1. شهادت، ابزار بود نه هدف
در منابع روایی ما، اخباری مبنی بر پیشگویی شهادت امام حسین (علیه السلام) مطرح شده است. این اخبار به حدی شفافاند که عدهای را بر آن داشته تا هدف حرکت امام حسین (علیه السلام) را «شهادت طلبی» عنوان کنند.
امام حسین (علیه السلام) در مسیر حرکت پدر و جد بزرگوارش قدم میزد. از این رو حکومت برای امام موضوعیتی نداشت. حکومت تنها میتوانست وسیلهای شود که او را در رسیدن به هدفش یاری دهد، و الا اگر آن هدف محقق نمیشد او نیز مانند پدرش، «رشته این كار را از دست مىگذاشت و پایانش را چون آغازش مىانگاشت و چون گذشته، خود را به كنارى مىداشت، و مىدیدند كه دنیایشان را به چیزى نمىشمارد و حكومت را پشیزى ارزش نمىگذارد.»
حقیقت آن است که امام حسین (علیه السلام) از سرنوشت خویش آگاه بود؛ صرفنظر از باورها و عقاید شیعی درباره علم امام، شخصیت و سیاست و زیرکی او کمتر از محمد بن حنفیه و ابن عباس و فرزدق شاعر و سایرین نبود. او بهتر از آنان، کوفیان را میشناخت چراکه رفتار آنان با پدر و برادرش را از نزدیک دیده بود. از این رو مانند پدر بزرگوارش با درخواستهای فراوان مبنی بر به دست گرفتن حکومت، مواجه شد که جایز نبود بیپاسخ رها شود. همچنانکه او میدانست که سرنوشتی همچون سرنوشت پدر و برادرش در انتظار اوست.
با این حال، شهادت برای امام، هدف و مقصود نبود، بلکه ابزار یا به عبارت دیگر، مقصد بود. مثل کسی که برای زیارت، به مشهد سفر میکند؛ چنین کسی مقصودش، زیارت است نه مشهد. در عین حال، مشهد مقصد اوست و سفر به مشهد، وسیلهایست برای رسیدن به زیارت. امام حسین (علیه السلام) در نهایت کوشید با شهادت به هدفش برسد؛ چراکه راه دیگری برای رسیدن به آن نمیدید.
2. احیای سیره نبوی و اقامه عدل، هدف امام بود
امام حسین (علیه السلام) در بخشی از وصیت به برادرش، ابن حنفیه، فرمود:
إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِیعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛ خروج من [از مدینه] برای مطالبه اصلاحات در امت جدم است. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده، بر سیره جدم و پدرم، علی بن أبی طالب، رفتار نمایم.
امام، به تصریح خود، در پی امر به معروف و نهی از منکر و احیای سنت نبوی و علوی بود. اما آن سنت و معروف فراموش شده چه بود که امام با آن صلابت، حاضر به ریخته شدن خون خود و یارانش و تحمل آن مصائب فراوان بود؟
سنت فراموششده امام از عبادیات نبود؛ چراکه نه تنها عبادات مردم، تعطیل نشده بود، بلکه حاکم جور زمانه، یزید بن معاویه، نیز با آن مخالفتی نداشت. به نظر میرسد آن سنت فراموش شده، همان بود که ترس از احیای آن، یزید را واداشت تا در اولین اقدام حکومتیاش، بیعت امام حسین (علیه السلام) را قرار دهد، همان بود که ترس از اقامه آن مخالفان امام علی (علیه السلام) را به مقابله با ایشان فرا خواند و همان بود که هراس از برپایی آن، دشمنان اسلام را در طول حکومت ده ساله پیامبر (صلی الله و علیه وآله) به ایجاد مزاحمت کشاند؛ آن چیزی نبود جز «اقامه عدل».
تقابل مشرکان با پیامبر (صلی الله و علیه وآله) از زمانی آغاز شد که او شعارهای عدالتجویانه و ضد بردگی و حق طلبانه سر داد. از آن زمان تصمیم به قتل او گرفتند، ولی موفق نشدند. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله و علیه وآله) به تدریج بر سیره عدل نبوی، غبار غفلت نشست. امر بدانجا رسید که شرط امام علی (علیه السلام) مبنی بر رفتار طبق سیره نبوی، مانع از انتخاب ایشان در شورای شش نفره شد. بعد از آنکه امام، زمام حکومت را به دست گرفت نیز به دلیل احیای همین سیره، به جنگهای داخلی گرفتار آمد. در نهایت وقتی معاویه، عنان حکومت را از امام حسن (علیه السلام) ربود، توانست سیاست جاهلی اشرافیت را به راحتی زنده کند و در اوج بیعدالتی، کلید خزانههای بیت المال مسلمین که به اموال امویان تبدیل شده بود را به فرزندش، یزید، بدهد و چراغ سیره نبوی را کمفروغ کند. در این موقعیت بود که هراس از احیای سنتی فراموش شده، یزید را به اقدام پیشدستانه کشاند تا از امام حسین (علیه السلام) بیعت بگیرد.
اما امام حسین (علیه السلام) سکوت را روا ندانست و با اتمام حجت نامههای کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد؛ حرکتی برای احیای سنت نبوی، که اقامه قسط و عدل بود. اگر امام میتوانست به حکومت دست یابد با آن، هدف خویش را پی میگرفت. اما یزید، ترجیح داد برای عقب نماندن از پدران خویش در زمره قاتلان آمران به عدالت قرار گیرد؛
سنت فراموششده امام از عبادیات نبود؛ چراکه نه تنها عبادات مردم، تعطیل نشده بود، بلکه حاکم جور زمانه، یزید بن معاویه، نیز با آن مخالفتی نداشت. به نظر میرسد آن سنت فراموش شده، همان بود که ترس از احیای آن، یزید را واداشت تا در اولین اقدام حکومتیاش، بیعت امام حسین (علیه السلام) را قرار دهد، همان بود که ترس از اقامه آن مخالفان امام علی (علیه السلام) را به مقابله با ایشان فرا خواند و همان بود که هراس از برپایی آن، دشمنان اسلام را در طول حکومت ده ساله پیامبر (صلی الله و علیه وآله) به ایجاد مزاحمت کشاند؛ آن چیزی نبود جز «اقامه عدل».
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّـهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ؛ به کسانی که آیات الهی را انکار میکنند و پیامبران را به ناحق میکشند و دادگستران را به قتل میرسانند، از عذابی دردناک خبر ده.
با این توضیح مختصر، معلوم شد که امام حسین (علیه السلام) در مسیر حرکت پدر و جد بزرگوارش قدم میزد. از این رو حکومت برای امام موضوعیتی نداشت. حکومت تنها میتوانست وسیلهای شود که او را در رسیدن به هدفش یاری دهد، و الا اگر آن هدف محقق نمیشد او نیز مانند پدرش، «رشته این كار را از دست مىگذاشت و پایانش را چون آغازش مىانگاشت و چون گذشته، خود را به كنارى مىداشت، و مىدیدند كه دنیایشان را به چیزى نمىشمارد و حكومت را پشیزى ارزش نمىگذارد.»
3. نتایج حرکت مقدس امام حسین (علیه السلام)
بعد از جانفشانی و حماسه حسینی در کربلا، نتایج و آثاری بر آن مترتب شد که ارزش حرکت حماسی امام را روشن نمود؛ مثل استحباب سجده بر تربت امام، استحباب حنوط میت و کام برداشتن کودک و ذکر گفتن با تربت امام، حلال بودن خوردنِ تربت امام برای استشفا، استحباب زیارت امام و عزاداری و گریه بر ایشان.
محمد دهقانی زاده
منبع : پایگاه تبیان