عربستان شبه جزيرهاى خشک و سوزان است که باران کم دارد و بيشتر خاک آن را بيابان پوشانده است و فقط در قسمتهاى غرب و جنوب آن رشته کوههايى وجود دارد. در آغاز ظهور اسلام، قسمت عمده ساکنان اين سرزمين به صورت قبيله زندگى مىکردند، هر قبيله داراى رئيسى بود که همه افراد از او فرمان مىبردند.
زندگى در صحرا که زمينى هموار و نيز آسمانى صاف و آفتاب تند دارد، افراد قبيله را تحت تاثير قرار مىداد چنانکه يک فرد صحرانشين، نيرومند، آزاد و مستقل بود و روحيه جوانمردى و از خودگذشتگى بالايى داشت؛ که اوج آن در رئيس قبيله ديده مىشد. به طور کلى فرزند صحرا، داراى روحيات قهرماني، فداکاري، عشق، خشم و کينهتوزى زياد بود.
پيامبر اسلام که دعوت خود را اعلام کرد، به مرور افراد شبه جزيره را به اسلام سوق داد و روحيه آنان را تحت تعاليم اسلام دگرگون ساخت و به سوى “برادرى اسلامي” کشاند و روحيه خشونت و سرسختى قبيله را که حق و ناحق براى او مفهومى نداشت به “روح جهاد و مبارزه در راه دين” تبديل کرد و نيز کوشش کرد کينهتوزىهاى قبيلهاى را که از دوره جاهليت در درون آنان ريشه دوانيده بود از بن برکند؛ چنانکه در حجهالوداع به مردم فرمود: “هر خونى در جاهليت ريخته شد ناديده انگاشته مىشود و نخستين خونى که من نديده مىانگارم خون ربيعه بن عبدالمطلب است.”(1)
اگرچه موقتا اين روحيات قبيلهاى از بين رفت اما ريشهکن نشد، چرا که دوران پيامبرى حضرت، آن اندازه دوام نيافت که اين خوى و خلقها به طور کلى دگرگون شود و پس از رحلت رسول خدا، روحيات قبيلهاى به مرور بروز کرد. قريش نژاد برتر اعلام شد و به تدريج سنت رسول خدا از بين رفت به گونهاى که کمتر کسى بود نماز را درست اقامه کند و آثار جاهلى به شرح زير زنده مىشد:
1- رواج انديشه برترى قريش بر ديگر اقوام
سقيفه که تشکيل مىگردد نه تنها واقعه غدير خم نديده گرفته مىشود، بلکه در اين جمع اعلام مىشود پيغمبر گفت: “پيشواى مسلمانان بايد از قريش باشد.”(2) نتيجه اينکه اگر دو نفر باشند يکى که عدالت کمترى دارد و اهل قريش است بر کسى که عدالت بيشترى دارد و از غير قريش است برترى دارد.
2- جنگها و مبارزات
اعراب در دوره جاهليت، گرفتار جنگهاى قبيلهاى بودند که بر سرعلفزار و شتران و انتقام خون در مىگرفت و از اين رو يک جنگ سالها طول مىکشيد اما با ظهور اسلام و فتح مکه اعرابى که مسلمان شده بودند در داخل خاک با همنژادان خود اما غير مسلمان جنگيدند، از زمان خليفه دوم به بعد، جنگ با غير عرب و غير مسلمان بيرون از جزيره شکل گرفت ولى از سال سى و پنجم هجرت با راهاندازى جنگ جمل توسط طلحه و زبير و تحت لواى عايشه، جريان عوض شد و جنگ داخلى دوباره بروز کرد با اين تفاوت که نه فقط عرب در مقابل عرب قرار گرفت، بلکه مسلمان رو در رور مسلمان ديگر ايستاد و احتمالا اين نظر را نخستين بار در دل مسلمانان به وجود آورد که مىتوان با مسلمان ديگر جنگيد و او را کشت و به تعبيرى حرمت مسلمانکشى تنزل يافت.
3- فتوحات مسلمانان و افزايش ثروت و شکلگيرى طبقه اشراف
با فتح ايران، مصر و سپس روم، يک باره درآمد مسلمانان افزايش يافت، تعدادى از سران و صحابه با اين درآمد به تجارت پرداختند و ثروتى سرشار به دست آوردند و غنيمتهايى هم که نصيب آنها مىگشت، بر ثروت آنها مىافزود، در نتيجه طبقهاى پديدار شد که اشرافيت مادى و معنوى را باهم درآميخت. خليفه دوم سعى کرد با سياست خشن مالى جلوى تراکم ثروت را بگيرد که اين امر براى قريش ناگوار بود اما گروهى که به ظاهر اسلام آورده بودند و هنگام فتح مکه از آنان به طلقاء ياد شد، در زمان خليفه سوم قدرت جولان يافتند و با سياستهايى که خليفه اعمال کرد زمينه مال اندوزى براى آنان فراهم شد. عثمان نه تنها مقررىها را افزايش داد بلکه به افراد جايزه بخشيد، او به زبير بن عوام ششصد هزار درهم و به طلحه بن عبدالله دويست هزار درهم و به مروان حکم ششصد هزار دينار داد.
4- تبعيض در اجراى احکام اسلام
از زمان خليفه سوم کمکم انضباط و رعايت قوانين اسلامى رو به کاهش گذاشت، بعضى از سران سعى کردند اجراى احکام اسلامى را به سود خود تمام کنند. وقتى که عبيدالله بن عمر، هرمزان و جفينه را به تهمت شرکت در توطئه ترور پدر خويش کشت، تعدادى از مسلمانان خواهان قصاص عبيدالله شدند اما قريشيان گفتند چنين چيزى ممکن نيست، ديروز پدر را کشتند و امروز پسر را بکشيم! عثمان با مشورت عمرو بن عاص، عبيدالله را از قصاص معاف کرد.
5- رواج يافتن سنت تاويل
در زمان حيات رسول خدا(ص) افرادى که باحضرت مجادله مىکردند وقتى آيات قرآن را مىشنيدند مسلمان مىشدند و اطاعت خود را اعلام مىکردند، اما به مرور اين رويه کنار گذاشته شد و سنت تاويل رواج يافت، يعنى اينکه هر قبيله و هر گروهى کوشش کرد براى اثبات درستى نظر خود از قرآن دليل بياورد، اين کار تا بدانجا پيش رفت که يزيد براى توجيه عمل ظالمانه و زشت خود از قرآن بهره گرفت و شهادت امام حسين(ع) را نتيجه کردار وى و تقدير خداوند شمرد.
نمونه ديگر: وقتى حضرت علي(ع) عبدالله بن عباس را براى گفتگو با خوارج فرستاد به او سفارش کرد “با اين مردم از قرآن گفتگو مکن، چه آيات قرآن تاب معانى گوناگون دارد. تو چيزى مىگويي، خصم قرآن را به معنى ديگرى تفسير مىکند و تو در مىماني.”(3)
6- موروثى کردن حکومت
حکومت در اسلام براساس نص است، که رسول خدا در واقعه غدير خم آن را اعلام کرد، اما پس از حضرت، به نوعى راى و مشورت جايگزين نص شد. اين امر از زمان معاويه بن ابى سفيان به کلى عوض شد و رسم قديم قبيلهاى دوباره زنده شد. يعنى هرگاه رئيس قبيلهاى مىمرد فرزند ارشد او جاى وى را مىگرفت. معاويه تلاش زيادى کرد تا فرزندش يزيد را به جاى خود به حکومت بنشاند.
جاحظ مىنويسد:
“امويان به اسلام گردن ننهادند مگر براى مصالح و منافع شخصى خود و نخستين کسانى بودند که آشکارا در تاريخ اسلام، رسوم و آداب غير اسلامى را بدعت گذاشتند و کوشيدند تا از شاهنشاهان ايرانى و بيزانس تقليد کنند و خلافت را به امپراتورى کسرى و قيصر تبديل سازند.(4)
7- جعل حديث
بنىاميه سعى کردند با جعل احاديث، انديشه دينى مسلمانان را نابود کنند و مطابق آنچه خود مىخواهند افکار عمومى را جهت دهند و در اين راه از عمرو بن عاص، ابوهريره، مغيره بن شعبه و ... بهره گرفتند.
8- سب حضرت علي(ع) و خاندان پيغمبر(ص)
پس از شهادت حضرت امام حسن مجتبي(ع) سب خاندان پيامبر(ص) چنان رواج يافته بود که مردم نذر روا شدن حاجاتشان را لعن خاندان پيامبر(ص) تعيين مىکردند! عمق اين جريان تا آن اندازه بود که وقتى عمربن عبدالعزيز تصميم به قطع اين لعنها گرفت بسيارى در برابر او به مخالفت برخاستند!
9- کشتن دوستان و محبان حضرت علي(ع)
معاويه به کارگزاران خود نوشت: “آن کس که جرم او ثابت شد که دوست و محب على است نه تنها وى را بکشيد و نام او از دفاتر و ديوانها محو نماييد، بلکه آن کسى را که به جرم محبت على متهم نموديد به قتل برسانيد هرچند شاهد و مدرک عليه او نداشته باشيد و بالاتر آنکه به کسى که شک داريد يا گمان مىبريد از دوستان و محبان على است در هرجا و حتى در پناه هر سنگ و کلوخى او را يافتيد به قتل برسانيد و يک نفر از آنها را زنده مگذاريد.”(5)
10- ايجاد فرقههاى مذهبي
بنىاميه براى توجيه حکومت خود و رواج تفسيرهاى گمراه کننده از دين، فرقه مرجئه را ايجاد کردند. “نخستين کسى که از جبر(6) سخن گفت و از آن دفاع کرد معاويه بود.”(7)
حال با توجه به موارد مذکور اوضاع در زمان امام حسين(ع) کاملا فرق کرده بود، اگر در زمان حضرت علي(ع) در جنگ صفين بحث بر اين بود که چه کسى فرماندار مسلمين باشد، در زمان امام حسين(ع) ديگر بحث زمامدار نبود بلکه موضوع بدعت بود که باعث شده بود سنت اسلام و رسول خدا(ص) بميرد و از اسلام جز پوستهاى باقى نماند.
حال بايد بدعتها را از بين برد، بايد وجدان مردم را که غرق در مسائل دنيوى و مادى شده بودند بيدا کرد و آنان را به حقيقت دين و ظلمى که بر آن مىرود آگاهى بخشيد، اينجاست که حضرت امام حسين(ع) وظيفه خود مىداند که قيام کند تا سنت جدش را زنده نمايد. او در وصيتنامه خود به برادرش محمد حنفيه مىنويسد: “قيام من قيام اصلاحطلبى است، خروج کردم که امت جدم را اصلاح کنم، من مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.”(8)
پىنوشتها:
1- شهيدى جعفر، قيام حسين بن علي، دفتر فرهنگ اسلامي، چاپ يازدهم، 1366، ص 38
2- همان، ص 31
3- همان، ص 66
4- اديب عادل، زندگانى تحليلى پيشوايان ما ائمه دوازدهگانه(ع)، ترجمه اسدالله مبشري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365، ص 118
5- لواساني، حاج ميرزا سيد حسن، اجمالى از زندگانى چهارده معصوم، برگردان، سيدعلى لواساني، مرکز فرهنگى انتشاراتى شبر، 1378، ص 87
6- طريقهاى که پيروان آن معتقدند که اعمال انسان با اراده خداى تعالى انجام مىگيرد و بندگان هيچگونه اختيارى از خود ندارند.
7- اديب عادل، پيشين، ص 133
8- مطهرى مرتضي، ماهيت نهضت امام حسين(ع)، دفتر انتشارات اسلامى قم، 1360، ص 23
دکتر مرتضى تهامى - مديرکل آموزش دانشگاه تربيت معلم
منبع : سایت جهانی کربلا