زنانی که در نهضت عاشورا بودند افتخاری هستند برای همه زن ها. در مدینه، مکّه، کربلا، کوفه و شام، من ندیدم که زنی علیه این خانواده اقدامی کرده باشد؛ فقط یک مورد دارد که مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب سفینة البحار می نویسد: یک زنی هیچ مشخص نمی کند از قبیله ای نذر کرد: اگر امام حسین علیه السلام کشته شود، یک شتر قربانی کند. حالا این زن که بود و چه جریانی داشت، راست است یا دروغ، ما نمی دانیم.
از طرف مقابل، زنانی را می شناسیم که در حمایت از امام حسین علیه السلام افتخار آفریدند؛ مردان نامردی کردند و زنان مردانگی؛ مرد می خواست به سمت ابن سعد برود، زن نمی گذاشت. مرد نمی خواست نزد امام حسین علیه السلام برود، زن وادارش می کرد، می گفت: برو. زن زهیر، زن عمیر کلبی، زن حبیب و زنان زیاد دیگری شوهرانشان را وادار کردند به حمایت امام حسین علیه السلام بروند. حبیب می گفت: نمی روم، زن حبیب می گفت: برو. بعد حبیب گفت: می خواستم ببینم تو راضی هستی، یا نه. زنان فراوانی شوهرانشان و پسرانشان را به حمایت از امام حسین علیه السلام تشویق کردند. زنان کوفه معروف است که برای زنان اهل بیت علیهم السلام که لباسشان کامل نبود لباس آوردند، غذا آوردند البته برخی از مردم هم به آن ها سنگ می زدند؛ شاید آن ها را نمی شناختند.
تاریخ طبری می نویسد: روز عاشورا هنگام غارت خیمه ها، زنی از اصحاب عمر سعد شمشیر به دست گرفت و جلوی خیمه ایستاد و گفت نمی گذارم، این ها اصحاب پیغمبر هستند؛ کجا می خواهید بیایید؟ یک زن آمد و از این ها حمایت کرد، در مقابل شوهر نامرد غارتگرش. شوهرش آمد، دستش را گرفت و او را برد. آن قدر اوضاع رقّت بار بود که دو نفر زن برای حمایت از امام حسین علیه السلام به میدان آمدند، یکی با عمود خیمه و دیگری با شمشیر پسر شهید شده اش. هر دو نامشان امّ وهب است؛ یکی پس از شهادت شوهرش، دیگری پس از شهادت پسرش. یکی از این ها، مادر وهب، که نصرانی بود، می گویند: بین راه مسلمان شد. پسرش را به میدان جنگ فرستاد و گفت: راضی نیستم برگردی؛ تا وقتی امام حسین علیه السلام زنده است تو نباید برگردی. این را می گویند: «بسیجی». اینجا حرف درد به میان می آید. عاشق درد را می فهمد. به همین دلیل، می گوید: راضی نیستم تا حسین علیه السلام زنده است برگردی. پسرش رفت، جنگ کرد، زخمی شد، برگشت. گفت: نه، تا حسین علیه السلام زنده است تو باید بروی بجنگی. رفت، جنگید و کشته شد. پس از کشته شدن پسرش به میدان جنگ آمد. امام حسین علیه السلام متوجه شد، فرمود: این زن را برگردانید. وظیفه این زن نیست جهاد کند. رفتند و او را برگرداندند.
زن دیگری به نام زن عمیر بن عبدالله کلبی، شوهرش را از کوفه آورد. شوهرش نمی خواست بیاید، به او گفت: مگر تو نمی گفتی: ای کاش جبهه حق و باطلی پیش بیاید، من در جبهه حق علیه باطل جهاد کنم! گفت: چرا. گفت: الآن میدان حق و باطل است؛ این حسین و آن یزید. من هم با تو می آیم. درود خدا نثار این زن ها! شوهرش را به کربلا آورد. شوهر به میدان رفت، اسیر شد. او را زنده نزد عمر سعد بردند. اول به او تشر زد و با او دعوا کرد. بعد دستور داد او را کشتند و سرش را جدا کردند. زن وقتی دید شوهرش کشته شد، بر سر جنازه شوهرش رفت و شروع به گریه کرد. شمر از آنجا رد می شد. این منظره را دید. به غلامش گفت: این زن را بکش. او هم با عمود آهنین بر سر آن زن زد و او را بر سر جنازه شوهرش شهید کرد.
منبع : بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)