قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شهادت حضرت رقيه(س)

امام حسن مجتبي(ع)، به برادرش امام حسين(ع) وصيت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسين(ع) به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه اي به نام رقيه شد.
اسارت دشوار و يتيمي دردي عميق است. يک سه ساله، چگونه مي تواند تمام رنجِ تشنگي و زخم تازيانه اسارت و از آن بدتر، درد يتيمي را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله اي که تپيدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبي را بي نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقيه حسين است و بزرگي را هم از او به ارث برده است. رقيه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ مي گيرد و لحظه اي آرام ندارد، با نگاه هاي کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را مي جويد و سکوتِ عمه، سؤال او را بي جواب مي گذارد و او باز هم مي پرسد: «عمه، بابايم کجاست؟...»

لحظه هاي بي قرار

اين جا خرابه هاي شام، منزل گاه اهل بيت پيامبر(ص) است. رقيه با اسيران ديگر وارد خرابه مي شوند، اما ديگر تاب دوري ندارد. پريشان در جستجوي پدر است. امشب رقيه، فقط پدر و نوازش هاي پدر را مي خواهد. امشب رقيه(س) است و عمه، امشب رقيه(س) است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسين(ع) در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقيه(س) و زينب(س) است. او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پر مهر او را احساس مي کرد.

گل نازدانه پدر

رقيه اي مهتاب شب هاي الفت حسين! اي مظلوم ترين فرياد خسته! گلِ نازدانه پدر و انيس رنج هاي عمه! رقيه... رقيه کوچک! اي يادگار تازيانه هاي نينوا و سيل سيلي کربلا! دست هاي کوچکت هنوز بوي نوازش هاي پدر را مي داد، و نگاه هاي معصوم و چشمان خسته ات، نور اميد را به قلب عمه مي تاباند. رقيه... رقيه صبور! بمان، که بي تو گلشن خزان ديده اهل بيت، ديگر بوي بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتي و فرشته زميني، پس بمان که کمر خميده عمه، مصيبتي ديگر را تاب نخواهد آورد.

غربتِ خرابه

يا رب امشب چه شبي است. در و ديوار فرو ريخته اين خرابه غزل کدامين خداحافظي را مي سرايند؟ زينب، اين بانوي نور و نافله هاي نيمه شب، دستي به آسمان دارد و دستي بر سر رقيه؛ بخواب عزيز برادرم! باز هم رقيه(س) و گريه هاي شبانه، باز هم بهانه بابا و بي قراري هايش، و اين بار شاميان چه خوب پاسخ بي قراري رقيه(س) را مي دهند و سر حسين(ع) را نزد او مي آورند. آن شب، هيچ کس توان جدا کردن رقيه(س) را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتي؟ چشم هاي پدر، کدامين سرود رفتن را برايت خواند که مانند فرشته اي کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشيدي و غربتِ خرابه را براي عمه به جاي نهادي.
امشب، غمگين ترين ماه، آسمان دنيا را تماشا مي کند. آسمان! چه دلگيري امشب، گويي غم مصيبتي به گستردگي زمين، قلبت را مي فشرد. امشب فرشته هاي سياه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمين مي آيند و ترانه غم مي سرايند. در و ديوار خرابه، از اندوه زينب(س)، بر سر و سفير مي کوبند. امشب چشمه هاي آسمان، از گريه خونين زينب(س)، خون مي بارد و چهره زمين از وسعت اندوه، تاريک است. متاب امشب اي ماه، متاب! هيچ مي داني، امشب گيسوان پريشانِ رقيه، به خواب کدامين نوازش رفته است؟ متاب که دردهاي آشکار بسيار است. متاب که زخم هاي بي شمار بسيار است. متاب که دل پر شرار زينب(س) به شراره جدايي نازنيني ديگر، در سوز و گداز است. متاب که امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسين، تيره ترين خرابه دنياست. متاب اي ماه، متاب!

آرام نازنين عمه

آرام نازنين عمه! آرام، مبادا شاميان صداي گريه و بي تابي دختر حسين را بشنوند. اين خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش هاي مهربان بابا کجا؟ اين سر بريده بابا و اين دختر کوچک حسين. بابا، امشب به مهماني دلِ بي قرارت آمده، بگو از سيلي خوردن ها و تازيانه ها و آتش خيمه هاي عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غريبي، بگو از صورت هاي نيلي و اسيري و بيابان هاي بي رحمي. بگو از بي شرمي يزيديان و کوفيان سست پيمان و استقبال شاميان، آرام، نازنين عمه! آرام. اکنون تو، به مهماني بابا مي روي. سفر به سلامت!

اندوه هجرت

امشب به وعده گاه نخستين باز مي گردي. آن جا پدر و ملائک، به اشتياق، در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاريک است و باد خزان غبار مرگ مي پاشد. گريه امان اهل بيت پيامبر(ص) را بريده است و عشق از غم اين هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته و معطري که در قلب بهار مي پژمرد، زار مي نالد، آرام و قرار زينب(س)، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسيد و رقيه(س) کوچک زينب، از خاک تا افلاک پر کشيد.

تو را چه بنامم

تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم هاي صبح گاه بر گلبرگ تاريخ نشسته اي. تو را چه بسرايم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بيش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگي را نچشيدي و مانند او، غريبانه از غربت اين غريبستان خاکي بار سفر بستي. پس سلام بر تو، روزي که به عالم خاکي گام نهادي و روزي که به افلاک پر کشيدي.

ميلاد نوگل امام حسين(ع)

امام حسن مجتبي(ع)، به برادرش امام حسين(ع) وصيت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسين(ع) به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه اي به نام رقيه شد. با تولد حضرت رقيه(س) در سال 57 قمري، مدينه نور ديگري گرفت و خانه کوچک امام، گرماي تازه اي يافت. ديري نپاييد که ام اسحاق جان به جان آفرين تسليم کرد و رقيه کوچک از نعمت مادر محروم شد. امام حسين(ع) او را در آغوش پر مهر خويش، بزرگ کرد و پيوسته به خواهرش زينب(س) سفارش مي فرمود که براي رقيه(س) مادر باشد و به او محبّت کند. بي مادري حضرت رقيه(س)، پرستاري هاي حضرت زينب(س) و سفارش هاي حضرت امام حسين(ع) باعث شده بود، پيوندي عميق، بين حضرت زينب(س) و حضرت رقيه(س) پديد آيد.

رقيه در کربلا

از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقيه لحظه اي از پدر جدا نمي شد، شريکِ غم ها و مصيبت هاي او بود و با ديگر ياران امام از درد تشنگي مي سوخت. يکي از افراد سپاه يزيد مي گويد: من در ميان دو صف لشکر ايستاده بودم، ديدم کودکي از حرم امام حسين(ع) بيرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانيد، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: اي پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. اين تقاضاي جان سوز آن دختر تشنه کام و شيرين زبان، چون نمکي بر زخم هاي دل امام بود و او را منقلب کرد، بي اختيار اشک از چشمان اباعبداللّه(ع) جاري گرديد و با چشمي اشک بار فرمود: «دخترم، رقيه! خداوند تو را سيراب کند؛ زيرا او وکيل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خيمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به ميدان برگشت.

رقيه و سجاده پدر

گاه سجاده امام حسين(ع)، با دست هاي کوچک حضرت رقيه(س) باز مي شد و او به انتظار پدر مي نشست تا مي آمد و در آن سجاده به نماز مي ايستاد و رقيه(س) از آن رکوع و سجود امام لذت مي برد. در کربلا نيز رقيه(س)، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را مي گشود. ظهر عاشورا به عادت هميشگي منتظر بابا بود، ولي پس از مدتي، شمر وارد خيمه شد و رقيه(س) را کنار سجاده پدر ديد که سراغ او را مي گرفت، آن ملعون نيز جواب اين سؤال را با سيلي محکمي که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.

رقيه در راه شام

کاروان کربلا، از کوفه راهي شام شد، همان کارواني که اهل بيت پيامبر بودند و به اسيري از کربلا آورده شده بودند، در بين راه که سختي و مشکلات بر رقيه کوچک فشار آورده بود، شروع به گريه و ناله کرد. يکي از دشمنان چون آن فرياد و ضجه را شنيد، به رقيه(س) گفت: اي کنيز، ساکت باش؛ زيرا اين با گريه تو ناراحت مي شوم. آن حضرت بيشتر اشک ريخت، بار ديگر آن نامرد گفت: اي دختر خارجي، ساکت باش. حرف هاي زجر دهنده آن مرد، قلب رقيه(س) را شکست، رو به سر پدر فرمود: اي پدر! تو را از روي ستم و دشمني کشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند، پس از اين جمله ها، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانيت رقيه را از روي شتر بر زمين انداخت.

رقيه در خرابه شام

بعد از ورود اهل بيت امام حسين(ع) به شام، آنان را در خرابه اي نزديک کاخ سبز يزيد جاي دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذيت مي کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشاي خرابه نشينان مي آمدند، داغي جان سوز بود. روزي حضرت رقيه(س)، به جمع شاميان که در حال برگشتن به خانه هاي خود بودند، اشاره کرد و ناله اي دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: اي عمه، اينان کجا مي روند؟ آن حضرت فرمود: اي نور چشمم اينان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند. رقيه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداريم، و زينب(س) فرمود: نه، ما در اين جا غريبه هستيم و خانه اي نداريم، خانه ما در مدينه است. با شنيدن اين سخن، صداي ناله و گريه رقيه بلند شد.

رقيه و خواب پدر

سختي هاي اسارت، رقيه(س) را به شدت مي رنجاند و او يک سره بهانه بابا را مي گرفت، شبي در خرابه شام و در خواب، پدر را ديد، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه يافت و از پدر نشاني نديد. از عمه سراغ پدر را گرفت و زينب(س) بسيار گريه کرد و رقيه(س) نيز با عمه گريست. آن شب باز صداي عزاداري زنان اهل بيت بلند شد؛ مجلسي که نوحه سرايش رقيه(س) بود. از سر و صداي اهل بيت، يزيد از خواب بيدار شد و پرسيد چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکي سراغ پدرش را گرفته است. يزيد دستوري داد، سر پدرش را براي او ببرند. اين دستور يزيد نشان از رذالت و شقاوت طينت او بود و برگي ديگر از دفتر مظلوميت هاي بي شمار اهل بيت را گشود.

پرواز به سوي پدر

وقتي به دستور يزيد، سر پدر را براي رقيه(س) آوردند، رقيه سر را در بغل گرفت و عقده هاي دل را باز کرد و هر چه مي خواست با سر بابا گفت. آن شب رقيه(س)، گم شده خود را يافته بود، اما بي نوازش و آغوش گرم. پس لب هايش را بر لب هاي بابا گذاشت و آن قدر گريست تا جان به جان آفرين تسليم کرد. پشت خميده زينب(س) شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. ديگر کسي ناله هاي شبانه رقيه(س) را در فراق پدر نشنيد.

وداع زينب(س) با رقيه(س)

وقتي کاروان اسيران کربلا، به مدينه بر مي گشت، غمي جان کاه وجود زينب(س) را مي آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلي از بوستان حسين(ع) در اين خرابه آرميده، شام بوي رقيه(س) را مي دهد، رقيه اي که يادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زينب(س) امانت. زينب(س) بي رقيه چگونه به کربلا و مدينه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گريه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است.

راز دل با پدر

هنگامي که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقيه(س) آوردند، آن دختر کوچک بسيار گريست و سخناني بر زبان آورد که شيون اهل بيت(ع) را بلند کرد و آتش بر دل زينب(س) نشاند: پدر جان! کدام سنگ دلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسي مرا در کودکي يتيم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟ پدر جان! پس از تو چه کسي نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند؟ پدر جان! پس از تو چه کسي غم خوار چشم هاي گريان من خواهد بود؟ پدر جان! در کربلا، مرا تازيانه زدند، خيمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي حجاز سوار کردند و ما را اسيران از کوفه به شام آوردند.

شام، حرم يادگار حسين(ع)

رقيه کوچک و يادگار حسين(ع)، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گرديد، کم کم مقبره اي به روي قبر بي چراغ او ساخته شد و بارگاهي براي عاشقان شد. حرمش، ميعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوي حسين، از هر گوشه اش روح و جان را مي نوازد. نيازمندان، دست حاجت به سويش دراز مي کنند و خسته دلان بار سنگين دل را در کنار او مي گشايند. زيارت حرم و بارگاهش آرزوي هر دل داده اي است.

 

 


منبع : پایگاه حوزه
  • رقیه
  • رقیه خاتون
  • رقیه بنت الحسین
  • رقیه بنت الحسین (رحمه الله)
  • شهادت حضرت رقيه(س)
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه