قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام


او هنوز هم غریب است
سید حسین ذاکرزاده

می گویی غریب است؛ مظلوم است؟ برایش گریه می کنی و اشک می ریزی؟ راست می گویی، حسن در هاله ای از مظلومیت و غربت پنهان است و جای آن دارد که برای غربتش خون گریه کنی به جای اشک. حتّی آستان و بارگاهی ندارد که زیر سایه آن، از آفتاب گرم مدینه خلاص شوی؛ تنها کاری که می توانی انجام دهی این است که روزها پای پوشت را به خاطره کفشداری بقیع بسپاری و با پای برهنه مهمان او شوی؛ آن هم از دور.

زیارتنامه ات را آرام بخوان! مواظب شکفتن بغضت باش که به گوش شرطه های وهّابی نرسد! این جا غیر از حال خودت باید مواظب اتّحاد مسلمانان و سهمیه زائران ایرانی باشی.

شب ها امّا حال دیگری دارد؛ درست است که درها بسته، امّا دیگر کسی برای نمناکی صورتت، چپ چپ نگاهت نمی کند و به نشانه اعتراض، آیات شرک را برایت لقلقه نمی کند.

حالا می توانی سرت را در شبکه های پنجره ها فرو ببری و پیشانی ات را به آن بچسبانی و تا دلت می خواهد گریه کنی و خالی شوی. تازه در آن ظلمت کسی از حال چشم هایت هم باخبر نمی شود.

امّا از همه اینها که بگذری، یک چیزی می ماند که مثل سنگ توی دل آدم سنگینی می کند. چرا؟ این همه غربت برای چیست؟

مگر امام حسن علیه السلام سید جوانان اهل بهشت نیست؟ کریم اهل بیت نیست؟ آخر می دانی! نه این که امام فقط در مدینه غریب باشد، نه؛ او در بین دل های ما نیز غریب است؛ همان طور که تاریخ، حدیث غریبی او را به دوش می کشد.

امام غریب ما، همان رزمنده ای است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، بارها او را از قلب سپاه دشمن بیرون می کشید و دیگران را سفارش می فرمود، مراقب او باشند تا نسل پیامبر صلی الله علیه و آله با شهادتش در خطر نیافتد.

همان امامی است که در جریان فتنه جمل، به کوفه رفت و با خطبه کوتاه و چشمگیر خود، جمع عظیمی را بر جنگ علیه اهل جمل تحریک کرد.

امام ما، همان امامی است که سه بار، مال خود را با خدا تقسیم کرد و 25 بار نیز بیابان های گرم حجاز را برای زیارت خانه دوست، با پای پیاده طی کرد.

امام ما با همه بزرگواری اش و با همه سخاوت و شجاعت و کرمش، هنوز هم غریب است، هنوز هم.

تو می روی و من می مانم
نزهت بادی

تو تلخی زیر کامت از ماجرای تحمیلی صلح را در طعم سوزناک زهر خیانت مزه مزه می کنی و من رد سوزش آن را با جگر شرحه شرحه ات دنبال می کنم.

تو در آتش نابهنگام دل، زینب علیهاالسلام را صدا می زنی و من در توفان خاکستر جانم، مادر را به کمک می طلبم.

تو آه سینه را فرو می خوری و من بغض دیرپای خویش را.

تو گریه هایت را در دامان طشت می ریزی و من سر به دامان حسین علیه السلام.

تو طشت را پر از خونابه جگر می کنی و من کاسه چشم را آغشته به خون دل.

تو سر به زیر عبا می کشی تا نبینم لب های کبودت را و من سر به زیر چادر می برم تا نبینی دانه های سرخ اشک هایم را.

تو دست کوچک عبدالله را در دست من می گذاری و من دست او را در دست حسین علیه السلام.

تو با یک آه تا کربلا می روی و من با دست بریده عبدالله جا می مانم.

تو جنازه به تیر و کمان می سپاری و من، دل به خشم فرو خورده عباس علیه السلام.

تو راه به سوی بقیع پیش می گیری و من راه خانه ای با در نیم سوخته.

تو شب های سکوت ابدی ات را به عطر مزار گمشده ما در می آمیزی و من شب های گریه های خاموشم را به بوی یاسی که نسیم از بقیع می آورد.

تو می روی و کوله بار اندوه موروثی فاطمه علیهاالسلام را بر شانه های حسین علیه السلام می نهی و من می مانم تا آن را از گودال کربلا به امانت بردارم.

جرعه ای آب طلب کردی
امیر اکبرزاده

عطشی سخت چنگ انداخته است بر گلویت. حنجره ات می سوزد، نفس هایت آتش ناک بر می آیند.

التهابی تلخ، تو را در بر کشیده است، امّا دریغ از جرعه ای آب گوارا که عطشت را فرو بنشاند.

لرزه بر دستانت مستولی شده است و جام آب بر زمین می افتد.

همان جرعه نخست، کار خود را کرده است؛ نیازی نیست جرعه ای دیگر بنوشی.

صبرت به ثمر نشست و درخت تناور استقامتت بارور شد.

به چشم خویش خواهی دید وقتی لخته لخته جگرت بر طشتی از خون و نفاق، گل می دهد.

با چشم خویش خواهی دید، این طعم برایت غریبه نیست؛ انگار در مذاق تو این تلخی، سال های سال است که ریشه دوانیده است؛ درست از همان دقیقه ای که پیش چشمانت، از پدرت خلافت را غصب کردند با نفاق و حیلت بازی، درست از همان لحظه ای که بغض علی شکست در شکست سینه باغ مینوی رسول.

این تلخی در کام تو امروزی نیست؛ تو سال های سال است صبرت را با تلخ ترین نفس ها فرو برده ای و شانه هایت را راست نگه داشتی تا صبرت به بار بنشیند.

امروز روز موعود است و این لحظه همان لحظه ای است که تو باید از این درخت کهنسال، میوه برچینی.

دستی دراز کردی و جرعه ای چشیدی، امّا عطشت سخت تر از قبل، در گلویت چنگ انداخت.

حنجره ات می سوزد، نفس هایت گدازه هایی آتشین هستند که از سینه ات برمی آیند. التهابی تلخ تو را در بر کشیده است.

جرعه ای آب خواستی و زهر به کامت ریخت؛ دستی که خانه زاد بود.

حنجره ات می سوزد. طشتی طلب می کنی و پاره های جگرت می رویند بر پهنای طشت.

لبخند می زنی که نفس هایت آتش ناک برمی آیند و ناگهان سرد سرد سرد...

در سوگ آفتاب
سید علی اصغر موسوی

گویی تمام تلخی های جهان را چشیده است، کام جانش از شدت تلخی به آتش می نشیند؛ آتشی که با شرار کینه های نامردمان پدید آمده است. این التهاب تلخ، تنها نه بر جان امام علیه السلامنشسته است که تمام کائنات، در اضطرابی جانکاه، مظلومیت عروج و جانسپاری او را نظاره گرند.

آسمانِ امشب ستاره ریز آستان اندوه بار امام مجتبی علیه السلام است. مویه ها و گریه های غریبانه در چشم و دل فرزندان «طاها» قوّت می گیرد و آخرین ثانیه های زندگی را امام حسن علیه السلام در آغوش اباعبداللّه علیه السلام می گذراند.

گویی ستون خیمه عرش را کنده اند! فریاد زینب علیهاالسلام است و طبقات سوگ نشین آسمان!

فریاد زینب علیهاالسلام است و همنوایی اندوه بار ملائک!

دست بر سینه می گذارم؛ رو به قبله! آری، رو به سمتی که دیوار بقیع، آسمان و زمین را از هم جدا می کند.

تمام غربت بقیع بر دلم می نشیند و بغضی سنگین، راه گریه را می بندد.

آه، چقدر مظلوم هستی، ای امام مظلوم علیه السلام، ای نماد مظلومیت آل رسول صلی الله علیه و آله در تاریخ!

سر به دیوار اندوه می گذارم و غرق می شوم در غریبانه های یادت! گویی امشب در بقیع، آسمانیان سینه می زنند.

درود خدا بر تمام لحظات زندگی ات که توأم با تلخی و شیرینی بود؛ تلخی هایش، طاقت تو، مقابل بی پروایی و نابخردی منافقین بود و شیرینی اش، آغوش گرم جدّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرمای وجود خانواده ای بود که با عطر نام حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام، آراسته شده بود.

کبود شد
امیر اکبرزاده

خورشید در عذاب شناور کبود شد

در پشت نخل های تناور کبود شد

وقتی که موج تیر به سمتش روانه گشت

تابوت مثل حادثه در، کبود شد

آیا چه دیده بود به تشییع یاس که

از فرط خشم، روی برادر کبود شد

تا لخته لخته خون و جگر توی طشت ریخت

بغضش شکست، صورت خواهر کبود شد

سیلی نخورده بود... ولی دیده بود که...

رویش شبیه غربت مادر کبود شد

گاهی پرید رنگش... گاهی کبود... نه!

بعد از فدک مدام، مکرر کبود شد

جان داده بود پای همان در همان نخست

وقتی که بال های کبوتر کبود شد

زخم زبان شنید ولی صبر کرد، صبر

از صبر، عرش حضرت داور کبود شد

حالا فقط به غربت او چشم دوخته

خاکی که روز دفن پیمبر کبود شد

وقتی که ریخت داغش بر باور قلم

صفحه به صفحه سینه دفتر کبود شد

 

مجله اشارات فروردین ماه 1384 ، شماره 71


منبع : پایگاه حوزه
  • امام
  • بقیع
  • امام حسن علیه‌السلام
  • غربت
  • حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام
  • غریب
  • جرعه
  • شهادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه